یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

به دنبال مشیری - قسمت یک _ فلافل فروشی


مردی با کت و شلوار کرمی در آفتاب سوزان ایستاده و دست هایش را از پشت بهم قلاب کرده ..
_من دنبال آقای رئیس میگردم.
با گوشه چشم اشاره ای کردم به ساختمان اداری پشت سر مرد .. 
_چشمانش در آفتاب تیز .. کاملن عادی باز بود .. و لحن صدایش قبراق و شمرده.
_ باید با آقای مشیری هماهنگ کنی.
_ اما من با کسی هماهنگ نکردم .. من فقط با آقای رئیس کار واجبی دارم.
_ اجازه این کار دست آقای مشیریه .. رئیس بدون اجازه منشیش حتی نمیتونه آب بخوره .. این روال اداری در این استان هست. اگر بتونی به مشیری بگی .. اونوقت حتمن رئیس رو میبینی .
_ مشیری رو چطور میتونم پیدا کنم ؟
_ دو ساعته که گم شده ..
_ شما ؟
جواب مبهمی داد ؛که یادم نیست چه بود.



 _مشیری چند ساعته که گم شده؟

مرد با کت کرمی پشت میز نشسته بود و با ولع یک فلافل رو میخورد. صاحب مغازه سوالش را تکرار کرد. میخواست خودش به تنهایی مساله را حل کند.
_ دوساعت و خورده ای ..  اما شما به این کارا کاری نداشته باش.. من فقط میخواستم بدونم این یارو چه آدمیه .

خندید و زیر لب گفت یارو .. این حوالی انگار یارو گفتن به مشیری هنجار شکنی محسوب میشد.
_مشیری رو خوب میشناسم . اصلن فکر کنم به شما نیازی نباشه .. شما مال این حوالی نیستی ، حتی اسم کوچیکشم نمیدونی ..
بعد از کمی مکث گفت : میدونی ؟
فکر نمیکردم اینقدر فلسفی گه بزند به تحقیقاتم .. بالاخره فقط یک فلافل فروش بود. کلاه قرمزش را توی دست مچاله کرده بود .. میخواست حرفی بزنم . منتظر بود بهانه ای پیدا کند تا بیشتر بریند بهم.
_ ببین پسر فلافلی.. این مساله به من سپرده شده. تحت هیچ شرایطی نمیدمش به یه فلافل فروش
صدای سرفه های جدی ای بلند شد .. مرد تقریبن تنها سندی بود که همراهم داشتم.

اشاره کردم به مرد.
- اون مرد. حتمن باید بشناسیش .. اون کسیه که منو مامور پیدا کردن مشیری کرده .
نگاهش روی مرد خشک شده بود. برگشتم و به مرد کت کرمی نگاه کردم.
به طرز بدی روی میز قوز کرده و به سفره چنگ میزد. ساندویچ فلافل زیر میزش افتاده بود و فلابل های تویش در حال غلطیدن کف مغازه بودند.

رفتم سمتش.
-خوبی ؟
یک قلپ نوشابه خورد.
-این غذا برای من ناسازگاره .. 
چیزی نگفتم.
- چی شد ؟ تونستی ردی از مشیری پیداکنی ؟
به آن سمتی نگاه کردم که انتظار میرفت پسر فلافل فروش آنجا باشد. پشت پیشخوان. یک کامپیوتر بود. کنارش یک کلاه قرمز مچاله شده قرار داشت. اما از خود پسر خبری نبود.
- این پسر ادعا میکنه که یهوچیزایی میدونه.
لبخند سردی زد.
- خوبه.. اما کدام پسر ؟
- تو هم دیدیش. همانی که صاحب اینجاست. نگو که ندیده ایش.
- من اصولا به اطرافم توجه نمیکنم.
گندش بزنند.
رفتم سمت پیشخوان. کامپیوتر صدای فن اش می آمد و چروک های آن کلاه قرمز پارچه ای در حال باز شدن بودند. انگار که تنها چیزی که سر جایش نبود. پسری بود که دقایقی پیش با او مکالمه  داشتم.
داد زدم. پول غذا رو کجا بپردازم ؟
کسی جواب نداد. آن طرف تعدادی نان باگت بودند که مگسی بالاسرشان وزوز میکرد. و همینطور اجاقی که جلز ولز میکرد. اما یک دانه فلافل هم رویش نبود.

کلاه را برداشتم که ورانداز کنم. از لایش کاغذی افتاد روی پیشخوان. لایش را باز کردم..
یکدستخط سریع بود. در این استان دست خط مانند لهجه یک خصوصیت بومی بود. کاغذ را به مرد  کت کرمی نشان دادم.
ابروانش را برد در هم ...
-چی نوشته ؟
-نوشته معطلشون کن تا من برسم .. با امضای مشیری. 


دریافت
sina S.M
.. alitersi
۱۵ آبان ۲۱:۳۸
:)
خیلی گویا و گیرا بود ... ! الان خیلی بیشتر از داستان قبلی مشتاقم که قسمت بعد رو بخونم؛خصوصا که نقطه ی تاریکی نداشت داستان! :) 

+ مرموز بودن همیشه به معنای داشتن نقاط تاریک نیست دیگه! مرموز بود(همونجور که دوست داری!) ولی ذهن آدمی توانایی جور کردن قطعه های پازل داستان و حتی حدس زدن قطعه ی بعدی(چه درست چه نادرست!) رو داشت!

+ نسبت به "زانو" 2-3 پله بالاتر بوده تا الان! :)
پاسخ :
دمت گرم ... پس میشه ادامش داد. هنوز ننوشتم ادامه رو :دی
Poker Face
۱۴ آبان ۱۷:۰۸
ن دیگه خوب بود قسمتا دیگه رو بذار!
فقط شخصیتا رو مشخص کن!
پاسخ :
میشه دس برداری از کامنت دادن به این پست ؟؟ خخخ
Poker Face
۱۴ آبان ۱۰:۴۹
رااااااااااس میگی حواسم نبود:(
خب قسمت بعدی رو بذار دیه!
عای ام یخته کنجکاو
پاسخ :
پاکش کنم سنگین تره باو ... سکوت پاییزی رو ببین چی گفته 
سکوتـــــــــ پاییزی
۱۴ آبان ۱۰:۲۵
منم با پوکر فیس موافقم شخصیت ها رو گم میکنم :| اصلا نمیفهمم کی به کیه :|
پاسخ :
:/ چیبگم ... این چون قدیمی تر از بقیه داستانامه همچی در نیومده
Bahar Alone
۱۴ آبان ۱۰:۰۹
خودت نوشتیییی؟!

پاسخ :
Yep :/
مریم ..
۱۴ آبان ۰۰:۲۹
مریم حوصله نداشت که خوند:l
پاسخ :
داستان هست ... عب نداله 
Poker Face
۱۳ آبان ۲۳:۲۸
الان داستانو فهمیدم چیشدا
ولی نفهمیدم مشیری کجا بوده!
اصن چرا یادداشت گذاشته:/
چرا معطلشون کنه اصن؟
پاسخ :
خب اونجوری بود که قسمت قسمت نمیشد !
ree raa
۱۳ آبان ۲۲:۱۳
این نقاشی مال کیه جدا! اول خواستم بگم خسته نباشه ،ولی دقت کردم رفتم تو بحرش خیلی سبک باحالیه :)
پاسخ :
اینستاگرام.. ناشناسه ..
👒فیـــــروزه بانـــــو👒 :)
۱۳ آبان ۲۱:۳۵
نکنه مرد ِکت کرمی رو
مسموم کرده باشن؟😐
دلم میخواد اسپویل کنم
حقته😊حالا الان درمیاد ک
یارو از معده ش بوده😒
منتظر قسمت دومم..👌👌
پاسخ :
فعلن که قسمت دوم رو ننوشتم 
دوس داری چی باشه ؟؟؟😍😍
Poker Face
۱۳ آبان ۲۱:۲۱
همین که میگه دنبال مشیری میگردم

+من زانو رو نخوندم
پاسخ :
بیان بهم امکان ویرایش نمیده ... 

راوی دنبال رئیس هست و مرد کت کرمی میگه باید قبلش مشیری رو پیدا کرد ... پس در ابتدا مرد کت کرمی دنبال مشیریه و راوی رو با خودش در این امر همراه میکنه ..
Poker Face
۱۳ آبان ۲۱:۱۴
من الان دفعه دومه دارم میخونمشا ولی هی شخصیتا رو گم میکنم
از اول متوجه نمیشم مرد کرمی است که سوالو میپرسه یا سوال از زبان نویسنده است:/
پاسخ :
کدوم سوال ؟؟؟ بازم گند زدم گویا ... قابل توجه آنکه این داستانو قبل از زانو نوشته ام و خبری از انتقال تجربه نیست و شرمنده
Haa Med
۱۳ آبان ۲۱:۰۲
این همون مشیریِ شهر خودمون نیست که میگن اختلاس کرده و پول مردم رو خورده؟

پاسخ :
همین هاست که بومی نمینویسم
.. alitersi
۱۳ آبان ۲۰:۵۵
منم همینطور!
الان بخونم داستانت حیف میشه ... تمرکزم که بیشتر بود میخونم :)
پاسخ :
چشم .. هر طور مایلی ... 
ابو اسفنج بلاگفانی
۱۳ آبان ۲۰:۵۰
داستانم مینویسی؟!
تو وقت مناسب میخونمش.
پاسخ :
چقد سریع نظر گذاشتی 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان