یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

ایده ها

دیشب تنها و مغرور از کلاس برگشتم ... خیلی وقت بود اینطوری نبودم .. همیشه یکی را میچسباندم به خودم .. ولی این دفعه دیگر اعصابش را نداشتم .. 


با گام های بلند رفتم  

بخش بد ماجرا دو تا دانشجوی توی مترو بود ... که سادیسم جنسی داشتند و پسره دختره را نیشگون میگرفت و دختره جیغش میرفت بالا .... بیچاره ها تنها کاری که میتوانستند با هم بکنند همان بود .


بعد پسره گفت بیا بریم خونه داییم . البته مادر بزرگم با چاقو میکشتت 

😑😐


چند تا ایده داستانی دارم : 

خودکشی کاف، بعد از اینکه تلاشش برای دوست شدن با سردسته بچه های استخر بی نتیجه ماند و افسردگی سردسته بعد از شنیدن این خبر 


مردی که هر روز ترشحات اضافی زانویش را باید با سرنگ از بدن بیرون بکشد. اما یک روز صبح تصمیم میگیرد دیگر اینکار را نکند ... 


بازم هست ولی یادم نمیاد... باید یادداشتشان کنم 


دیشب توی خیابان به قیافه ها نگاه میکردم .. لعنتی ها .. حتی به تحصیل کرده ها هم نمی آمد که وبلاگ نویس باشند .... 

sina S.M
פـریـر ...
۰۴ آبان ۱۹:۱۴
هومممم...پس کلا داستان چیز دیگری است :)
بله...حالا این موضوع جای بحث داره و میتونه یه چیز خوب برای نوشتن باشه :)
و حتی میتونه دردهای زیرپوست جامعه رو هم تو خودش بروز بده و این تفکر عالیه برای نوشتن یه داستان :)
پاسخ :
:)
פـریـر ...
۰۴ آبان ۱۵:۱۹
من دوست دارم اینطور کارایی رو...مشارکت واسه خلق یه داستان...یا خلق یه شخصیت با ویژگی های خاص خودش تو یه داستان و از این دست :)

:: هوممم...می فهمم که چی میگین ...اینکه دوست ندارین معمایی بشه! اما به هرحال تو داستان باید چیزی وجود داشته باشه که ذهن مخاطبو درگیر کنه و ترغیب بشه برای خوندن ادامه ی داستان! اگه صرفا بیایم از عاشق شدن یک فرد و خودکشیش و عذاب وجدان معشوقش بگیم خب...این به نظرم چندان جالب نیست...یعنی من به عنوان یه مخاطب ترجیح میدم چنین داستانی رو نخونم...پس شما باید خلاقانه و خیلی زیرکانه طوری داستانتون رو پیش ببرین که علاوه بر بار احساسی بتونین مخاطبو به دنبال داستانتون بکشین! امیدوارم که این امر صورت بگیره و به زودی ایده هاتون بشه یه داستان کوتاه/بلند خوب که بخونیم و لذت ببریم! :)

حالا یه سوال! با توجه به کامنت قبلی کاف شخصیت اصلی نیست؟ معشوقش شخصیت اصلیه؟
پاسخ :
اشتباه برداشت نشه لطفن ! جالبی داستان اینه که عشقی در کار نیست. جفت شخصیت ها پسرند .. 
تلاش کاف برای اجتماعی شدن به نتیجه نمیرسه .. نمیتونه با شخصیت اصلی و همون راوی داستان دوست بشه و بعد خبر خودکشیش میاد ... نمیدونم. شاید حق با شماست ... باید بهانه ای وجود داشته باشد که داستان پیش برود... 

بار احساسی در اینجا عشق نیست .. اصلن من مخالف آن داستان ها هستم. در این ایده به مسائل عمیق تری پرداخته میشه.. اینکه طرز برخورد ساده ی یک نفر برای یک نفر دیگر گرون تموم میشه ..... این جای بحث داره ! عشق مقوله ایه که سعی میکنم دربارش ننویسم :دی 
 ببخشید که گنگ بیان کردم ایده ام رو و شما فکر کردی عشقی درکاره :/
ممنون از آرزوی موفقیت و اینا :) 

Poker Face
۳۰ مهر ۱۸:۳۶
:/ از بس منحرفی😂😂😂😂اصن من دختر به این خوبی:)))
پاسخ :
🙂!!
خانوم :)
۳۰ مهر ۱۱:۴۲
خو رو کاغذ حس بهتری داره...
ب جا اینکه ی کاغد از ی جا بکنید تا گم شه ی کاغذ همراهتون باشه...
میتونید پشت گارد گوشیتون جا ساز کنیدش:دی
پاسخ :
هرکاری بگی من قبلن انجامش دادم 😂 پشت قاب گوشی کارنامه کلاس زبانم رو گذاشتم تا یادم نره بعد کنکور به بطالت نگذشته!

فاطمه (خط سوم)
۳۰ مهر ۱۰:۱۳
باید عادت کرد به تنهایی !
اون نیشگون گرفتنم باید اسمشو گذاشت از دلخوشی های کوچک😂😂وات د فاز بابا
ایده ها رو هم نظری ندارم فعلا
پاسخ :
من که اتوپایلوت به تنهایی عادت دارمو باش راحتم... چیزی که باید بهش عادت کنم همصحبتی ۴۵ دقیقه ای با یه عادم توی متروعه .... که از سخت ترین کار های جهان است !
وات د فاز هم خودتی !! همانا که تهران نبوده ای :/ 
رشته خیال
۳۰ مهر ۰۸:۴۱
دقیقا کجاشو نیشگون میگیرفت که گفتید سادیسم جنسی !
پاسخ :
چه منحرف !! دستش رو :دی
פـریـر ...
۳۰ مهر ۰۱:۴۱
آره خب بار احساسی داره! به نظرم به جای خودکشی باید بشه مرگ مشکوک کاف، بعد از ... و ادامه ی نوشتتون! اینجوری ذهن مخاطب درگیر میشه که کاف چطوری مرد؟ یعنی مرگش ارتباطی با بی نتیجه موندن تلاشش داشته یا نه؟ و ترغیب میشه تا تهش بخونه و بفهمه چرا و چگونه کاف کشته شده :) و مثلا آخر داستان دلیل مرگش مشخص بشه و بفهمن خودکشی کرده.به نظرتون اینطوری بهتر نیست؟ :)
پاسخ :
چه خوب که مشارکت میکنی در بسط دادن ایده ام !! :) میدونی این خودش برام خیلی با ارزشه ؟؟ 
خب حالا ولی میتونم مخالفت کنم ؟ ایده ای که تو ذهنمه زیر ساخت هایی داره که بهش اجازه تغییر به این شکلی که میگیو نمیده ! 
اولن که نمیخوام داستان حالت معماگونه و آگاتا کریستی ای بگیره .. چون به احساسی بودنش ضربه میخوره . 
بعد .. هدف این است که خودکشی کاملن به طرز عامدانه ای آشکار و علنی دیده بشه . شاید کاف حتی یه نامه بنویسه که علت خودکشیش این بوده که کسی نمیخواستتش. اونم دیگه خسته شده از ملتمس بودن و اینا .. 
بعد در اینجا با عذاب وجدان شخصیت اصلی مواجه میشیم ... نمیدونم شاید بیش از حد ساده بشه این داستان .. ولی یه حسی بم میگه میشه ادامش داد .
פـریـر ...
۳۰ مهر ۰۱:۲۳
خط آخر پست جالب بود :)

:: ایده ی دومی رو میشه ازش داستان در آورد! ایده ی اولی پتانسیلش کمتره...البته هرچیزی میتونه داستان بشه منتهی داستان خوب و جون دار که مخاطبو جذب کنه فکر بیشتر و موضوع قوی تری می طلبه :)
پاسخ :
ایده اول رو خودم بیشتر دوست دارم ... چون بار احساسی داره :(
+مسلمن حرفتان درسته :)
👒فیـــــروزه بانـــــو👒 :)
۲۹ مهر ۲۲:۲۲
منم ک اصلا بیمارم همیش نگاه میکنم ببینم ب کی میاد
وبلاگ نویس باشه ب هیچکس نمیاد واقعا ب خودمم نمیاد:/
+چ همه باهم تصمیم ب نوشتن داستان گرفتیم:))))))
پاسخ :
تو هم تصمیم گرفتی بداستانی ؟؟؟ 
به تو میاد واقعن ! 
خانوم :)
۲۹ مهر ۲۰:۱۵
ی چیزی دم دستتون باشه همیشه...
مث گوشیتون تو قسمت یادداشت ها...
گوشی ادم در هر شرایطی نزدیکه بهش معمولا...ایده هارو جمع کنین بعد ی چیز خفن میتونین از توشون پیدا کنین!!!
پاسخ :
در گوشی ام دارم همچین قسمتی .. ولی نمیدانم چرا ایده هایم را روی یک تیکه کاغذ مینویسم... حماقتم آنجاست که هرگز فکرش را هم نمیکنم که آن تیکه کاغذ ممکن است گم شود 
پریسآتیس (:
۲۹ مهر ۱۹:۴۲
از ایده زانو خوشم اومده ! خاص بنظر میرسه !!

+ اون دختر و پسر بچه بنظر میرسن از لحاظ رفتاری منظورمه!
پاسخ :
بله ؛) یقینن خوش سلیقه اید !
+ از لحاظ غیر رفتاری هم بچه بودند لامصب ها :دی
Poker Face
۲۹ مهر ۱۲:۰۶
:/ منم این سادیسمو گرفتم
ینی وقتی یهو یکی تو خیابون نظرمو جلب میکنه میگم ینی این وبلاگ نویسِ؟ :/
پاسخ :
😄اولش که گفتی سادیسم گرفتم فکر کردم ویشگون گرفتن جنس مخالف رو میگی :)))
آقای ژاندارم
۲۹ مهر ۱۱:۵۲
بَد جامعه ای شده :/
پاسخ :
نشده .. تا بوده همین بوده ☺
مریم گلی
۲۹ مهر ۱۱:۳۱
منم یه مدت همش دنبال این بودم یکی باهام باشه تو رفت و آمد....ولی تنهایی بهتره خیلی بهتره

پاسخ :
تنهایی خداست ! 
البته گاهی همصحبت های خوب هم خوبه .. ولی نه هر روز :/
فرید صیدانلو
۲۹ مهر ۱۱:۲۸
به قیافس؟ به من نمیاد انسان باشم :/ 
منم دیشب یه داستان جدید رو شروع کردم. یعنی یه رمان بلند
پاسخ :
به طرز نگاه هست .. 
هانی هستم
۲۹ مهر ۱۱:۱۳
ایده‌ی دومی رو میشه سورئال نوشت! یک داستان پر از توصیف! منتظریم!
پاسخ :
دعا کنید چیز خوبی از آب در نیاید .. چون در اون صورت میرود توی لیست کلاس داستان نویسی و توی وبلاگ نمیگذارمش :دی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان