یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

خانوم خنگ بانمک :/

واقعا نمیدونستم اینقد بیجنبم که بیام از یه ماجرای دو دقیقه ای توی لوازم التحریر فروشی یه همچین پستی در بیارم  ! ولی اگه نمینوشتم همش یادم میرفت پس مینویسم :دی 



ادامه مطلب را بخوانید :/ 

رفتم داخل مغازه . خیلی اتفاقی بود . خودکار داشتم ولی بازهم به درد عمه شان میخوردند . این شد که وارد لوازم التحریری ای شدم که هزاروپانصد تومان از خانه مان فاصله داشت ولی تاحالا پایم را درونش نگذاشته بودم . 


وارد که شدم پسر جوانی را پشت دخل دیدم . آن طرف تر آن قسمتی از مغازه که کمی داخل تر بود و اصلا من بهش اشراف نداشتم ، خانمی هم بود که او هم پشت دخل بود . 


رویم سمت پسر بود و کلا حال و حوصله خانم ها را نداشتم در آن لحظه ولی خانم زودتر از پسری که دم در نشسته بود بهم سلام کرد . 


اتفاق عجیبی بود . بهرحال خانم خیلی دور بود و حتی به زور دیده میشد پس اصلا ندیده اش گرفتم و با پسر حرف زدم . 


آدرس خودکار ها را گرفتم . کمی داخل مغازه بود . آخر آنجا خیلی بزرگ بود . 

دیگر انتخاب خودکار که انتخاب لباس یا پیراهن نیس ! ولی نمیدانم چرا آن خانم همراهم به داخل مغازه و کنار خودکار ها آمد . کوله پشتی ام را یک وری انداختم که بتوانم بین دو قفسه راه بروم . و در عین حال با خودم گفتم : لابد این خانمه همراهم آمده که من خودکار ها را یواشکی توی جیبم نگذارم . 


 تنوع بالا بود و من این جور وقت ها دوست دارم تنها باشم تا بتوانم خوب انتخاب کنم . الان که فکرش را میکنم میبینم خانمه واقعا رید به خودکار خریدنم ! :/ 


از اولشم معلوم بود میخواد حرف بزند . عقده حرف زدن داشت که البته خیلی بانمکش کرده بود :! 


-سلام آقا . اینا خودکارامونن . 


(واقعا؟ من فکر کردم بادمجونن) 


چند تا خودکارو برداشت و هی تست کرد . 


گفت : خودکار خاصی میخواین ؟ 


(فروشنده لباس هم اینقدر کنه نیس بخدا) 

گفتم : نه من خودکارا رو نمیشناسم . 


بعد دیدم یک پنتر گرفت دستش . حقیقت این بود که خیلی هم میشناختمشان . 

خودکار ها را میگویم . 


گفتم : پنترم دارید ؟ 


- بله آقاااا ایناهاش . 


بعد گفتم : پنتر ۷ دهم دارید ؟ 


گفت : امممم نه نداریم . 


بعد یکم گشت یک هفت دهم برداشت گفت : عه چرا داریم . 


(انتظار داشته باشید در کنار این ادم خنگول بخواین تمرکز کنید و یادتون بیاد چه نوع خودکاری لازم دارید ) 


بعد گفتم : خشک که نیس ؟ 


نگاه جالب و مسخره ای انداخت . لب پایینش را گاز گرفت و گفت : آقاااا ؟؟؟ 


منم خیلی رک بهش گفتم : چیه خب خیلی عجیبه ؟ خودمون مغازه داریم همه خودکارامون خشکه ! 


بعد گفت : عه واقعا ؟؟ کجا مغازه دارین ؟ 


- اصفهان ! 


- دانشجویید ؟ 


یه دقه پوکر فیس شدم . :/ الان این چه ربطی داشت به موضوع ؟ شاید فک کرده من خودم فروشنده ام  ینی پشت دخل میشینم و اینا . 


گفتم : آره ولی ساکن تهرانم . مغازه رو خودم ندارم که برای مامانمه . 


گفت : وای چقد شما پولدارید . 


زیر لبی گفتم : نه بابا چه حرفا 

و خودکارو از دستش کشیدم بیرون چون واقعا اونجا نیومده بودم که گپ بزنم . 

گفت : ولی آقا اینجا مثل مغازه شما خودکاراش خشک نیس . میتونین تست کنید . 


منم سرسری روی تکه کاغذی که آنجا بود خودکارو تست کردم . 


یه سیاهشم برداشتم و گفتم همینا . 


بعد رفت سمت دخل که حساب کنه . چشمم افتاد به قفسه ماژیکای نقاشی. هر جا ازینا داشته باشم لاقل یدونشو میخرم . 


پرسیدم : این ماژیکا چنده ؟ 


گفت : نمیدونم آقا باید بزنم تو سیستم . 


با خودم گفتم تو دیگه چجور فروشنده ای هستی.

از پسر جوانی که آنجا بود پرسیدم : شما چی ؟ شما میدونی این ماژیکا چنده ؟ 


خانومه همینجوری داشت حرف میزد برا خودش واقعا نمیتونست فکشو ببنده وقتی من داشتم با همکارش حرف میزدم ؟ 


پسره گفت اونا هفت تومنه . منم یدونه از ماژیکا رو برداشتم .. 


خیلی دارم کند پیش میرم ! فکر کنم تا بخوام براتون تعریف کنم که دو تا راپید و یه ورق کلاسور هم خریدم این پست از حوصله خارج بشه (اگر تا الان نشده باشه !) 


خلاصه اینکه زنه انقدر حواسمو پرت کرد که موقع انتخاب سایز راپید گفتم راپید یک دهم بده در حالی که منظورم راپید نمره یک بود نه یک دهم !!!! آخه من با یک دهم چه گهی بخورم ؟؟ فقط میشه مژه های دخترای توی نقاشیو باهاش بکشم . بعد که داشت قیمت میکرد تازه متوجه این موضوع شدم بهش گفتم : راپید بزرگتر ندارین ؟ 


گفت : نه دیگه همین بود ! 

یعنی جلبک آی کیو اینو داشت منقرض میشد . منم دیگه بیخیال راپید سایز بزرگ شدم و زیر لبی هم گفتم : دیگه دیر شد ! گند خورد بهش . 


قیمت راپیدا سه هزار و پونصد بود وقتی اومدم پای دخل که حساب کنم ،خانونه راپیدو با بارکد خوان قیمت گرفت .

 بعد گفت : وای اینا ۳ هزارو پونصده !

بعد یه نگاهی بهم انداخت که "انقد ولخرجی نکن " 

ینی میخواستم با پشت دست بیام تو صورتش ! آخه از کی تاحالا فروشنده ها اینجوری شدن ؟؟  

بعد گفت : همکارم بهتون اشتباه گفت که ماژیکا ۷ عه ، این ماژیکا ۹ تومنه ‌. ولی ما اون دو تومنو به شما تخفیف میدیم .. 


گفتم : دست شما درد نکنه و اینا 

گفت : عوضش ما هم میایم اصفهان مغازتون باید تخفیف بدین . 


منم از موقعیت استفاده کردم و تیکه ی معروفو انداختم ! البته چون کسی اونجا نبود که بهم بگه چه وضعشه استان خودتو مسخره میکنی؟؟ !!! 


گفتم : اصفهانیا خسیسن آقا تخفیف نمیدن 


گفت : نه اتفاقا با خوداشون خیلی هم خوبن . 


خواستم بگم "حالا مگه شما خودی ای ؟"


کلا باحال بود ‌ بهش اجازه میدادم نیمساعت نگهم میداشت برا زر زر و اینا . 


کارتو گرفت : رمزتون ؟ 


رمزو روی یه کاغذ توی کیف پولم نوشتم . چون دو تا کارت دارم ومنم حافظم اصلا خوب نیس تو این چیزا . 

گفت : آقا رمزتو ننویس ! دانشجوی مملکتی نمیتونی حفظ کنی ؟ 


نمیدونم چی جوابشو دادم . روی هوا یه چیزی گفتم اخه از بس تو عمرم همچین فروشنده وراجی ندیده بودم مغزم اجازه نمیداد تجزیه تحلیل کنه برای دادن جواب مناسب :/ هنوز داشتم به مکالمه قبلی فکر میکردم که یه چیز جدید میگفت . 


رسیدو بهم داد . دو هزارتومن تخفیف داده بود . اگر ۲۰۰ تومن هم ازش کم میکرد رند میشد .. گفتم : حالا اون ۲۰۰ تومنم تخفیف میدادین دیگه . 


گفت : حالا شما به تیریپ قباتون برمیخوره ۲۰۰ تومن بدین ؟ 


گفتم : خب اینو به خودت بگو !!


گفت : آقا ما یه کارمند ساده ایم . پولش تو جیب من نمیره که .. 


- خب دیگه مرسی از دیدنت خوشحال شدم دوست ۲ دقیقه ای ! :/ 


البته اینو نگفتم به جاش چند بار پشت سر هم خداحافظی کردم ! بیچاره دلش میخواست بازم زر بزنیم و اتفاقا پشیمونم شدم اینقدر زود صحنه رو ترک کردم ولی خب اگر همین اتفاق پارسال رخ میداد من همون دو سه تا جمله رو هم جوابشو نمیدادم و همین اندازه روابط اجتماعی با غریبه ها هم خیلی زیاد بود براش! 


داشتم فکر میکردم اگر همون موقع بهش میگفتم شمارتو بده احتمالا نمیذاشت از مغازه برم بیرون . همینجوریشم طرف ول کن قضیه نبود . 



خلاصه اینکه هر وقت افسرده شدم تصمیم گرفتم برم اون طرفا ! اتفاقا در طول این هفته حتما باید برم چون شعبه ای که ازش بن کتاب نمایشگاهو گرفتم همونجاست . اینبارم رفته بودم به قصد گرفتن بن که با بانک بسته مواجه شدم . 


 مگرنه درحالت عادی ازینایی نیستم که برم محله های دور و بر خونشون رو کشف کنن . 


sina S.M
Ashk e Sard
۱۳ ارديبهشت ۱۳:۵۲
اتفاقا نویسنده باید از همین ماجراها پست دربیاره! و به اصطلاح از کاه کوه بسازه... 
پاسخ :
اونکه اره :)) ولی خب کسایی که نویسنده نیستن این توجیح رو درک نمیکنن 😜
masi Rika
۱۱ ارديبهشت ۱۳:۴۸
عه کامنت به اون پرباری رو چرا ستاره دار کردی؟! =/
میذاشتی یه اسکرین بگیرم حداقل!!-_-
حالا دم در نمونده بودن ف*یلترت کنن!!^_^

با برخورد دفعه پیشت هرکی بود این دفعه بی محلی میکرد!!^_^
پاسخ :
چرا اسکرین بگیری ؟؟ برو خداروشکر کن که دیدیش !! خیلی ها الان براشون سوال میشه که اون چی بود ! ولی برای تو این سوال پیش نمیاد :دی 


نه باو طرف سرش گرم بود بعدشم این همکار جدیدش یکم اضافی بود ‌. همکار قبلیش یه پسر بود سرش تو کار خودش بود :))

حالا هستیم فعلا ! بیشتر سرش میزنم . 


masi Rika
۱۱ ارديبهشت ۱۱:۴۷
انقد از این که عنوان پستتو ننوشتی "خانومه خنگه بانمک" ذوق زده شدم که حاضرم همینجا پای همین پست اشک شوق بریزم!!!

بچم نطقش وا شده بود خب چیکارش داری!!شمارتو بهش میدادی راه دوری نمیرفتا!!^_^

+ نکته ای که پرهام تو کامنت آخرش بهش اشاره کرد خیلی تامل برانگیز بود!!
فقط از الان وبتو ف*یلتر شده بدون!:)))

پاسخ :
+ممنون از تذکر :/ جمع و جورش کردم 

همین بچتون که نطفش وا شده رو دیروز دوباره رفتم مغازش ‌نامرد کلی بی محلی کرد :))) البته خب به گمونم باید یه موقعی برم که همون همکارش باشه . اینبار همکارش فرق داشت ! 
پنیر سوئیسی
۱۰ ارديبهشت ۲۰:۳۳
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
**** ****** *** ***** *** **** ***** ** ** ****** ****** *** ******** * *** ** ****** ***** ** *** ******* ***** * *** ****** **** *** *** **** **** *** ******* **** **** ***** **** * *******

+نه متاسفانه بودجه ندارم! کلا از وقتی رفته شهر آفتاب دیگه خیلی حال نمیکنم برم. مصلی واسم خیلی نوستالوژیک بود:/
پاسخ :
مصلی خب به لحاظ ساختاری و اینا اشغال بود. شهرافتاب حرفه ای تره . 

بودجه چی نداری؟ مترو خورش ملسه ها 
پنیر سوئیسی
۱۰ ارديبهشت ۱۸:۱۸
D:
 البته باید توجه داشته باشی که غیبت من در مقابل «ظهور»ه و نه در مقابل «حضور»!

+والا دِپ ام این روزا. ایشالا دل و دماغمون برگرده از خجالتت در میام داداش:(
پاسخ :
خخخ هنوز اون چرت و پرتای کنکور یادته ؟ توروخدا نگاه بهترین و دست نخورده ترین بخش های مغزمون رو با چیا پر کردیم . 
+ ایشالا دپ نباشی . نمایشگاه نمیای ؟ 

Pary darya
۱۰ ارديبهشت ۱۲:۵۸
((-:دلش تنگ بوده حتما
پاسخ :
^^_^^
بلاگر آرام
۱۰ ارديبهشت ۰۹:۰۲
به دزدای تهران پیشنهاد میکنم کیفتو بزنن. کارتو رمز...
پاسخ :
^_^ 
Bahar Alone
۱۰ ارديبهشت ۰۸:۳۸
عه!منم یادم افتاد برم بن بگیرم برا نمایشگاه:))
+زرزروی دو دقیقه ای بیشتر بهش میاد!:/

پاسخ :
حاجی دیر شد ! ایشالا سال بعد ^^ 

:/// خجالت 
محمد رضا
۱۰ ارديبهشت ۰۸:۰۷
اگر یه این مدلی به طور من بخوره...
من اتفاقا هنگ نمیکنم ....هرچقدر هم طرف حرف بزنه

نظر دیگه ندارم...یه موزهم من برمیدارم...
پاسخ :
ببخشید دستم خورد کامنتت رفت تو هرزنامه ها ! خدا میدونه این مدت چه فکری کردی پیش خودت !! :دی 

.... 

اتفاقا براش برنامه دارم :/ شاید امروز دوباره رفتم اون مغازه . البته اینبار با گل و شیرینی 😂:)))

(پرهام خدا بگم چیکارت نکنه که کامنت بی محتوا رو مد کردی !!!) 
لیمو ترشـــ🍋
۱۰ ارديبهشت ۰۶:۴۶
اعتراف میکنم منظور اون عکس اولیه رو اینجا گرفتم ن تو اینستا:| هه هه! مسخره اس:))
راپید چیع دقیقا:\
پاسخ :
اره خب اونجا سریع میگذره نمیشه تمرکز کرد . 
برا نقاشی و نقشه کشی و اینا  ! مثل روان نویس مشکی عه ولی خیلی جوهرش پر کلاغی و روونه و این حرفا . 
پنیر سوئیسی
۱۰ ارديبهشت ۰۲:۴۴
بنده از این تریبون، مراتب موافقت خودم رو با اون عکس وسطیه اعلام میدارم. واقعا این «meme» ها بعد از چرخ، بزرگترین دستاورد تاریخ بشریتند. به خصوص این دی کاپریو.
نظر خاصی هم درباره ی پست ندارم. فقط یه موز برمیدارم و میرم[یک موز برمیدارد و میرود]
پاسخ :
دستت درد نکنه این بود تلافی این همه نبودنات ؟؟ 😐 
امـ اچـ
۱۰ ارديبهشت ۰۰:۳۱
:/
خسته نبااااشید به اون خانومه! چقد حرف زد . .
من بودم ، با یه نگاه قشنگ بهش میفهموندم خداااافظ عزیزم:))
پاسخ :
 گناه داشت باو خل میزد :دی البته خل خوب نه توهین :| 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان