یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

انا لله ..‌ و انا الیه راجعون ...

نباید میرفتی ‌. 
باید هر سال میخندیدی ... آنقدر که بعلت خنده زیاد رویت لقب هم بگذارند . 

باید باز هم از کلاس های کسل کننده اضافی با ۵۰ تا شاگرد تشکیل میدادی . 

کلاس هایی که هرگز نتوانستم تحمل کنم . 

باید میماندی و کاری میکردی که به بچه ها بربخورد . به خاطر درس نخواندشان . 


جایگاهت والیست ... لبت همیشه خندان مَرد . نمیدانم چرا .. ولی حس میکنم بهترین معلمی بودی که داشتم .. وقتی که حس میکردم بدقواره ترین دانش اموز مدرسه ام برگشتی و بمن گفتی آقا سینای خوشتیپ ... و من گفتم : با منی؟ خوشتیپ کجا بود ...  
یک بار گفتی بچه ها برای سینا یه شونه بخرید ... 

سوال را برایت حل کردم و زنگ بعد وقتی وارد کلاس شدی با من محکم دست دادی و من یک خنده خجالت وار تحویل دادم ... نمیدانستم تو اولین کسی باشی که برای مرگش اشک در چشمانم حلقه میزند . مو نداشتی . اما سیمای نورانی ات پوزخند میزد به تمام مو دار ها 

بدان که تو برده ای . تویی که به ما میخندیدی و میگفتی روزی که شما کنکور بدین من خوابم ... راست میگفتی ... و به ریش ما میخندیدی و به اینکه معلمی با حقوق مناسب هستی و نیازی نیست مثل ما درس بخوانی خوشحال بودی . ... 

تجارب فوق العاده و جذابی توی عمرت داشتی . حتی با مدیر مدرسه تان دست به یقه شده بودی ... هر کس از تو سوالی داشت درست جواب میدادی . دنبال این بودم که از تو یک ننگ بکشم بیرون ، یک نقطه ضعف . ولی وقتی نگاه پاک و زحمتکش ات را میدیدم. دلم رنگ و بوی یوسف وار تو را میگرفت ... دیگر دنبال ایراد و سوتی نبودم ... اصلا نمیشد ... راه نداشت ‌. رفیق خدا بودی .. 

بدان که تمام خنده هایت درست بود . تو از ما بهتر بودی . زندگی سالمی داشتی . صبح ها در ماشین اخبار میخواندی و بعد گوشی را میگذاشتی کنار ... 

تو درست بودی و ما غلط ... تو میخندیدی ... هیچ معلمی به اندازه ی تو نمیخندید. گلچین روزگار .. عجب خوش سلیقه است .
sina S.M
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان