یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

گزارش صد در صد واقعی از نمایشگاه کتاب


چهارشنبه رفتیم نمایشگاه کتاب ! شهر آفتاب ! سه تا سوله ساختن که عین خونه مورچه به هم دیگه راه دارن ...


ترتیب سوله ها :


A1  -  C1  -  B1


از طریق این نامگذاری متوجه میشویم دست اندرکاران شهر آفتاب بویی از آلفابتیکالیسم (پدیده ی نادر آشنایی با ترتیب حروف الفبا) نبرده اند.

بله متاسفانه داخل سوله ها وضعیت نامگذاری به شدت بد تر از بیرون آن بود !




لیست ناشران در کنار سوله ها فقط حاوی ناشران همان سوله بود !! یعنی ما که خواستیم انتشارات آوای مکتوب را پیدا کنیم ، به سه تا لیست نگاه کردیم ... و قضیه وقتی مشکل دار میشود که بدانید فاصله ی این لیست تا لیست دیگر چیزی حدود 60 متر پیاده روی با کوله بار بود !!! اهم ...


سر آخر هم در هیچ کدام از لیست ها ناشر مورد نظر را پیدا نکردیم... پس رفتیم سراغ بخش اطلاعات !


در این بخش... [ادامه ی متن به علت غم انگیزی بیش از حد توسط هیئت مدیریه بیان حذف شده است ] ...

بعد از مرخص شدن از بخش اطلاعات شروع کردیم به هن و هن کردن ... تازه یادمان آمد 3 ساعت ناقابل داریم در این شهر آفتاب وول میخوریم !


قضیه اینجاست که شهر آفتاب هیچ چیز بهتری از مصلی نداشت به جز پارکینگش ! یعنی سالن ها به همان اندازه ی سالن های مصلی بود ... باز لاقل شبستان مصلی چنان سقف عظیمی داشت که اکسیژن را از آنجا تامین میکردیم . اینجا تا به سقف نگاه میکردی ، قوس بنا را میدیدی و فکر میکردی در یک سوله مرغداری راه میروی !


بخش کودکان همچنان مثل مصلی در چادر برگذار شد ... نمیدانم این شهر آفتاب که میگویند برای ساختش از آلمان مهندس آوردند و حتی یک شعبه کارخانه ماشین اراک در کنارش علم کردند ! بعد آنوقت بخش کودکانش باید در چادر اجرا شود ؟! نکند فکر کرده اند کودکان این مرز و بوم قرار است تا آخر عمرشان کودک بمانند و چشم بر این حقارت ها ببندند ؟!


بخش کودکان که بهترین بخش نمایشگاه است ، خداروشکر به جز چادری بودن ، عیب دیگری نداشت ... در کمال تعجب دیدیم در آن سخنرانی هم علم کرده اند و چهار تا از کله گنده های کتاب کودک را گرد هم آورده اند و روی یک سکو باهاشان مصاحبه میکنند و بیست سی تا صندلی زرد پلاستیکی هم گذاشته اند برای عموم ! همراه با پذیرایی آبمیوه ! خداییش این بخشش چسبید ...

مجری برنامه آقایی شبیه به آمیتا پاچان بود (اسمش را درست گفتم ؟!) یعنی کپ خودش ! در آن موقع که ما بودیم ، به شدت خسته بود ... و حتی حال نداشت میکروفن را در دست بگیرد ! برای همین میکروفن رو وصل کرده بود به یه پایه ، و هر وقت میخواست حرف بزنه کل اعضای بدنش رو در اون نقطه متمرکز میکرد ... یعنی لب و لوچه شو تا حد امکان کش میداد تا به میکروفن نزدیک تر باشد ! نمیدانم چرا همچین وضع خنده داری را ترجیح داده بود به اینکه مثل آدم میکروفن را در دست بگیرد ؟!
(البته این بخش جنبه طنز دارد قصدم توهین به ایشان نیست !)


  در برنامه های آن سمینار دیدم  قرار است مصطفی رحماندوست هم بعنوان مهمان یک روز برود آنجا ...

با دیدن این اسم حالم بد شد ... (فکر کنم راجع به مافیای کتاب کودک یک پستی داشته باشم !)


بهر حال ! بگذریم ...



چیز دیگری ندارم بگویم به جز اینکه نوتلا بارش هم خیلی گند بود ! یعنی کارخونه شکلات رو کردیم تو حلقمون ... آدم لیستش رو نگاه میکرد شکلات از چشمش میزد بیرون :


پیتزای نوتلا با روکش اسمارتیز !!!!!! (خداییش با خوندن این حالتون بد نمیشه ؟؟! چه برسه بخواین قرچ قرچ بخورینش ... ! )


+



یک سری فایل صوتی ناب براتون سراغ دارم ! که البته خیلی معروفن و لطفن تو اینترنت سرچ کنید :

آقای زیگلری

(توصیف : بمب خنده !! این فایل 4 سال مداوم است که مرا به خنده می اندازد )


رادیو نمایش ، برنامه صبح چهارفصل

(توصیف : اگر اهل رادیو باشین با این آشنایید ... نقش اصلی این برنامه خانم بهناز بستان دوست خیلی صدای باحال و عجیبی داره ! باید یک بار بشنوید ! مخصوصن خنده های الکی و من در اوردیش : کک هی ییییی )

https://www.instagram.com/behnaz_bostandoost/

اینم پیج اینستاشه !! البته باحتمال 90 درصد



یک وبلاگ دیکتاتور :http://ansherlii.blog.ir/

sina S.M
۱ نظر

مردم حال به هم زن !!!

مردم حال به هم زنن !! نمیدونم چرا بعضی ها این واقعیت ساده را قبول نمیکنن ... یک بار از عیب های ایرانی ها گفته بودم و یک حروم لقمه گفت : ببخشید شما خودت اروپایی هستی ؟!


نمیفهمم چرا مردم فکر میکنن یک ایرانی حق نداره از جامعه ایران بد بگه !!! بله من بد هستم ولی میدونم نصف جمعیتی که توی مترو ، نمایشگاه کتاب ، مغازه ، پارک ، خیابون ، ادارات ، جوب ، بن بست ، فرودگاه و ترمینال میبینم نصف بیشترشون ، از من بدتر هستند !!!


الاغ ها افرادی اند که نمیفهمند وقتی میگویم :"""" بدتر از من هستند ، """ خیلی فرق دارد با اینکه بگویم """ من از همه بهتر هستم !"""

بله من هم بدی دارم ... آن هم نه یکی دو تا ! هزار تا بدی دارم !!! مثل اینکه در 80 درصد موارد آشغال را در خیابان ولو میکنم ... مگر اینکه سطل آشغال سر راهم باشد یا دو قدم نزدیک باشد ... اصولن راهم را کج نمیکنم که آشغال را در سطل بندازم .... تازه آشغال بدست هم نمیمونم ! یعنی اگر سر راهم ، بیش از 3 دقیقه راه رفتن به سطل آشغال نرسم ، آشغال را به بدترین نوع ممکن معدوم میسازم !!! یعنی طوری می اندازم که به همه بگویم "" چه وضعشه ، یه سطل آشغال تحفه هم این دور و بر نیست ... اصلن حالا که خواستین بیاین این آشغالو میریزم زمین ... !" " "


بدی های دیگری هم دارم ... مثلن اگر دیدم یه زنی که از صد متری بوی کرم میدهد و طوری راه میرود که انگار نوه ی ملکه الیزابت است ، شاید بهش اخم کنم یا یه جوری تو صورتش خیره بشم که رنگش مثل گچ بپره ... (خیلی باحال بود ، تو یه مورد زنی که داشت روی دو تا چوب کبریتی که روش وایساده بود (کفش پاشنه بلند) لق لق میزد و نزدیک بود عین برج کج پیزا پخ ولو بشه ... )


بدی های دیگرم رو بهش دقت نکردم !!! شاید یکی از بدی هام اینه که به افراد توی مترو و اتوبوس سلام نمیکنم ...


اما خب مردم بدی های بد تری دارن ... مثلن مثل جغد زل میزنن به آدم ... فعلن نمیتونم این پستو ادامه بدم !!! بای :دی

sina S.M
۰ نظر

مایک : خفه خون بگیر و بذار در آرامش بمیرم.

من شیفته دوبله بریکینگ بد شده ام !!

هر کی بگوید دوبله اش بد است حرامزاده است !!! تابحال توی دوروبری ها از هرکی نظرش را پرسیده ام گفته اند : من فقط زبون اصلی میبینم

بعد وقتی پرسیدم : تا قسمت چند دیدی ؟!

- نصف سیزن 1 ...

یعنی مفهوم حرام زاده بودن در یک انسان آیا میتواند بیش از این هویدا باشد ؟!

خب توله سگ ! وقتی میگی نصف سیزن 1 یعنی نتونستی یه جمله انگلیسیشو هم بفهمی ... با اون ریتم تند حرف زدنشون که شبیه قرقره کردن میمونه همینکه میگی نصف سیزن 1 رو دیدی به نظرم گنده گو.زی کردی :دی

من اجازه ندادم این جور گنده گویی ها به منم سرایت پیدا کنه ... رفتم دوبله محشرش رو دیدم ... با سانسور البته ... (سکانس های سانسوری ش محدوده ! ولی واقعن بالای 150 ساله :دی )

اخیرن سیزن 5 اش اومد (نصف سیزن 5، هنوز 8 قسمت از سیزن 5 مونده که نیومده :دی ) تو این سری ، مایک میمیره ... بعد از اینکه والتر ، دخل گاس رو اورد، گندش بالا اومد و تو سیزن 5 کلن داره به جمع کردن این گند کاری ها میپردازه ... یه سری شاهد (گروه گاس !) در زندان ها وول میخورن ، از طرفی یه سریشون هم بیرون از زندون اند ... که مایک هم سر دستشونه... مایک چون گروه گاس رو دوست داشت اجازه نمیده به این شاهد ها آسیبی برسه و از طرفی برای اینکه خودش لو نره ، به اونها حق السکوت هم میده (البته این واژه توسط والتر به کار میره ! )

اما والتر این وضعو تحمل نمیکنه و کار به جایی میکشه که مایک رو میکشه ... و پشت پاش باید باقی شاهد ها هم ...

اما کشتن مایک واقعن گریه آور بود .... حتی تصورش هم محال بود که این پیرمرد بی احساس که کسی جرات نزدیک شدن بهشو نداره ، یه روز کشته بشه ... اونم به دست کسی که مدام به دیده تحقیر بهش نگاه میکرد و عمرن فکر نمیکردن یه روز والتر وایت بی عرضه به روش اسلحه بکشه ...

البته قبل از اینکه مایک بمیره ، بحث بین والتر و مایک بی نظیر بود !!! مایک کم حرف با داد و بیداد تمام گند های والتر رو توی صورتش میکوبه :::

همه چیز خوب بود و عین ساعت کار میکرد یه آزمایشگاه ، شبکه بزرگ گاس ... که توی حروم زاده آشغال به همش گند زدی ، حاضر نبودی جایگاهت رو قبول کنی و با اون غرور کثافتت که میخواستی رئیس همه باشی گند زدی به همه چی ...

بعد از زدن این حرف والتر وایت بزرگ ، انگار که زخمی چرک آلود به بدنش وصل باشه تبدیل به یک هیولا شد ... در یک چشم بهم زدن تصمیمش رو گرفت و بنگ !!!

و آخرین دیالوگ رد و بدل شده ...



وایت : مایک ، متاسفم ، نمیخواستم اینکارو ...

مایک (درحالی که گلوله در بدنشه و آرام نشسته و به رودخانه نگاه میکنه ) : خفه خون بگیر و بذار در آرامش بمیرم ...

و بعد یک نمای محشر از رودخانه ... و افتادن پیکر مایک ........
sina S.M
۱ نظر

چرا بلاگفا بهتر از بیان است ؟!

سلام ! شاید این موضوع در پس زمینه ی ذهن هر انسانی باشد که چون بلاگفا اول آمده پس بهتر است !!!


اما نه ، بلاگفا به خاطر اول آمدنش دو ویژگی قابل ستایش دارد که باعث برتری او نسبت به بیان و باقی وبلاگ ها شده !!


اما اول بگذارید درباره ی بدی های بیان بگویم و بعد درباره ی خوبی های بلاگفا . در ضمن این مقاله نیست !! پس انتظار هیچ گونه نظم از پیش تعیین شده را نداشته باشید ... کما آنکه با غلط املایی های عمدی هم مواجح خواهید شد ...



بدی های بیان و سایر وبلاگ ها !!!


1. سر در گمی کاربر !!! ارما بوبمک نویسنده ی مرحوم آمریکایی یکی از سردم داران مخالفت با تکنولوژی جلوتر از حد و توان کاربر عادی بود !!! مجله داستان همشهری هر ماه داستان هایی از ارما بومبک دارد که در آن میتوانید طنز هایش را بخوانید ! اینکه چطور یک نان پز منجر به دعوای فجیع بین کل خانواده شد !!! این تفکر که یک تکنولوژِی به خودی خود باید پیشگام باشد آنقدر غلط است که حد ندارد !!


بیان خیلی جلوتر از کاربران عادی است ! ما در اینجا با وبلاگ نویسی مواجه نیستیم ! با سایت های دانلود فیلم و آهنگ و پخش اطلاعیه و آموزش آشپزی مواجه ایم که همه متن های کپی شده هستند ! همه اینها شبه وبلاگ نام دارند نه وبلاگ ! (یک نگاهی به عنوان های وبلاگ های به روز شده بی اندازید ... از کدامشان بر می آید که کپی نباشند ؟! )


برای همین ما در بلاگ به خاطر تکنولوژِی جلوتر بودنش فقط با یک سری کاربر خوره کامپیوتر مواجه ایم نه بیشتر ! نه با کسی که کتاب را از روی کاغذ میخواند ! بلکه با کسی که جز پی دی اف چیز دیگری را غیر قابل خوانش میداند !!!


آنچه بر این تکنولوژی دامن میزند بروشور ها هستند !!! این همه توضیح که روی در و دیوار صفحه مدیریت وبلاگ نوشته شده ... خب اینهمه امکانات توضیح هم میخواهد دیگر !! نه ؟ و این همه توضیح ، مغز آدم را به سراسیمه می اندازد و اصلن یادش میرود برای چی وبلاگ باز کرده بود ! یکسره کله اش توی بخش آمار بازدید کننده هاست و زاغ سیاه بازدید کننده ها را چوپ میزند ... ! (لاقل برای خودم اینطوری بوده و میدانم برای بقیه هم این چنین است :دی )



البته بدی های بلاگ زیاد تر است مثل قالب های عجیب و غریب که برای پست های 3 خط به بالا طراحی نشده اند و وبلاگ شبیه ستون روزنامه میشود ! قالب های بلاگفا با وجود ساده بودن ، باز و عریض اند و توقع خواننده هم پایین می آید و بدون گیر دادن به قالب به خوانش اصل وبلاگ می پردازد !!! من خودم خواننده هایی را به خاطر قالبم از دست دادم ... یارو یه روز اومد گفت : قالبت مزخرفه و فلنگ رو بست ...


خب بدی های بلاگ زیاد تر از این چیز هاست و میرم سراغ خوبی های بلاگفا !!


1. سادگی

2. کاربر های زیاد (بعلت سادگی !)

3. کاربر های زیاد تر (بعلت سابقه طولانی بلاگفا و مشهور بودنش !)

4. عدم امکانات گیج کننده !

5. قرار داشتن در یک روال ثابت ... باور کنید کسانی هستند که اگر ورودی بلاگفا عوض شود نمیتوانند وارد وبشان شوند !

6. عدم گیر دادن به نویسنده ها !!! در بیان هر بار با یک کادو ، یک پیام یک عریضه که انگار شاه برای رعیت ها نوشته مواجه میشویم ... ولی در بلاگفا انگار نوعی آنارشیسم وجود دارد ... دو سال در بلاگفا که بنویسید ... اصلن فکر میکنید این سامانه خودکار مدیریت میشود و اینطور نیست که هی با پخش اعلامیه های جورواجور ذهن نویسنده ها را آشفته کند !!!


7. ... شاید بعد ها به این اعداد اضافه شد :دی



sina S.M
۱۲ نظر

kim kardash

داش ! کیم کارداش ! (باند ! جیمز باند !) چه اسم کیمی ای هست این ! 


بله دنیا پر از حنده هایی عه که اسم های کیمی دارند !! و قیافه های کیمی تر ! دیروز توی پارک تا دلتون بخواد خنده دیدم ! حالم ازشون بهم میخوره باید کیو ببینم ؟! 


البته در اینجا خودتون میدونید منظور از خنده چیه !!! البته من اسم قاحشه رو بیشتر ترجیح میدم ... چون قاحشه یعنی حروم لقمه ای که فقط میخواد مردم رو به حشره تبدیل کنه و ذهن اونا رو بریزه به هم ... ولی خنده ، یه شغله ! و به خاطر منافع مالی هست نه روی مخ دیگران راه رفتن !!


من چه گناهی کردم که باید بین این جماعت راه برم ؟ جماعتی که فکر میکنه اگر دماغشو شبیه کورن استار ها در نیاره اونقوت یه قرن از تمام دنیا عقبه !

خاک بر سر ها خود این قاحشه های خیابونی کافیه یکم چشمشون رو باز کنن ... ببینن سمت راستمون افغانستان در منجلاب طالبان داره نفس های آخر رو میکشه و سمت چپمون هم که من هیچی نگم بهتره !!! 


بعد فکر کردن چون اینجا امنیت برقرار شده و میتونیم نفس راحت بکشیم ، بیان خودشونو شبیه کورن استار ها بکنن ... نمیدونن توی آمریکا و اروپا ملت فقط توی پارتی ها و ویدئو کلیپ هاشون دست به مواد آرایشی آنچنانی میزنن... طوری که نمیتونی کیتی پری رو از نیکی میناج تشخیص بدی ... ولی واقعن نمیفهمم چرا من نباید دختر خالمو ی خودمو از دختر خاله ی همسایمون تشخیص بدم ؟ یعنی چقدر شعور داره که اصلن من بخوام تشخصیش بدم چه برسه به اینکه با یکی دیگه اشتباه بگیرم ...

باز حداقل نیکی میناج و کیتی پری به خاطر صداشون و آدرنالینی که ترشح میکنن ارزش وجود داشتن دارن ! ولی این لامصب ها فقط بلدن هورمون پروستات رو توی دل و روده ی مردم پخش کنن و آدرنالین رو آدم حساب نمیکنن ! بعدش هم من نیکی میناج و کیتی پری رو توی زندگی عادیم نمیبینم (اگر هم خدا بخواد و رفتم آمریکا ، اگر توی زندگی روزمره دیدمشون ، اصلن ممکن نیست بتونم بدون آرایش تشخیصشون بدم !) 

ولی این سگ توله هایی که فکر میکنن کورن استارند مثل اسپرم همه جا وول میخورن ... یه دقه میخوام تو پیاده رو خلط خونی بندازم ، یکیشون مثل گو.ز معلق میپره وسط و چپ چپ نگاه میکنه که چرا توی شعاع 4 متری من وارد شدی ... یا مثلن دارم زیپ شلوارمو توی آسانسور میکشم بالا که یهو از 2 طبقه بالا تر بوی کرسی شعر عطر های محرک جنسی شون میره و میرینه به هرچی آرامش توی خودم ذره ذره جمع کرده بودم .

یا مثلن دارم مثل یه آدم متمدن توی دکه روزنامه فروشی مجله ها رو میبینم که یهو یکیشون مثل کرم خاکی از تو حلقومم میزنه بیرون و یه جوری ناخن های لاکی شو توی هوا نگه میداره که انگار من از چرنوبیل در اومدم ! بعد میره به روزنامه فروش میگه : هوی ، یه سیگار بده ... 


خدا میدونه این زالو ها از تو سطل کی اومدن بیرون و اینجوری وارد جامعه شدن !!! همیشه هم کتابفروشی های شهر کتاب مثل خوکدونی پر شده از این قاحشه های مثلن کتابخان !! به تنها چیزی که نگاه نمیکنن کتاب هاست !! یه سره یا دارن پاک کن میخرن یا دارن با گوست پسرشون لاس میزنن درباره ی آخرین کتابی که خوندن ... که البته اونم بروشور ماشین لباس شویی بوده ولی یه جوری تعریف میکنه انگار سری جدید رومئو و ژولیت رو داشته میخونده ....


آخرین باری که توی یکی از شعبه های بزرگ شهر کتاب بودم ، این راهنما هایی که ازشون میپرسیم فلان کتاب کجاست و خیر سرشون باید مثل پروانه دور مشتری ها بچرخن ، همه شون جمع شده بودن یه گوشه، و متکلم وحدشونم یه قاحشه بود از خودشون !! یعنی میخواستم تمام کتاب های کافکایی که توی مغازه بود رو آتیش بزنم تا هم آرزوی فرانتس کافکا بر آورده بشه هم این جماعت خنده پرست دود بشن و برن هوا ... قضیه اینجاست که خنده های مسخرشون نمیذاشت تمرکز کنیم روی امر کتاب خریدن ... همینطور خیلی جرعت میخواست اگر بری ازشون بپرسی فلان کتاب کجاست ... حس این رو داشتم که دارم مزاحم فرایند تولید مثل یه بچه میشم ... یارو همچین اخم میکرد که ... که البته همه چیز به اون قاحشه ختم میشه ...!


همه چیز تقصیر قیافشونه ! چرا همشون به یه سبک گنده گوزانه ای به هم شبیه اند ؟ مثل عروسک های ژاپنی که برای ار-ضا ساخته میشن و فقط عکسشون به ما میرسه !

نه واقعن نشده همه ی دختر های توی پارک به نظرتون همه قاحشه به نظر بیان ؟ تازه اونم نه قاحشه های مختلف ... بلکه قاحشه هایی کپی هم !!! من میدونم اگر سرم رو بچرخونم ریخت کیمی رو میبینم برای همین ترجیح میدم سرم روی گردنم ثابت بمونه . و یه بار هم که خواستم سرم رو بچرخونم تا ورزش کرده باشم ، با 1000 تا قیافه ی کیمی قاحشه ای خنده ای مواجه میشم که اعصابمو میریزن به هم و منم مجبورم قبول کنم که درصد زیادی از دختر های این مملکت فقط با قاحشه نمایی هست که ارضا میشن و هیچ سرگرمی دیگه ای ندارن ... جز کیم شدن ...



زنیکه توی شبکه چسیم هفته ای 5 دقیقه بازی داره ، بعد عکساش تو اینترنت آه ! 


روی این لینک کلیک کن تا بفهمی چی میگم ! 


این همه صدا و سیما خرج میتراشه واسه مملکت و با بودجه هایی که میگیره میشه واسه هفت نسل بچه های جنیفر و پیت بال کنسرت روی کره ماه اجرا کرد ! بعد میره یه برنامه میسازه واسه ترک اعتیاد توی شبکه چسیم و بازیگرش جلو دوربین چادریه و از اون طرف پشت دوربین ، 

عکساش تو اینترنت آه !




یعنی ملاک جذاب بودن اینه که شبیه کورن استار ها باشیم؟! آهای فمینیست هایی مثل آ.ت که قیافه ی بادمجونی دارن و به غریضه ی جسمانی مرد ها گیر میدن . یکم هم به کورن استار هایی که وجب به وجب خیابون های پایتخت پیدا میشن ، گیر بدن . غریضه ی حیوانی رو نمیشه کاریش کرد شاید به زور کافور و صد زهر مار دیگه بشه به تعویق انداخت ... ولی غریضه ی قاحشگی رو میشه کاهش داد! علتش اینکه که اجداد ما غریضه ی حیوانی رو داشتن ... ولی غریضه ی قاحشگی مختص عصر جدیده ... و برای کشور هایی که زن هاش جنبه ی امنیت رو ندارن ...



شواهد و مدارک : 


رنگ رژ لب هارو در دو لینک زیر مقایسه کنید !


لینک 1 


لینک 2


این که میگن غربی ها الگوی جوانان ما شده اند در اشتباهند ... اول یه سوزن به خودت بزن بعد یه جوالدوز به بغل دستیت ! الگو جوانان ما لینک 2 است ... اون قیافه های برنزه لب های لعل شکر بار (از حضرت حافظ یاد گرفتن دیگه !!!) و چشم های نقاشی شده ، اینها را با لینک 1 مقایسه کنید ... ! واقعن دارین فیلم میسازیم ؟ یا به قول کمال تبریزی در سریال ابله ، فیلم سوپر مارکتی ؟!

sina S.M
۱ نظر
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان