یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

وبلاگم ۹۶۱ روز عمر دارد . . .

همه چیز میمیرد. 

اما هر چیزی میتواند قبل از اینکه واقعن بمیرد. بمیرد. مثل یک ستاره سینما ٬ یک قهرمان ورزشی . 


و فکر میکنم ۹۰۰ روز برای این وبلاگ یکم زیادی ٬ زیاد است . 

آدم ها به اینجا می آیند و میروند. فقط من مانده ام. 

یک نفر نیست که اینجا را از اول خوانده باشد. 

خواننده های مشتاقم آنهایی هستند که دیر تر از همه آمده اند.


و خواننده های قدیمی ام نیست و نابود شده اند. تعداد زیادی شان دشمنم شدند. شاید اگر دشمن نمیشدند الان دوستان خوبی با هم بودیم ! 


مثل کارتسیس . در آن پست های اولیه ام٫ مثل این پست  نظرات تعدادشان از انگشتان یک دست تجاوز نمیکند و بینشان نظر کارتسیس را هم میشود دید. آن زمان که وبش را میخواندم از یک دوست پسری حرف میزد که درکش نمیکند. حالا بروید وبلاگش را نگاه کنید. تبدیل شده به یک وبلاگ معرفی کتاب که هیچ راه ارتباطی را هم قرار نداده. و پست های شخصی را هم پاک کرده. 


یادم است با او دعوام شد. من شخصیت دشمن تراشی دارم . فکر کردم بعد از کنکور بتوانم روی این وجه ام کار کنم ولی گویا بهش دامن زدم.

مثلا همین الان یکی از بهترین دوستهای مجازی ام رفیق یکی از بدترین و غیر قابل تحمل ترین آدم های مجازی است.  


بابت این که این شخصیت ها چه کسانی هستند به کسی توضیحی نمیدهم. اصلا در این پست قرار نیست درباره خودم حرف بزنم. درباره پست های قدیمی و خواننده های قدیمی که دیگر نیستند حرف میزنم.


از افراد اصیل که از دیر باز میشناسم و هنوز باهاش در ارتباطم کمند است. متاسفانه دیگر دور وبلاگ را خط کشیده. گاهی در اینستا فقط می آید و زیر عکس ها کامنت میگذارد. گاهی هم در تلگرام یه پیامی میدهیم به هم . دیگر خبری از آن کمندی نیست که همچین کامنت هایی میداد : 





اینکه میبینید من جواب کامنت ها را نداده ام برای اینه که اون زمان (دو سال و نیم پیش) رسم بود وقتی یکی کامنت میده ٬ جوابشو بری توی وبلاگ خودش بدی . راستی فکر کنم اون موقع بیان لیست سیاه داشت. یا همون امکان بلاک کردن. چیزی که الان دالتون وارن داره میگه من یه روزی اختراعش میکنم ٬ در واقع خیلی سال پیش اختراع شده بود ... 


کمند دو سال و نیم پیش مرده . ممکن است این سطر ها رو بخونه چون بهش گفتم که یه سر بزنه ... البته نگفتم که قراره درباره ی خودش باشه. اما این کمند اون کمند نیست. کمند الان با اینستا سرش گرم است. اصلا فکر نکنم دیگر داستان مینویسد. چون کنکور دارد. و احتمالن هم کنکور تجربی . مگر میشود که هم دختر باشی و هم کنکور تجربی نباشی ! :دی 


من بعد از چند دعوای سنگین با کمند باعث شدم کلا راهش جدا بشه از وبلاگ من. فکر کنم دفعه ی اول من بودم که از داستان هایی که توی وبش میگذاشت انتقاد های خشن میکردم. اون هم یه دختر اول دبیرستانی بود (و من دوم دبیرستان) و دلش شکست و خواست تلافی کنه اومد گفت : از قالب وبلاگت بدم میاد و اینو بهونه کرد که دیگه نیاد کامنت بذاره ... اینها رو باید بنویسم. چون جایی ثبت نشده . قضیه اینجاست که این وبلاگ که قرار بود صندوقی باشه که افکار من درش ریخته میشه .. حالا خودش شده جزو افکار اصلی من . در واقع حالا وقت اینه که این صندوق رو بذارم توی خودش ... منظورمو متوجه میشی ؟ 



در اینجا سه تا کامنت تند و خشن کمند رو میبینیم. میگه تو وبلاگ نویسی بلد نیستی چون مطالبت طولانی اند. نمیدونم رو چه حسابی فکر کرده که مطالب طولانی نوشتن یه هنر محسوب نمیشه! یعنی فکر کرده وبلاگ خوب اونیه که مخاطباش زیاد باشن . پس برای جذب مخاطب باید مطالب کوتاه نوشت. اینطور طرز تفکر چه کوفتیه دیگه !! وقتی آدم نوشتنش میاد چرا جلوشو بگیره ؟ چون خواننده جذب بشه ؟ خب خواننده قراره چه چیز به عادم اضافه کنه ؟ تازه اونم خواننده ای که متن رو به خاطر کوتاه بودنش خونده ! باز هم به گفته ی مریم فکر میکنم که گفت خواننده برات مهم نباشه. واقعن این حرفش رو دوست دارم. خودش رو دوست ندارم . ولی این حرفش رو میپرستم !:دی 

یاد یکی از دشمنانم افتادم که بهم بدوبیراه گفت و حتی گفت دیگه نیا کامنت بده تو وبلاگ من. ولی تا یه ماه هنوز وب منو دنبال میکرد. منم بهش گفتم آنفالو کن گفت اونش به خودم مربوطه. خوشبختانه این ماه آخر شرش رو کم کرد. الانم وبلاگ نداره تو بیان. 



احساس میکنم آدم هارو غربال میکنم. اونهایی که به دردم نمیخوردند رو میندازم سطل آشغال و الباقی رو دور خودم جمع میکنم. از بین اونایی که دور خودم جمع کردم باز تمایز قائل میشم. و با اونی که بیشتر باهام راه میاد مراودمو گسترش میدم. این وسط یه سری امتحان الهی هم میگیرم. مثلا یه دعوای الکی . تا بفهمم کی میمونه و کی میره. زندگی من اینجوری میگذره. میدونم زندگی فلاکت باری محسوب میشه از بعضی جهات . میدونم بدجنسیه بزرگیه که به آدم ها به شکل موش آزمایشگاهی نگاه کنی . . . 

 شبیه زندگی شما ٬ آدم معمولی نیست. شمایی که رفتارتان همانی است که باید باشد. هیچ وقت حرفی را خارج از چارچوبش آغاز نمیکنید. هیچ وقت از موقعیت استیبلی که تویش گیر کرده اید دست بر نمیدارید. هیچ هیجانی به زندگی تان اضافه نمیکنید و فکر میکنید زندگی آن است که آدم یک سری دوست خوب داشته باشد و روزی ازدواج کند ماهی دو سه بار برود شمال و جوج بزند اگر جور شد یه سفر به تایلند و استانبول هم برود.

 یک شغل بخور و نمیر داشته باشد ٬ بلد باشد با هزار تومن از تجریش بروی قیطریه به خاطر یک بستنی خوب و اندازه خون پول که فقط آنجا میفروشند . در کانال های تلگرامی اینور و آنور برود . سبک زندگی بازیگران هالیوود را مسخره کند و بگوید : آنی که آنها میکنند. زندگی نیست. زندگی این است که یک پلو بخوری با کتلت و کنارش ترشی . 

و اینکه در ایسلند صدف میخورند را یک امر مشمئز کننده بدانی و در عین حال کله پاچه را خوشمزه ترین غذای دنیا توصیف کنی و فکر کنی میتوانی هم نماز نخوانی و هم در عین حال مسلمان باشی . میتوانی برای خودت حکم صادر کنی و بگویی من جلوی پسر خاله ام حجاب ندارم ولی خب جلوی مردی که توی آسانسور ایستاده باید حجاب داشته باشم بهرحال نامحرم بودن پسر خاله یک چیز است و نامحرم بودن مرد توی آسانسور یک چیز دیگر. 

بعد میتوانی طوری زندگی کنی که انگار از اول باید همینطور باشد. باید بروی دانشگاه و یک مدرک را با تقلب و غیر تقلب بگیری و یک کاری در یک جایی دست و پا کنی که تنها ربطی که به مدرک دانشگاهی ات دارد آن است که میتوانی خوب تایپ کنی . در این دور تندی بیفتی که بر تهران حاکم است. مردم دارند تند تند راه میروند. و اگر هم نمیروند توی صف تاکسی و نان ایستاده اند. نمیتوانی مردی را متصور شوی که یک چتر دستش است در حالی که هوا آفتابی است و دارد آرام قدم میزند بدون آنکه هدف مشخصی داشته باشد. احتمالن فکر میکنیم دیوانه است. 

بعد زیر دوش آب داغ میروی. سیزده به در حرص میخوری و بعد از کلی استرس یک آش نوستالژیک میخوری ... 

هر از گاهی هم انتقاداتی میکنی به این و آن. سینما میروی و رضا کیانیان را میبینی و اشک در چشمانت جمع میشود و فکر میکنی در همه جای دنیا مردم عجیب زندگی میکنند و فقط تویی که درست زندگی میکنی . این زندگی یک آدم معمولی است لاقل در جایی که من زندگی میکنم ٬ تهران.  


فکر کنم برای همین است که دشمن تراشم .. . چون از این آدم های معمولی گریزانم ... همه شان همان اول بهت یک برچسب غیر عادی میزنند که خب حرف دروغی هم نیست. 

ولی مشکل اینجاست که بعدش هر کاری که کردی که مخالف میل آن ها بود. آن را به غیر عادی بودنت ارجاع میدهند . 


بهرحال خوش حالم که معمولی نیستم ... و میتوانم اینها را بنویسم. چون آدم های معمولی آنقدر تکلیفشان با خودشان روشن است و آنقدر دوست های عادی مثل خودشان دارند و آنقدر غرق در مشکلات عادی شده اند که اصلا نیازی ندارند چیزی بنویسند ٬‌هر موقع هم چیزی مینویسند ٬‌میخواهند یک نتیجه گیری ای کنند. مثل پست های آلما توکل که توی همه شان یک چیز اصلی نتیجه گیری میشود ! لاقل این تفکر من است. اگر خواستید باهاش مخالفت کنید ولی خب جواب نمیدهم. آنقدر غرق در جواب کامنتها شده ام که از خود وبلاگ غافلم. 

 


sina S.M
| Avonlea |
۰۲ دی ۰۰:۵۲
از این جریان کلا. دشمنی و این حرفا.
اولین نیس؟ پس اولیش بوده که من خوندم. قبلی که آهنگه و قبلترشم که آهنگه. 
پاسخ :
باشه دوستیم :/ 
هرچند حس خوبی ندارم . اصلا فک نمیکردم متوجه بشی که من این قسمت رو با تو بودم. :دی
| Avonlea |
۰۱ دی ۲۳:۰۷
هاهاها. چقد جالبه که تو هنوز درگیر اون جریانایی. یهویی از یه وبلاگا اومدم ببینم درچه حالی که تو اولین پستت یه چیزی درمورد خودم دیدم!
همونموقعم گفتم اخلاقت خیلی بده ولی اصلا دلیل نیست که بد مینویسی یا هرچی. مث پیتر ون هوتن. واسه همین دنبال میکردم. که بعد دیگه یه مدت همه رو آنفالو کردمُ تو هم جزوشون بودی.
کلا خواسم بگم بکش بیرون بابا. یه چیزی بود گذش دیگه
پاسخ :
الان که وبلاگ نداری ! از چی بکشم بیرون ؟ خربزه رو خوردی پوستش موند واس ما .. !
ببخشید اولین پست ؟؟ الان خیلی وقته که این پست اولین پست نیستا ! :دی 

Mohsen Farajollahi
۰۱ دی ۲۲:۲۷
اوه اوه اوه. وضعیت بدجوری خرابه خدا شانس داده به ما این شانس ها نیومده ها!
از یک طرفی چون دخترن میگم حقشه -_- ولی از یک طرف هم دیدم خیلی ناراحت شده... برای منم چند بار اتفاق چنینی افتاده بود آخرش هم دوستام مجبور کردند که برم عذر خواهی کنم(╯︵╰) ولی الان باز پشیمون نیستم!!!
بگذریم (تد) از کجا اومد وسط؟ ಠ_ಠ

پاسخ :
اگر یه کلمه این کامنتو متوجه شدم !! چی میگی داداش 
پنیر سوئیسی
۳۰ آذر ۱۸:۲۸
اوائل آشنایی مون بود تقریبا .
یه نظر خصوصی برات فرستادم . گفتم وبلاگت مثل فیلمای کالت میمونه . وبلاگت خاصه . عجیب غریبه . نامانوسه یجورایی . مثلا فکر کن ما آدما همه چیزایی که تو دنیای اطرافمونه رو دسته بندی کردیم . مثلا میگیم این چوبه ، این سنگه ، این ، درخته ، این فلزه ، این مایعه ، این جامده وووو حالا فرض کن یه شیء ای ببینیم که تا حالا ندیده بودیمش . نمیدونیم از چه جنسیه . نمیدونیم چیه اصلا . وبلاگ تو دقیقا همینطوریه .   وبلاگت با تمام وبلاگای دیگه فرق داره . خیلی "وحشی طور" مینویسی ! منظورم از وحشی اینه که یه اصالت عجیبی توی قلمت هست . مثل مزه ی کیوی وقتی که زیاد میخوری . یه همچین حسی داره نوشته هات برام . الان دارم زور میزنم توصیف کنم قلمت رو ؛ ولی نمیتونم . دارم چرت و پرت میگم :)))
قبل از اینکه من وبلاگنویسی رو شروع کنم میخوندمت . کل آرشیوت رو شاید چند بار خوندم .   
یادمه وقتی اولین کامنتم رو برات گذاشتم خیلی میترسیدم ! چون خیلی زبونت تند و تز و رک بود و چندان اهل تعارف و آداب معاشرت نبودی !  

خلاصه بگم وبلاگت از نظر من منحصربه فرد ترین و بهترین وبلاگ بیانه . حتی بیشتر از وبلاگای دیگه ای که خیلی دوستشون دارم .

یادمه یه کامنت خصوصی بلند برام فرستادی ، اون اوائل که وبلاگ مینوشتم . گفتی که حس میکنی ما خیلی به شبیهیم . من هم همین حس رو دارم . ما شاید میتونستیم تو دنیای واقعی دوستای خیلی صمیمی باشیم . ولی خب؛ جبر جغرافیا و این چیزاس دیگه :))) یادمه یه بزرگی در باره ی مفهوم "دوستی" میگفت :

"تار های دوستی چیستند ؟ برای آقای ساترزویت و آقای کوئین این تار ها از جنس هم فکری راجع به رمز گشایی یک معمای پلیسی بودند ، منظور یک حرف مشترک است . "


من بنابر همون مواضع ضد تکنولوژی و ضد مدرنیته ایم که میدونی! ، تو هیچ شبکه ی اجتماعی دیگه ای نیستم و تلگرام هم ندارم . اینجا تنها راه ارتباطیم با توئه . پس لطف کن بنویس برادر . همونطور وحشی طور بنویس . مثل قدیما که مینوشتی . خوابای آشفته و جفنگت رو تغریف کن . به کورن استار ها فحش بده . به "میم.ر" تف و لعنت بفرست و پارودی اشعارش رو در قالب "مِعر" منتشر کن . صادق هدایت رو تحقیر کن وووو

اوایل آشناییمون بود تقریبا . گفتی که ما دوست مجازی هستیم . و گفتی که مجازا همه جوره هوامو داری و این حرفا . نمیخوام الکی هندونه بذارم زیر بغلت . ولی میترسم یه دفعه از اینجا دل بکنی و این وبلاگ رو تعطیل کنی . هر آدمی نیاز به تحسین شدن داره به هر حال . قلم  تو هم شایسته تحسینه . پس بنویس .
parisa .A
۲۷ آذر ۲۰:۵۲
چه یادته همه چی :/// :// 
پاسخ :
اینا رو هیچ وقت یادم نمیره ! ولی بازم نوشتم محض احتیاط... 
پاییزِ سالِ بعد
۲۷ آذر ۱۷:۰۴
خوبه بالاخره به نتیجه رسیدی .
پاسخ :
وات د فاز :دی 
masi Rika
۲۷ آذر ۱۴:۳۵
"فکر میکنی در همه جای دنیا مردم عجیب زندگی میکنند و فقط تویی که درست زندگی میکن":)

عمر وبلاگ من یه چیزیه حدود یک پنجم عمر وبلاگت!!شرمگین شدم اصن الان!!! :|

پیرو جوابت به کامنت پرتقال باید بگم که مامان من آدرس ویمو داره ولی سر نمیزنه!پستامم که میخونم براش کلن پوکر فیس میشه! :/
پاسخ :
اتفاقن حدس میزدم بعضی ها که آدرس وبشان را به والدین داده اند با خواندن آن شاکی شوند ! :دی 
بگید بیاد وب منو بخونه به جاش ... 
خداییش نخواد پوکر باشه که باید با قابلامه بیفته دنبالت دخت گرام !
پرتقالِ دیوانه
۲۷ آذر ۱۱:۴۰
مامان منم اگه میدونست آدرس وبمو همینطور میشد :دی
تازه میخواست هی هم تو دنیای واقعی رو در رو صحبت کنه راجب پستات درس زندگی بهت بده -_-
چه وضعیتی :دی
پاسخ :
از مزیت های زندگی در ایران اینه دیگه ! تو وبلاگ باید خودتو مخفی کنی در نتیجه آزادی بیان بیشتری داری ! 
پرتقالِ دیوانه
۲۷ آذر ۱۰:۴۳
نظر کمندو خوندم ترکیدم :دی
پاسخ :
عینجا عملیات انتحاری ممنوع است
پرتقالِ دیوانه
۲۷ آذر ۱۰:۴۲
شرط میبندم بالای عکس اولی به متم اشاره کردی :پی
من توضیح نخواستما. نظرمو دادم :پی
معمولا کم پیش میاد خواننده ها هم ثابت باشن
توی دنیای واقعی هم همینه
یه سری آدما گاهی پررنگ میشن گاهی کمرنگ
این نقش خودته که اصلی و ثابته
پس چرا بیان برداشته این امکانشو؟:/
پس این همه دختری که رشته ریاضی و هنر و مشتقاتشن و انسانی ان رو نمیبینی؟:پی
میدونم شوخی بودا خواستم کلا اظهار نظر کنم
معمولی نباشین :/
مرسی اه
نصف حرفایی که دیروز زدم و پاک شد رو یادم رفته :/
پاسخ :
نه شرط نبند حرام است :/// 
راستی چی‌شد شما که خدافظی کرده بودی ! خاستی جو بدی ؟
تنها خاننده های ثابت دنیای واقعی خانواده هستند . باید قدرشونو دونست جدن ! ینی من اگر روز اول ادرس این وبو به مامانم میدادم تا همین الانش هر روز برام نظر میذاشت :/ 
مرسی اه !!!!!
لیمو ترش🍋
۲۶ آذر ۲۰:۰۱
ارع...
تنها خاننده لایف نوشتم:)
اما فازشان رفت بالا...
اینقدر تخصصی نوشتند ک حتی نمیتوانستم درک کنم نوشته شان را چ رسد نظر دهم!!!
حال گم شدند!!! و ما در جستجوی ایشان!!!
(فاز خاصی دارم...از روی تمسخر اینگونه نمینویسم!!!)
پاسخ :
دقیقن همین اتفاق برا منم افتاد .. پست هاش ادبیاتی و سنگین شدند !

لیمو ترش🍋
۲۶ آذر ۱۹:۱۷
(نظر کاملا نسبت ب پست بی ربط است!)
مرسی ک بلاگ خانوم شایسته رو لینک کرده بودید ک من فوضول بشم برم ببینم اونجا چ خبره و بعد با یکی از بهترین بلاگ های عمرم رو ب رو بشم:) مرسی!

آقای فرید صیدانلو رفتند؟ادرس بلاگ ندارید ازشون؟!
پاسخ :
خاهش ! من کلا تخصصم اینه که ادما رو بهم جوش بدم و خودم تنها و بی‌کس رها بشم 😂 
نه ادرسشو عوض کرد . از دوستان دیگر بپرسید :) 
ایشان فکر کنم یه زمانی تنها خواننده شما بودندی ! نه ؟ 
منا مهدیزاده
۲۶ آذر ۱۸:۲۸
حقیقتن منم از طریق مهتاج (همون خانوم کمند!) وبلاگتو پیدا کردم بار اول فکر کنم! شایدم وبلاگ سروش بود :-؟ نمی‌دونم :-؟ یکی از این دو تا بودن به هر حال!
یادمه اولین باری که وبلاگتو دیدم چیزی که توجهمو جلب کرد اون قسمت درباره‌ی من بود فکر کنم که یه عکس از دیوار مهدکودکت گذاشته بودی که یه آدم خواری داشت یه آدمیو تو دیگ می‌پخت و نوشته بودی که اگه در آینده آدم بکشی یا همچین چیزی می‌تونی با نشون دادن این عکس خودتو مبرا کنی از جرمه :)))
حقیقتش من از سبک نوشتن و حرف‌هات خوشم میومد ولی دلیل اینکه مرتب دنبالت نمی‌کردم شاید همین بود که هرازچند گاهی خیلی متعصابه شاید برخورد می‌کردی و اذیتم می کرد :)) یادم نیست که هیچوقت به روت آوردم اینو یا نه ولی خب اتفاقی که می‌افتاد این بود که من میومدم وبلاگت ۱۰ تا پست خیلی خوب می‌خوندم و اینطوری می‌شدم که من چرا بیشتر به اینجا سر نمی‌زنم که یهو به یه پست خیلی متعصبانه می‌خوردم و اذیت می‌شدم و دوباره می‌رفتم تا چند وقت بعد که یهو یاد اینجا کنم :)) هنوزم یه رگه‌هایی ازین تعصبت هست البته... ولی خب نه اونقدر شدید مثل قبل که اذیت کنه! شایدم من بعد دو،سه سال عادت کردم به سبک رفتارت... نمی‌دونم!
به هرحال در حال حاضر ازاین دنبال کردن متوالی وبلاگت خوش‌حالم و پست‌هات رو هرچقدر هم طولانی باشه ترجیح می‌دم بخونم تا ایگنور کنم! :)
پاسخ :
مثل اینکه خیلی زیر نظر بودم. منوباش فک میکردم این شمایی که زیر نظر منی . نه بالعکس

پست متعصبانه و اینها همش حرف است. اگر الباقی وب نویس ها هم آنقدر که من مینویسم ، قلم بدست بگیرند و خودشان را بر سطور پیاده کنند ، با شخصیت های رنگارنگ آشنا میشویم ، با انواع تعصبات انواع جاهلی ها انواع عیب ها و ایرادات . قضیه اینجاست که کسی که بیشتر مینویسد شجاعانه خودش را در معرض دید قرار داده و الا نه من شیطان تر از بقیه هستم نه دیگران فرشته اند و متاسفانه اینطور است که چون توصیف روزشان سرجمع ۶ خط نمیشود نتیجه میگیریم آدم های غیر متعصب و پاکی اند !!! (عجب جواب متعصبانه ای دادم .. اینطور نیست ؟؟؟ :دی) 

El St.
۲۶ آذر ۱۷:۱۳
به نظرم اون کامتتون که گفتید:"عجب آهنگ ماستی بود" هم جزء همین مانور های امتحان الهی بود :-؟
پاسخ :
خیر  اون در راستای آشنا شدن و دوستی بود !
شایسته ای
۲۶ آذر ۱۶:۵۶
عه چرا لینک نمیشه :| تو قسمت "مرداد 1395 " وبلاگم ، پست "خانوم نویسنده وبلاگ نویس؟"
پاسخ :
ممنون :) حتمن میخونم در اولین فرصت 
شایسته ای
۲۶ آذر ۱۶:۵۴
این پستم شاید به دردت بخوره ... البته اگه کاملشو تو خود مجله پیدا کنی که البته یادم نیس تو کدوم قسمتش بود (:دی) بهتره !
crown
۲۶ آذر ۱۶:۵۲
:| باید تورا زد!
نکبت نکبت نکبت :|
پاسخ :
پاورقی : ایشان کمند است 
شایسته ای
۲۶ آذر ۱۶:۳۳
سینا نباید زیاد رو وبلاگ و آدماش حساس شد به نظرم ..
باید نوشت و رفت ... البته وقتی می نویسی بدونی که باعث آزار نشه ... البته این نظر منه ...
سلام غیر عادی . خوشحالم از آشناییت . نرو غیر عادی .
تازه غیر عادی ... پست های طولانی جذاب از خاصیت های توئه ...
پاسخ :
دمت گرم 
پرتقالِ دیوانه
۲۶ آذر ۱۶:۱۴
میکشم خودمو الان ://///
یه نظر طولانی نوشتم
بعد ارسال نشد :///////
اَه فردا باز مینویسمش -___-
پاسخ :
:پی درکت میکنم برا خودمم صد بار رخ داده 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان