یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

ای بابا !

نمیدونم چرا حس میکنم کلن هیشکی دوستم نداره ! توی مدرسه و تو خیابون ! ای بابا ! برای اینکه بقیه باهات دوست باشن باید بلد باشی حرف بزنی ... نه اینکه گوش کنی ! باید بتونی ماجراتو برای بقیه تعریف کنی ... من تو مدرسه بیشتر یه شنوندم ... وقتی هم دارم حرف میزنم دارم نظرم رو راجع به صحبت های یه نفر دیگه میگم !!! کم پیش میاد من متکلم وحده باشم . همیشه هم توی جمع های سه نفر به بالا ، نقش دیوار رو دارم و سعی میکنم مخفی بشم ... ساراماگو نویسنده ی رمان شاهکار کوری ، توی مصاحبه ای گفته که :" من آدم منزوی ای هستم ، و هیچ وقت پا نمیشم برم یه دوست پیدا کنم ! "  این جمله شده بت مقدس من ! هر وقت کسی خواست انزوای منو زیر سوال ببره این نقل قول رو میکوبم توی دهنش ! هنوز کسی پیدا نشده که واقعن در اضای این نقل قول به من جوابی داده باشه ... همه شانه بالا انداختن و سکوت کردن ... به جز یه نفر ، که گفت : مگه تو میخوای مثل اون نویسنده شی ؟ 

و منم گفتم آره ... و اونم مثل بقیه شانه بالا انداخت و سکوت کرد.


چند روز پیش توی پایتخت امن ترین کشور خاورمیانه یه جوون منو تو خیابون صدا زد : آقا آقا بیا نذری دانشگاهه ...

بعد یه قرآن و یه دعا بهم داد. بعد منم تشکرکردم و مثل یه شهروند ساکن امن ترین کشور خاور میانه ، به راهم ادامه دادم . بعد اون جوون گفت : آقا پولش چی میشه پس ؟! 


من عجله داشتم . برای همین قرآنو بهش پس دادم . ولی قبول نکرد و گفت : آقا شرمنده ! 

و به زور گذاشت تو دستم  (!) 

منم به راهم ادامه دادم . بعد دوباره شنیدم که چند بار زیر لب گفت : داداش پولشو نمیدی ؟ داداش پولش چی شد پس ؟!


منم عقلم نکشید چیزی رو که بهم قالب کرده بود رو پرت کنم تو صورتش ... گذاشتمش روی زمین و رفتم . 

بعد که با این کار من کو...ش سوخته بود گفت : اوسکول ... 

منم برگشتم و گفتم اوسکول باباته ... ولی فکر کنم نشنید چون فقط یه بار دیگه گفت اوسکول ... 


من دیدم که قرآن جیبی رو از زمین برداشت و ماچ کرد ... بعد که من میرفتم تا یه مسافت طولانی منو تعقیب کرد ...


بعد از مدتی سر اون قضیه انقدر اعصابم ریخت بهم و به خودم فحش دادم که چرا گذاشتم یه غریبه الکی منو اذیت کنه ... واقعن برای این جامعه ای که توش زندگی میکنم متاسفم ... از اینکه توی امن ترین کشور خاور میانه بدنیا اومدم ... از اینکه یه تیکه کاغذ فقط توی خاورمیانست که میتونه باعث بشه یه غریبه یه رهگذر رو به فحش بکشه ...


از همه بدم میاد 

sina S.M
لـونا ..
۱۳ فروردين ۰۴:۰۳
دقیقا عین همین اتفاق برای من هم افتاد یه وقتی ، من خیلی پخمه تر از آنچه تصور میشد در نهایت هم اون مواردُ پس دادم هم یه پونصدی دادم :|

الحق چه آدم هیزی هم بود طرف :|

و اینکه اینجور چیزکلک بازی ها فقط منحصر به پایتخت امن ترین کشور خاورمیانه نیست . احمقا و آشغالا و دزدا همه جا بطور متناسبی توزیع شده و مشغول هستند .
پاسخ :
البته باید خدا رو شکر کرد ... احتمالن اگر اینجا آلمان بود ... یارو به جای اینکه بگه اوسکول ، شروع میکرد به زدن دکمه ی انتحاریش ...

چقدر ما بلدیم نا شکری کنیم !

والاااااااااااااااا !
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان