یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

موج آنفالو برای فالو شوندگان فیک :)

این استراتژی جدید من است. تابحال راضی بودم به اینکه تعداد کامنت ها بیشتر از ده تاست ولی الان متوجه شدم هر نظر دهنده دو الی سه کامنت میدهد و با یک حساب سر انگشتی تعداد کامنت ها در واقع همان کمتر از ده تا از آب در می آید ... منو بگو نشستم ۵۶ تا وبو دنبال کردم ! به قول شاهین نجفی زهی خیال خام (اگر گفتی کدوم عاهنگش بود؟؟:)) ) حالا باید بشینم ۲۰ الی ۳۰ تا وب رو آنفالو کنم ببینم بازم همین وضع هست یا نه 

عکس : ظاهرش هم کودکانه نیست چه بگویم از باطنش ، فرض کنید ۱۱ شب است و آنقدر هوا سرد است که انگشت هایتان داغ شده اند و انگار توی آب جوش دارند قل قل میجوشند ... 


بعد بخواهید از این وسیله ترسناک بروید بالا ! میدانم برای بچه ها طراحی شده ولی بعلت سردی هوا نمیشد طناب هایش را محکم بچسبم . تازه یه کاپشن دست و پاگیر هم پوشیده بودم و تازه تازه باید حواسم میبود که گوشیم به همراه هدفونی که در گوشمه به اون طنابا گیر نکنه و تو اون تاریکی نیفته و گم و گور بشه . 


لذا با همه این استرس ها و از اونجایی که نمیتونم همزمان رو چند تا چیز تمرکز کنم و مثلا حواسم باشد در عین اینکه خودم سقوط نمیکنم ، گوشی ام هم سقوط نکند ، فقط تونستم تا طبقه اول برم . اون میله هه رو محکم گرفته بودم و سرم داشت گیج میرفت . هنوز یه طبقه مونده بود . اول چند تا عکس گرفتم و یه تلگرام چک کردم بعد عزمم را برای رفتن به طبقه بعد جزم کردم دیدم نه باید برگردم :دی ناموسن ترسناک بود . اون موقع فهمیدم ترس از ارتفاع دارم. نمیدونم چرا اینقدر دیر باید اینو میفهمیدم . 

اون شبکه شبکه های دورش هم ظاهرن جهت سقوط کردن بچه ها طراحی شدن ولی اونقدر فضای خالی تور هاش عظیمه که فیل با صاحابش ازش رد میشه نمیدونم اینا رو برای چه سن و سالی ساختن :/ 


حالا به بحث اصلی میپردازیم : 

حکایت اینستاگراممه که ۴۰۰ نفرو فالو کردم و ۲۵۰ تا هم فالور دارم بعد ۶۰ تا لایک در رویایی ترین حالته ! یعنی وقتی نقاشی خیلی خیلی قشنگ میذارم با کلی هشتگ تازه ۶۰ تا لایک میخوره تازه ۴۵ تا از اون لایکا متعلق به افرادیه که اصن منو فالو نکردن و به خاطر دو کیلو هشتگی که زیر نقاشی درج کردم میان و لایک میکنن . ینی تو حالت عادیش من یه عکس بدون هشتگ بذارم شاید ۱۲ تا لایک بخوره. اونم از جانب ۲۵۰ تا فالور ... حالا دختره لب و لوچه شو عین عنتر در میاره ۲۰۰ تا لایک میخوره (همون نقاشی ای که تو پست وحید خزایی بلاکم کرد ... گذاشتم رو از رو این کشیدم  ) 


اکثر کسایی هم که نقاشیامو خوششون میاد و لایک میکنند خارچی ها هستند . ایرانی جماعت اصلن تو این فازا نیست . همشون پلاسن تو پیج دنیا جهان بخت و اون یارو اسگله کیه ؟ اره ندا یاسی ..‌ 

چند وقت پیش رفتم تو پیج ایوانکا ترامپ دیدم دیگه کامنت ایرانی جماعت به چشم نمیخوره ... راسته که میگن باد اورده رو باد میبره ها .

sina S.M
۹ نظر

کتابخانه نامناسب من




نمای تمامیت خواهی نیز وجود دارد که بعلت کج افتادن کلا بیخیال گذاشتنش در اینجا میشم :) و به صورت لینک میذارمش 


طبقه وسط کنار دستمال کاغذی هدیه یکی از دوستای مجازی هست ؛) الباقی هدایاشو در لابلای همین کتابا قایم کردم و فقط اونیش که شک برانگیز نبود . ینی اوریگامی رو در معرض چشم گذاشتم. تاحالا کسی ازم نپرسیده اونو از کجا اوردم. البته چشم غره های مشکوک رفتند و مثلا اینکه تو که همش نقاشی میکشی و داستان مینویسی از کی تاحالا اوریگامی ساز شدی . ‌. . :))


همون طبقه وسط پشت کتاب شاهد خاموش از آگاتا ، کتاب طرح های تزئینی هست که از کتابخونه مدرسمون کش نرفتم(!) بلکه خورد به کنکور و منم پشت گوش انداختم بردنش رو . ینی این کتاب و چند تا کتاب دیگه رو میذاشتم تو کیفم تا فرداش ببرم تحویل کتابخونه بدم ، بعد کیفم کلی سنگین تر میشد بعد میدیدم مسئول کتابخونه نیومده منم در راستای تلافی کردن باری که باید حمل میکردم بردن اون کتابا رو محول کردم به بعد کنکور ... اما بعد کنکور همانا و شخصیت جدید من همانا و نبردن کتابا به کتابخونه هم همونا !! الانم روم نمیشخ ببرم کتابخونه مگرنه دله دزد نیستم 😂 


گفتم شخصیت جدید من بعد کنکور ! روز کنکور من آخرین باری که چت کرده بودم ۳ سال پیشش بود توی یاهو مسنجر بود که ۲۰ تا دوست مجازی داشتم . 

یعنی نیاز به چت و اینا سال های دبیرستان درونم سرکوب شده بود و تنها با پسر ها ، آنهم در بازه سنی مشخصی که فقط به مسائل جنسی و درس فکر میکنند تعامل داشتم. البته باید هم همینطور میبود. ولی خب اکثر دوستانم یه ماسماسک دستشون بود و هرچند به درسشون لطمه میزد ولی جنبه استفاده از اونو یاد گرفتن و به چنگش اوردن. از اون طرف عقده ی ماسماسک نداشتن من هی باعث میشد از بقیه جدا باشم. کافی بود یه بحث کوچیک درباره فالو کردن و اینا بین بچه ها راه بیفته تا من با تنفر و علامت سوال وار اون جمع رو ترک کنم ...


 با دیدن محتوای اینستاگرام حالت تهوع بهم دست میداد. مثلا دوستام که ماجرای وحید خزایی رو بهم گفتن رسمن داشتم اوق میزدم ... حتی چند باری که موبایلو از دوستام گرفتم دیدم چه محتویات جلف و گاهن چندش ناکی داره که گوشیو یه جور تو دستم میگرفتم که انگار کیسه پر شده ی دفع حاجات توی هواپیما را ://// 

 

حال فرض کنید این ادم تشنه ی چت اما بیجنبه و بدون پیش زمینه را جلوش یه اسمارت فون بندازی با تلگرام و اینستا ... هزار تا نقاشی هم داشته باشی که بخوای با همه در اشتراک بذاری ! همون هفته اول به واسطه عکس نقاشی هام تو اینستا یه دوست امریکایی پیدا کردم ... بعلت اختلاف ساعتی که داشتیم ، نصفه شب ها و حتی تا ۷ صبح هم باهاش چت میکردم. 


بعد از اون که یکم یخم در زمینه چت اب شد وارد جو ایرانی شدم و دوستای ایرانی یافتم . بعد هم قضیه وبلاگ در موازای اینها پیش میرفت و اینجا هم کم بده بستون نداشتم . فاجعه بار بود ... شخصیت من ۱۸۰ درجه تغییر کرد.


ااینکه بتونم جرئت پیدا کنم و به کسی که تاحالا ندیدمش هم فحش بدم جزو این تغییرات بود که خب البته خیلی مهم نیست ... یک بار در پیج رسمی برنامه مردم چی میگن ، من از نظر کارشناس برنامه دفاع کردم. بعد افراد کثیف و بد دهنی من را مورد ترور شخصیتی قرار دادند، جالب بود که نظرم را با دلیل و مدرک نقد میکرد و از آن طرف هم جد و ابادم را از گور بیرون میکشید. آنجا اعصابم بهم ریخت و صحنه را ترک کردم. اما حدود چند ماه بعد مورد مشابهی پیش امد و من یک لهجه ی جنوبی را غیر قابل فهم ذکر کردم و حتی صاحب پیج هم به حرف من خندید. اما یک نفر ان وسط شروع نرد به فحاشی و باز هم ترور شخصیتی و اینها ... منم اینبار صحنه را ترک نکردم و تا میخورد طرف را مجازن کتک زدم ! حتی یک دوستم را هم تگ کردم که طرف بترسد و هول برش دارد. طرف بعد از چند فحش متوالی مرا بی فرهنگ خطاب کرد و رفت . اینبار دیدم چقدر حس قدرت بهم دست داد و از آن به بعد به جای بلاک کردن همچین افرادی تا آخرین نفس مبارزه میکردم. بعلت خلاقیتی که دید هنری بهم عطا کرده هم گاهی فحش های جالب و ترسناک و داستان واری میساختم که کاملن طرف را نابود میکرد البته در چارچوب حرمت ، مثلن : 

خر و گاو و گوسفند الگو های اخلاقیت بودن گویا

یا ، داهاتتون آنتن هم داره که اومدی اینستا ؟ فکر کردم اونجا ها رو داعش گرفته باشه 

یا ؛ اونجا که بردنت سواد یادبگیری مدرسه نبوده ، سگدونی بوده بهت نگفتن که ناراحت نشی 


هرجا هم طرف میگفت چته چرا اینقدر بی اخلاقی منم میگفتم اول خودت شروع کردی و لیاقت اینو نداشتی مثل عادم بات بحرفم ؛))

دقت کنید که طرف دعوای من افراد عادی نبودن. از قماش ارازل و اوباش هایی بودند که من یه حرفی میزدم ، خودشو الکی وارد بحث میکرد و با فحاشی و اینا مخالفتشو نشون میداد 



.... 

ببخشید میخواستم درباره کتابخونه حرف بزنم نمیدونم چرا به فحاشی های لوس کشیده شد


....

اون قایقه رو از قشم خریدیم. آفیشیال و این حرفا 

....

طبقه وسط ، کتاب باران مرگ اولین کتابی بود که منو به گریه انداخت و تنها کتابی که من دو بار خوندمش . درباره یک فاجعه اتمی خیالی مشابه چرنوبیل منتها اینبار در آلمان ، و دختر بچه ای عزیزانش رو از دست میده . کتاب کودکانه است . منم اولین باری که خواندمش این سن الانم را نداشتم پس مسخره نکنید.

....

از استاد داستان نویسی هم کتاب در این کتابخانه هست ولی خب نمیگویم کدام است :)))

.....

راستی باغ وحشم هیچ جای اون باغ وحش دوران کودکیمو نمیگیره. حیوون های پلاستیکی ریز .. هرچی ریز تر بودند پر طرفدار تر .. 

اینایی که الان دارم هر کدامشان خدا تومن است. بعد بزرگ و جاگیر هم هستند .


 من هربار از یه حیوان فروشی عبور میکنم فقط رویم میشود یکی دو تایشان را بخرم . یکی حتی اگر بابا هم همراهم نباشد ، از خود فروشنده خجالت میکشم ۱۰ تا حیوون بخرم‌. 

با همون سه تا سریع از مغازه میزنم بیرون . 



تابحال نتونستم اون مدل باغ وحش ارزون دوران بچگی رو پیدا کنم. حیوونای ریز .. فکر کنم دو تا کیسه زباله پُر، ازونا داشتم ... نمیدونم چه بلایی سرشون اومد. احتمالن اونقدر رفتن زیر پای بابام که توی اسباب کشی ۱۱ سال پیش بابا همرو جمع کرده تو حیاط و نفت ریخته روشون و خلاص ..( البته کدوم احمقی پلاستیکو اتیش میزنه ) بعد بمنم گفتن گم شده .


اسباب بازی های بچگیم این دوره زمونه نمیدونم چرا نیست. مثلا یادمه ارتش خیلی دوست داشتم . ارتش کسی میدونه چیه ؟ 

فکر کنم حاضرم لبتابم رو در ازای یک کیسه ارتش بدم . 

sina S.M
۱۶ نظر

وحید خزایی بلاکم کرد+چت نباشیم

از وقتی فرجه های امتحانات ترم شروع شده دیگر شب ها خابم نمیبره.
دیشب برای اولین بار رفتم ببینم وحید خزایی کیه . دیدم داره میرقصه و یکم گوشت چرخکرده رو تفت میده . منم ۴۰ بار به اون پست کامنت دادم : ریده تو ماهیتابه #_# 
نتیجش این شد که ایشون منو بلاک کرد . 
وحید خزایی علیرضا رو هم به دلیل مشابه بلاک کرده بود. علیرضا زیر همه پستاش هشتگ #اسکل‌ها‌را‌معروف‌نکنیم  زده بود 😂😂 
تازه از افتخارات علیرضا اینه که صفحه رسمی پادشاه عربستان هم بلاکش کرده :/ 
دیشب تا ۶ بیدار بودم و بعد از اینکه وحید خز منو بلاک کرد رفتم توی پیج افشین . سگ مصب چیزای خنده داری میسازه . 
کلاس داستان نویسی امروز رو نمیرم چون واقعن ریده میشه به فرجه ی امتحانات . تا الانم اعصابم از دست یک رتبه ی بیست هزاری خورده و نمیدونم تا کی قراره اینطور باشه . شیطونه میگه ببندمش به رگبار :/ 
ولی خب حس بدی به ادم دست میده وقتی یک نفر که منو شما خطاب میکنه ببندم به رگبار ... البته تعابیر مختلفی از رگبار هست. مثلا تعبیر بادمجون دور قابچینیش اینه که من همین الانم طرفو بستم به رگبار. بستگی به جنبه ی طرف هم داره . مثلا کسی که یه بار بهش کفتم اف برتو باد و زد زیر گریه مسلمن ادم نرمالی نیست و لزومن اسم رگبار براش رگبار تلقی میشه . 
یاد یه خاطر اینستایی افتادم ... یه زنی که خیلی وقت بود پست های همو لایک میکردیم سر یه شوخی مسخره توی کامنت دونی ها منو بلاک کرد. یعنی من گفتم با این جلف بازی ها بتون شوهر نمیدن ها . اونم خندید و بلاک . منتها نمیدونست من رو قضیه بلاک حساسم 😂 من رفتم با پیج محرمانه اینستام توی پی وی طرف و چند تا فحش ابدار بهش دادم و گفتم حالا دلم خنک شد منو بلاک کن . 
بعد طرف برگشت و حرفای عجیبی زد [تم فیلم ترسناک] : من فکر میکردم شما آدم مودب تری باشید. واقعن دیدن این فحش ها که توسط شما گفته میشه برام عجیبه . من حساب کردم شما هنرمندید و اینها .

جالبه که این ادم با این وجود منو بلاک کرده بود . منم بهش گفتم که اگر من با شعورم چرا بلاک کردی و اینها. 

بعد برگشت گفت هیچ وقت این فحش حرامزاده رو به کسی نگو چون ممکنه طرف مادرش رو از دست داده باشه . و بعد اون اکانت محرمانه رو هم بلاک کرد. 

من گفتم که همه فحشام از روی شوخی بود ولی خب فایده ای نداشت . وقتی یکیو به رگبار ببندی هیچ راه بازگشتی نیست. 
صبح دیروز پاشدم و دیدم یک خانوم چت ، سه تا کامنتی که زیر پست بلند و بالاش دادمو پاک کرده بعد هم بهم خصوصی گفت : نپرس چرا .. دلم خواست .

واقعن به کجا داریم میریم . اه . اون از سولانژ گاو که من یه کامنت طنز براش فرستادم و یه حمله انتحاری کرد به وبلاگم اینم از این که معلوم نیست سنتی رو با صنعتی زده که من بعد از ماه ها تعقیب کردن وبلاگش و خوندن پست هاش و کامنت گذاشتن اینجوری باید ازش ری‌اکشن ببینم . 
شاید تغصیر منه که تلاش میکنم با رتبه بیست هزار کنکور دمخور بشم . این ادم اگر جنس تفکراتش به من نزدیک بود رتبه کنکورش لاقل در تعداد ارقام با من یکی بود . #دوهزار 

__یکی میشه #مرسی‌اه رو توضیح بده ؟ به جز مرکبات لطفا :دییی
___نقاشی از خودم jeremybrett هم بازیگر مورد علاقمه و ربطی به عکس اون دختر اسکل نداره
___عکس اول یه مدل روسی عه که دراینجا سعی داره خودشو شبیه sia کنه . و این شخص تنها کسی بود که بعد از اینکه نقاشیشو کشیدم ، به جای به‌به و چه‌چه بهش انتقاد کرد :/ 
sina S.M
۱۶ نظر

نقاشی :/

sina S.M
۱۶ نظر

بازی beholder


کارل در حال مذاکره با یک گروهک سیاسی ٬ که در جهت مبارزه با دیکتاتوری حاکم ٬ماموریتی را به کارل میسپارند. 

 

در این بازی ما یک مدیر ساختمان هستیم ٬ در کشوری تقریبن قحطی زده و با دولت فاشیستی و پر آشوب ....

دولت به کارل دستوراتی را اعمال میکند. که شامل جاسوسی از ساکنین ساختمان ٬ کمک به دستگیری افراد مختلف ٬ پاپوش درست کردن ٬ از پشت خنجر زدن و الباقی مسائل است . 


کارل ما هستیم. ماییم که میتوانیم به جای پاپوش درست کردن ٬ با افراد حرف بزنیم و آنها را قانع کنیم که ما ماموریم و معذور و دولت به ما چنین دستوری را ابلاغ کرده . 


شخصیت هایی تاریک که دیکتاتوری کمرشان را خرد کرده . 

در این بین موسیقی غم انگیز و محشر بازی بر تم تاریک بازی دامن زده. و چیزی خارق العاده خلق کرده.

هزاران ماجرای پیچ در پیچ در بازی هست که باعث میشود میخکوب شوید. مخصوصن وقتی میبینید دو ساعت پای آن نشسته اید و در این بین چندین زندگی را تباه کرده اید ٬ یک بار باج گیری کرده اید . دخترتان را به کشتن داده اید و یک بار هم خیانت کردید و بسته ای را که نباید باز میکردید باز کردید. همه اینها در یک محیط دو بعدی با موسیقی ای که هر ۵ دقیقه یک بار تکرار میشود .


در زیر : لحظاتی بعد از مرگ دختر کارل ٬ بعلت نداشتن هزینه هنگفت درمان . 

sina S.M
۷ نظر

در اصلاح پست قبلی اینکه

یک مریم را یادم رفت !! آن که توی کلاس داستان نویسی است ! و گفتم عاشقش شدم ؛) البته خب اون عشق شوخی بود ولی خب خیلی باش دوست شدم ! فیلم نقشه مگی رو براش بردم اونم فیلم آبی از کوشلوفسکی رو برام اوردن ( یا کولشوفسکی ؟؟؟lol )  

راستی اصلاحیه ی بعدی در مورد پست قبل که احتمالن باعث شود شاخ در بیاورید (اگر تا الان در نیاورده اید !!!)  این است که :: 


بازم میرم خندوانه !!


😜😜😜😜 

😂😂😂😂 

آخه نمیدونم چرا باید در استانه ی خروج من از کشور این اتفاقای خوب برام بیفته ؟؟؟(عایا این بمعنی اینم هست که یک اتفاق بد در راهه؟)

 از پیدا کردن دختر بعد سالها و پیدا کردن اکیپ دوستی در یونی گرفته تا سفر تک نفره به اصفهان و دعوت شدن به خندوانه !! حالا لابد باید همه اینها را ول کنم و بروم اسکاندیناوی‌ 


ولی خب همه اینها

 در برابر راه رفتن در یک ساحل بکر و سرد 

که تویش خبری از پوست چیتوز نیست 

و نسیم خوشبویی که بوی داستان های آگاتا کریستی را میدهد ؛

هیچ چیز نیست :پی 


دعا کنید تا تابستون بریم زازو ! :) 

sina S.M
۱۵ نظر

بالاخره نوشتم این پست رو

نوشتن از من انرژی زیادی میگیرد. ولی خب به مریم قول داده ام بنویسم این پست را درباره خندوانه . (نه آن مریم ٬ این مریم !) 


راستی بگذارید در باره ی مریم هایی که من باهاشان سروکار داشتم یکم تایپ کنم :دی 


مریم اول و آخر مامان خودمه ! 

مریم بعدی که نسبتن نزدیک تره . همون همکلاسیمه که یه مدت میرفتم پی ویش و باهاش درباره فلسفه و اینا حرف زدم. متاسفانه بحثمون کشید به قضیه مرد و زن و من که ذاتن ضد فمنیست هستم ایشون رو از خودم تاروندم. حماقتش در این مبحث بی حد و حصر بود. مثلا من میگفتم : چرا تو دنیا یه فیلسوف زن نداریم . 

بعد اون گفت : پس میگی من عقل ندارم ؟ 


خب این حرکتش نشون میداد واقعن عقل نداره ! چون ۱۰ بار بهش گفتم بابا من دارم کلی حرف میزنم اشاره ای به تو و خودم ندارم. 

بهرحال این مریم کله شق چند وقتی هست که دیگه باش حرفی ندارم. 


مریم بعدی در زندگی من یه آدمی هست که من مدت ها فکر میکردم اسمش همرازه . توی اینستاگرام با هشتگ نقاشی پیداش کردم. اولش خیلی خوب بودیم . بعد ماجرا پیش آمد. این ادم جزو افراد باستانی محسوب میشه. افراد باستانی کسانی اند که من همان روز های اولیه ی بعد از خریدن گوشی (روز کنکور) و نصب اینستاگرام باهاشان آشنا شدم. 


یک بار منو بلاک کرد. فکر کنم اولین کسی بود که منو بلاک کرد. :) اون زمان دقیقن نمیدونستم فرهنگ بلاک چه طوریه و برای همین حس کردم توهین بزرگی بهم شده. صبح تا شب درگیر گوشی بودم. و هی روی دکمه فالو کلیک میکردم بعد میدیدم نمیشه فالو کرد. بعد آه حسرت واری میکشیدم و میگفتم : یعنی اون آدم برای من تموم شد ؟‌


سر اون قضیه رفتم اکانت مخفی اینستا ساختم و باهاش به مریم پیام دادم. حتی از دو سه نفر خواهش کردم که وساطت کنن و به مریم بگن که منو آنبلاک کنه. 

آخه خیلی حس بدیه وسط چت و شوخی ٬ یه چیزی از دهنت در بیاد و طرف همچنان اموجی خنده بذاره بعد پنج دقیقه بعدش بلاک کنه و تو بفهمی اون خنده فقط یه تظاهر بود. 

بهرحال میدونم منم حماقت کردم و بیش از لیاقت یه انسان بهش توجه کردم .  



به همین سادگی از وقتی گوشی خریدم گه خورد به مطالعه ام. کتاب های موراکامی جایشان را دادند به لایک کردن عکس های مزخرفی که یک زنیکه یا دختریکه گذاشته توی نت ... 


مطالعه ام افت شدیدی کرد. خوشبتخانه این وبلاگ منو مجبور کرد که همچنان بنویسم. اولین بار است که در زندگی ام عمل نوشتن را بیشتر از خواندن انجام میدهم... هفته ای دو سه تا داستان مینویسم. (لاقل برای کلاس داستان نویسی)  این وبلاگ را هم بهش اضافه کنید.


(همین الان برق رفت. و من امیدوارم بتوانم با هات اسپات این متن را آپلود کنم ) 

مریم بعدی که در زندگی من آمد در این وبلاگ باهاش آشنا شدم. متاسفانه درباره مسائل درون وبلاگی نمیتوانم پست بنویسم. اگر هم تابحال نوشته ام رمز دار بوده . 


یک مریم دیگر هم وجود دارد که آن هم در بیان است :)


کلا با مریم ها بهتر تا میکنم چون همه شان حس مامان را بهم میدهند٬ شاید این روی رفتارم با آنها تاثیر میگذارد :) مامان کسی است که من تمام ایده هایم را از او میگیرم. و او نیز همه ایده هایش را از من ))) مثلا خودش گفته از وقتی تو شروع کردی زبون در آوردن من اون آدم سابق وطن پرست نیستم :)


....


و اما خندوانه : 


- کاپشنت رو در بیار ببینم .


ماهی کاپشنش رو در اورد. یک بلوز پارچه ای آبی با نوشته های زرد انگلیسی ...

- اوضات خرابه .. برو خونه .


سنگ شدم. همینطور علیرضا. که میزبانمان بود و ما بعنوان همراه هایش آمده بودیم. 

- تو دربیار ببینم.

...

- تو هم برو خونه ...

بعد من کاپشنم را در آوردم . 

تنها کسی که لباسش قابل قبوله این دوستمونه :)‌ ( ذوق الکی ! خبر نداشتم قرار است آنجا ۷ ساعت یه بست بنشینیم. بهرحال تجربه اولین بار دعوت به چنین جایی ٬ چشم آدم را روی واقعیت میبندد)


دم در کسی وایساده بود که هرکسی قدش بلند بود را خوب واررسی میکرد که ببیند آیا توانایی انداختن توپ در سبد را دارد ؟! خب منم قدم بلند است. ولی خب گفت : ورزش که نمیکنی ...

- نه ...

- حله برو تو :) 


احتمالن اگر من صد میلیون را میبردم ٬ ایرانسل بهشان میگفت : چرا اینو راه دادین بیاد تو ؟؟؟


رفتیم داخل ... زنی به من گفت بیا و اینجا بشین. دوستانم رفتن آن ته نشستند. من دیدم به صحنه خیلی عالی بود ولی خب متوجه شدم دوربین آنجا را نشان نمیداد. غصه ای نبود. عوضش اون برنامه رو عین تئاتر از نزدیک دیدم. اونجایی که دوستم نشسته بود خیلی دور بود از محل اصلی وقایا :/ ( دل خوش نمودن الکی !!!)‌


بعد رامبد وارد میشود !!! از تعجب نکردنم تعجب کردم ! این آدم را از نزدیک ببینی و جالب نباشد برایت ؟ یک ایول به خودم گفتم که تا این حد بزرگ شده ام و مثل قبل جوگیر نیستم ... قبل تر ها یک بار بهمن (مجری معروف مسابقه های تلفنی) از توی ماشین بهم یک چشمک زده بود و من کلی ذوق کرده بودم !! بعد الان رامبد را از ۲ متری میدیدم و به هیچ جااام نبود :)))

 تازه وقتی که نیما (کیا) گفت : تلویزیون از وقتی اختراع شده تو توش بودی ... 

فهمیدم بابا این مردک آدم کمی نیست !!


بغل دستمی ام مرد باحالی بود. گفت من اصلا تلویزیون ندارم !! همش ماهواره میبینم ... اینجا هم دوستم صبح زنگ زد گفت بیا . منم گفتم : بابا مغازه مهم تره !! بیام خندوانه چه گوهی بخورم :دیییییییییییی 


طرف ۴۱ سالش بود. وقتی پرویز پورحسینی دارتش نخورد به صفحه ٬ و رفت هندونه بخوره ٬ این دوستمون گفت : زود پرید سمت هندونه ها !

بعد من دقت کردم دیدم راست میگه . پرویز یه سره کلش توی هندونه ها بود. توی آنترکت های بینش هم هی هندونه میخورد. 


راستی جزئیات جالب : 

پرویز درباره شجریان حرف زد ولی سانسور کردن ٬ گفت : نوه هاش خیلی آهنگ های شجریان رو دوست دارن و اینا ...  

پرویز درباره ی فیلم باشو (ساخته بهرام بیضایی) هم حرف زد و رامبد گفت : کیا باشو رو ندیدن ؟ 

و حتمن توصیه کرد ببینیم. این بخش هم سانسور شده بود. که شاید به خاطر ضیق وقت بود . 



بعد از اینکه اون آقاهه توپ بسکتبال رو انداخت . یه دختره هم گفت منم میخوام بندازم. رامبد هم بی تعارف گفت : بیا بنداز ولی ۱۰۰ میلیون بهت نمیدیم اگر افتاد !

دختره توپ رو انداخت هوا بعد عین والیبال بهش دو دستی ضربه زد. یعنی اینقد ضایه که تعجب کردیم چرا توپه رو کله خودش فرود نیومد. بعد بغل دستیم (اون ۴۱ ساله هه نه ..) اونقدر بد و مسخره وار خندید که فکر کنم به خاطر اون اصلا پخش نکردن بخش دختره رو خخخخخ


دیگه چه جزئیاتی میخواید بدونید ؟؟؟؟ آهان .. میدونستید صدای خنده حضار رو جدا میگیرن ؟ و بعد به قسمت هایی که میخوان اضافه میکنن ؟


آهان داشت یادم میرفت. رامبد یه جا به نیما (کیا) گفت که : اگر حرف بد میزدی که مینداختمت بیرون !!!


اونجا در اصل رامبد اینو گفت : اگر حرف بد میزدی که با تیپا پرتت میکردم بیرون.

بعد نیما گفت : بیا خودتم که داری حرف زشت میزنی 

بعد رامبد خندید و گفت : خب این بخششو کات میکنیم ..

و دوباره گفت :‌ اگه حرف بد میزدی که مینداختمت بیرون ...

.....



بخدا خیلی دلم نمیخواست اینا رو بنویسم ولی خب بحث قولم به مریم است (مریم است دیگر !!! )‌ 

sina S.M
۱۱ نظر

Greensleeves - Flute Harp and Cello - Adagio

لینک را عوض کردم ، این یکی با احساس تر است.

sina S.M

ساری

ببخشید که نشانم ندادند ! 


sina S.M
۱۵ نظر

رفتم خندوانه :) موقت

موقت ، چون پست بزرگتری در راه است که درباره اونجا مفصل حرف میزنم :) فقط اینکه فردا شب ببینید خندوانه رو .. 


من اونجا بودم :) فک کنمم دوربین زیاد نشونم داد :پی


+ اه کف دستم درد گرفت انقدر دست زدم :/ 

++ رامبد از اونی که تصورشو میکردم مهربون تر بود. چون زیاد شنیده بودم خیلی اعصابش خورده تو پشت صحنه :) 


+++ آی لاو شاه حسینی 😂

sina S.M
۲۱ نظر
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان