یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا .......... گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

شب چو در بستم و مست از می‌نابش کردم 
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم

دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا 
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم
 آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم

شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع 
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم

غرق خون بود و نمی خفت ز حسرت فرهاد 
خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم

دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشه دهر 
بر سر آتش جور تو کبابش کردم

زندگی کردن من مردن تدریجی بود 
آنچه جان کند تنم‚ عمر حسابش کردم

فرخی یزدی 

sina S.M
۳ نظر

داستانی که در یک پست رمز دار است .

میخوام داستان بنویسم . اما برای اینکه بتوانم در محافل عمومی هم بخوانم و کسی نتواند با سرچ نام داستان به این وبلاگ برسد مجبورم آنرا در یک یا چند پست رمز دار بگذارم . 


هرکه رمز میخواد همینجا اعلام کند که براش بفرستم رمزو هر وقت داستان آماده شد . 


:) با تشکر 


sina S.M
۱۶ نظر

خانوم خنگ بانمک :/

واقعا نمیدونستم اینقد بیجنبم که بیام از یه ماجرای دو دقیقه ای توی لوازم التحریر فروشی یه همچین پستی در بیارم  ! ولی اگه نمینوشتم همش یادم میرفت پس مینویسم :دی 



ادامه مطلب را بخوانید :/ 

sina S.M
۱۲ نظر

آنها فقط بعد از نیمه شب بیرون می‌آیند

آهنگ خاصی است . حدود یک سال و نیم پیش از توی یک سایتی که برای موزیک ساز های آماتور بود دانلودش کردم . بهمراه چند آهنگ دیگر که آنها هم هارمونی خاصی نداشتند فقط تکرار یک ریتم خاص بودند که مثلا آهنگساز خیلی اتفاقی بهش پی برده و رهایش هم نمیکند . قبلا هم توی وبلاگ گذاشته بودم ولی در خور و شان اثر توضیح نداده بودم . درباره احساسات عجیبی که با گوش دادن این آهنگ به من دست میدهد ...


همراه با آن تصویر جالبی هست که خود سازنده آهنگ برایش گذاشته یک جورهایی میتواند داستان این یک دقیقه مرموز باشد .

 این تصویر با نام they only come out after midnight ترکیب خوبی را شکل میدهند ... هربار که گوشش میکنم یک ظرافت جدید از داستانش برایم بر ملا میشود. 


القای حس شب ... حتی انگار صدای جیرحیرک ها در پشت این نت ها خوابیده است .

هیولایی که در تاریکی راه میرود . هیچ نشانی از خودش ندارد. آرام و منظم ، مثل یک خرچنگ عنکبوتی قدم برمیدارد . همه شهر خوابند و او میتواند از بودن در خیابان های تاریک را تجربه کند . 

و هیچ کس اورا نمیبیند و قبل از روشنی هوا .. محو میشود . 

اما ... 

یک نفر او را میبیند .. 

کسی که در این شب عجیب بیرون امده و هیولا را ملاقات میکند ! 


They only comeout after midnight 



دریافت

sina S.M
۸ نظر

۶ تا آنفالوعر -_-

واقعا که ! در این هفته خیلی ریزش داشتیم ! 



راستش از بعضیا انتظار نداشتم ! مثل ج با اون داداش خل و چلش . 

کلا خیلی مسخرس که از ادما همیشه به چشم خوشبینی نگاه میکنم .

باو اینا همشون هیولان .. 


اینو خطاب به تک تک کسایی میگم که انفالو کردن :) 




اینم هدیه ای از من به شما ، یکی از دوستان دوران دبیرستان برام ضبط کرده بود خیلی وقت پیش (حدودا ۶ ماه پیش) 

سنتور همیشه یه حس عجیب و خمار آلودی بهم میداد ... انگار این سازو از سرزمین غم ها دزدیدن ..



با تشکر از : د‌.د عزیز و دوست داشتنی که برام این آهنگو زد :) 


sina S.M
۵ نظر

پرتقال محموله ات دریافت شد ! - مروری بر این وبلاگ !

خب چیکار کنم ؟ وقتی همه راهای ارتباطی از جمله دو تا شماره و یک هنگ اوت و بخش نظرات وبلاگش رو بسته تنها راه ارتباطی همینجاست :)) 


میگن جلوی ضررو از هرجا که بگیری منفعته ! 


برای پرتقال هم باید بگم جلوی راه های ارتباطی رو از هرجا بگیری تهش من توی پست های وبلاگم باهات حرف میزنم (یعنی تهش منفعته :دی) کما اینکه بار اول فکر میکردم این پیام ها به دستت نمیرسه ولی جواب های سریعی که میدادی به این پیاما معلوم میکرد که واقعا این پیام ها منتقل شدندی ؛) 


این پست ادامه مطلب دارد !

در ادامه مطلب : 

مارین لوپن (انتخابات فرانسه)

پاتریک بهاریان 

دوشیزه 

چرا وبلاگ را تعطیل نمیکنم ؟ 

آهنگ خفن 

عکس های باحال 

+ یک چیز خاص . البته از نظر من ؛) 

sina S.M
۱۵ نظر

وقتی وسط حرف زدن دوستت پیامک میدی !


یه مدتیه سعی میکنم به جماعت دختر رو ندم ! :)) 


از اولم من برای جنگ با اونا طراحی شده بودم نه مصالحت و لوس بازی ! 


هنوز سر قضیه مرکبات داغدارم و کیه که داغدار نباشه ؟؟ :) 


بعدشم همیشه میگن خودت باش ! :) 


sina S.M
۲۴ نظر

پست دیوانه

پستی است که در پنج دقیقه نوشته شود و هیچ ویرایشی ندارد ..‌ عقب گرد ندادیم عاقا 


یه اهنگ ترسناک خیلی خیلی مزخرف ولی مو بر اندام سیخ کننده پیدا کردم هرکی خواست بگه بهش معرفی کنم .. چون اینجا خیلی عمومیه و خب نمیخوام بچه های کوچیک به این اهنگ وحشتناک دستشون برسه ... اهنگ صدای زجه ها و عربده های بیماران یک تیمارستانه و همش هم واقعیع ... من به شخصه بعدش ۱۰ تا سارا نئوفیلد گوش دادم تا اون ضربه روحی ای که بهم وارد شد محو شد و رفت 


دیگه ایمکه ... دو دقیقه مونده هنوز ! 


دیروز با علیرضا رفتم ماجرای نیمروزو برای بار دوم دیدم ... علیرضا بار اولش بود . 

یه چیز جالب درباره این سینما رفتن این بود که از چیزی که فکرشو میکردم بهم بدتر گذشت .. یه دعوای مجازی پیش اومد توی یکی از کانالای دانشگاه که من مجبور بودم هی گوشیمو وسط فیلم چک کنم ... 


علیرضا هم عینکشو نیورده بود خنگ خداااا .. 


یک دقیقخ ..


اممم .. 


چی بگم خب .. 


اهان بلاگر آرام توی چند پست قبلی گفته من ساکن کرجم !!! داداچ من تهرانم .. کرج کجا بوددد 

sina S.M
۲۲ نظر

هفته شلوغ به انتها رسید

باز سرم خلوت شد .. هفته شلوغی بود . 

یک امتحان میانترم یک تحویل پروژه یک همورک سخت که تازه نصفه و نیمه انجامش دادم مشق فیزیک . 


اه گندش بزنن . میدونی چرا ؟ چون الان که از همشون خلاص شدم به جای اینکه احساس راحتی داشته باشم یه احساس افسردگی و اعصاب خوردی و ناراحتی دارم ‌ 


با بقیه ناراحتی هام فرق میکنه . ازوناست که نه با درد دل حل میشه نه با اهنگ . ازون ناراحتی های واقعیه .


حال و حوصله گرم گرفتن با ادما رو نداشتم امروز و همینم باعث شد فقط حالم بدتر بشه . و یه جور تیریپ انزوا و یه گوشه افتادن بهم دست بده .


بازم تو اون حالت دیدم یکی از بچه های کلاس داره خزئبلات میگه . 

میگفت ۹۰ درصد مردم امریکا زندگیشون دست خودشون نیست . بعد اونور دو تا دختر همچین دست به چونه نشسته بودن ... هدفونمو گذاشتم تو گوشم و اهنگ پلی کردم تا بیشتر از این روزم خراب نشه . 


بعدشم همراه اول لامصب هم برای بار ۴ ام اس ام اس داد که مشخصاتت مغایرت پیدا کردیم برو یکی از دفاتر همراه اول درستش کن . 


از روی گوگل مپ سرچ زدم همراه اول همه جای این تهران خراب شده بود به جز طرفای من . سر اخر یه جا رو پیدا کردم که نزدیک بود. یه نقطه قرمز بود وسط کوچه پس کوچه روش نوشته بود همراه اول . 


گفتم یکم پیاده میرم اعصاب خوردیم برطرف میشه . 


شارژ گوشیمم تموم داشت میشد فقط به اندازه ای داشت که تونستم با مپ خودمو برسونم رو اون نقطه قرمز . 


رسیدم بهش . از چند نفر پرسیدم ... اما کسی نمیدونست . یه مغازه دار گفت برو چند خیابون بالاتر . رفتم . نبود . 

نمیدونم چه وضشه آخه . ایرانسل همه ایستگاهای مترو دفتر خدمات داره . یعنی ازون وقتا بود که میگفتم عجب خری بودم همراه اول خریدم .


*** دوم هم نیستی چه برسه به همراه اول ! 


شارژ گوشیم پرید . رفتم خونه . 


هنوز دست و صورتمو نشستم .. یهو کلی فشار از روم برداشته شد ‌.. 


کارایی که کردم .. دیدن یکی از کلیپای خنده دار برای ۲۰ بار . خیلی توش انگلیسی حرف میزد با کلی زور تونستم نصفشو بفهمم . 

به جز این ... یکم تو تلگرام چرخ زدم و برای علی چیز میز فروارد کردم . نمره تحویل پروژه یکی از بچه ها رو پرسیدم 


و به علیرضا پیام دادم که فردا بریم سینما یا نه . 


امروز با هم ناهار خوردیم . بخشی از روز رو علیرضا برام بد کرد . 


مجبورم کرد به یه نفر دروغ بگم . 


- بگو حالش بد بود رفت . نمیتونه پروژه رو تحویل بده 


- بابا بیا به توضیحی بده . اینجوری صفر میشی ها 


- نه .. چجوری توضیح بدم 


- مگه خودت ننوشتی ؟ 


- نه یکمشو از بقیه کمک گرفتم 


-چند درصدشو ؟ 


- پنجاه درصد .. 


- آهان .. این یکمش بود ؟ ببین پروژه بعدی که دو نفره است رو باهات برنمیدارم . مگرنه مجبور میشم همرو خودم بنویسم. 


- باشه برندار . 


... اولین بار بود اعتراف میکرد هیچی سواد ندارد . 

خداحافظی کرد و رفت .. 

....

رفتم پیش مسئول  . گفتم دوستم حالش بد شد و رفت خونه ... 


مسئول گفت : یعنی چی ؟  .. 


-رفت دیگه ... 

- آخه چرا ؟؟؟ 


- ناهار خوردیم . حالش بد شد . رفت ... 


ده دقیقه بعد علیرضا زنگ زد . 


- چی بهش گفتی ؟ 


- گفتم حالت بد شد رفتی 


- چی گفت ؟ 


- هیچی . گفت صفر میده بهت . 


- ببین میتونی بهش بگی .. ... ... 


- چی ؟ صدات نیومد ؟


- هیچی ولش کن . 


- خدافظ 


- خدافظ 


... 


روز بدی بود .. تنها شده بودم . 

جمعی که انحا بودند اصلا مرا تحویل نمیگرفتند چون من یک ساعت کمنر بود که امده بودم در حالی که آنها ۴ ساعت یا بیشتر با هم بودند 


البته من هم علاقه ای نداشتم وارد بحث هایشان شوم . از ان موارد خاصی بود که از هیچ مکالمه ای لذت نمیبردم . گفتم که حالم کلا بد بود و این باعث میشد توی جمع هم منزوی شوم و این خودش بدتر میکرد. 



یکی از آنها بود که بیش از ۷ ساعت  آنجا بود . و در این مدت خیلی با همه گرم گرفته بود .. حتی با مسئول تحویل پروژه :/ 

آن یک نفر دشمن بود !! 

 

بالاخره پروژه را تحویل دادم . جمع بچه ها رفتند سمت خانه . امیرحسین به من گفت ایا ممتظر باشیم تو هم پروژتو بدی با هم بریم ؟ 


گفتم نه !! میتوانم ۱۰۰۰۱ دلیل برای این نه بیاورم ! ولی اون دلیل اخر اینه : 

تنهایی را ترجیح میدادم . 


فکر میکنم همش یه تلقین بزرگه ! وقتی پروژه رو دادم حتی صبر نکردم اون یکی دوستم که تو راه بود برسه .. احتمالش کم بود برخورد جالبی از آب در بیاد و مثلا با هم برگردیم ! حتی اگر پسر بود هم حال و حوصلشو نداشتم چه برسه به اینکه ... !! 

... 


توی راه برگشت یه گوشه کز کردم و با موبایل ور رفتم . همش فکر میکردم و غصه میخوردم . :...: 


نمیدونم چیکار کنم . فردا پس فردا وقت برای درس هست . این هفته هم امتحان نداریم . فردا شاید با علیرضا برم سینما . ماجرای نیمروز فیلمیه که میتونه حالمو خوب کنه دوباره دیدنش . اگر علیرضا نیومد خودم تکی میرم . بهترین سینما نزدیک خونمونه . 


فکر کنم الان بدونم چیکار کنم ... این پست کروکثیف و بدون عکس رو منتشر کنم و میدونم پر از غلط نگارشیه . 

بعد برم دست و صورتمو بشورم . بعد جورابمو در بیارم :/ بعد شاید بزنم cnn ببینم برای اموزش زبان . این لامصبا انقدر تند حرف میزنن ادم کلا بیخیال انگلیسی میشه . بابا حرومزاده اگر قرار بود فارسی رم اینجوری بحرفن من نمیفهمیدم تو چطور انگلیسیشو میفهمی زنیکه ی مجری :/ 


یعنی با چنان سرعتی عبارت executive order رو بیان میکنه که ادم نمیفهمه این الان گفت x order یا مثلا گفته it order ... یعنی این سرعتشون تو حرف زدن زمین تا اسمون فرق داره با فارسی . 


این گزارشگرای cnn تو ۵ ثانیه ۷ تا جمله میگه با تحلیلش . بعد گزارشگر فارسی تو ۵ ثانیه فقط میتونه بگه : " ما الان شاهد این هستیم که "




sina S.M
۱۰ نظر

Repost شنبه ۱۹ فروردین

این Repost تکه کوچکی از پست بلند و بالای ۱۹ فروردین است. 


دشمن جان که همچنان در بلاکی تاریخی مرا نگه داشته . امروز موقع ناهار کلمه ای با من حرف نزد. (لابد میپرسید چرا اصلن موقع ناهار کنار هم نشسته بودیم ؟! علتش این است که دشمن جان سابقن دوستم بوده اند و خب ما یک سری دوستان مشترک داریم ... که هنوز ما را به هم پیوند میدهد. برای همین زیاد پیش می آید که علی رغم میل هم ، در جمع های مشترکی هستیم )

داشتم میگفتم . موقع ناهار حرف نزد. ولی خب حرف زدنمان این طوری بود. من یک چیزی به علیرضا میگفتم و علیرضا جوابم را میداد بعد دشمن جان به حرف علیرضا واکنش نشان میداد و از آن طرف دوست دیگری به این حرف جواب میداد و خب بدین شکل میگذشت. 


موقع ترک ما ، گفت : سینا کیف داری ؟ 

گفتم : نه ...


در واقع باید تعجب میکردم. ولی آنقدر این سوالش عجیب بود که حتی مغزم اجازه نمیداد آن را به عنوان یک مقوله تعجب ناک در نظر بگیرد. عجیب از این نظر که در چند ماه گذشته ایشون حتی من را به اسم فامیل هم صدا نکرده بود که حالا میگفت سینا. 


کیفش را گذاشت روی میز ... 

گفت : میخوام جبران مافات کنم . 


فهمیدم. میخواست سوغاتی بدهد . چون وقتی گفت جبران من فهمیدم منظورش جبران آن سوغاتی است که قبل تر برایش برده بودم . زمانی که یک جمع ۶ نفره جمع و جور داشتیم و موقع سفرم از اصفهان ۵ تا بسته سوغات اوردم براشون . 

گفتم از کجا ؟ 

گفت : منطقن یزد دیگه !

نمیدانستم از چه لحاظ منطقی بود که سوغاتم از یزد باشد. شاید چون اصالتش یزدی بود . . . ولی خب با این حساب منم اصالتم چینی بود که برای یکی از چین سوغات اورده بودم.


یک بسته بزرگ بود ! نمیدانستم این را چه تلقی کنم. گیج بودم. آنقدر گیج که نفهمیدم کی و از کدام طرف رفت. فقط دیدم محو شد. 

علیرضا گفت : فکر کنم میخواد آشتی کنه ... 


گفتم : نمیدونم .شایدم میخواد پول اون سوغاتی رو که قبلا بهش دادم برگردونه که منتی سرش نباشه . 


نظریه دوم با وجود بدجنسانه بودنش میتوانست راست باشد. اگر واقعا این سوغات به معنای آشتی نباشد چه ؟ 


...
نوشته بالا برای ۱۹ ام بود و الان ۲۸ فروردینه
از قضا معلوم شد سوغاتی فقط جهت تلافی بوده . چون من تتها کسی بودم که در کل دانشگاه ازش سوغاتی گرفتم . و در ضمن دلیل دیگر : وقتی رسیدم خانه آنبلاکش کردم تو تلگرام . ولی اون اینکارو نکرد . پس نمیتونست به معنی اشتی باشه . فقط به معنی تلافی سوغاتی ای بود که پاییز بهش داده بودم .چقد یه ادم میتونه کثیف باشع !!! البته کار درستی کرد . چون ممکن بود بعدا منت بذارم سرش !! 

مثل کاری که الان میخوام بکنم ^^
مخاطب از اینجا به بعد پست پرتقال است :

هما (پرتقال) دو هفته گذشت و هنوز چیزی که قرار بود بهم پس بدی رو ندادی ! 
(: 

مثل اینکه واقعا دزد از آب در اومدی ^_^ 
sina S.M
۱۸ نظر
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان