یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

بنده شناس خداست ... وویسی از آقاجون

+

کلیک


آدم بی آزاری باشید و کاری به کسی نداشته باشید ... :-)


sina S.M
۱۹ نظر

قطع ارتباط

احساس میکنم برای بودن با آدم های بیشتر سطح خودم رو اورده ام پایین .

دیروز دیدم توی ون همه دارند در باره فوتبال حرف میزنند و فحش میدهند به فلان بازیکن و مربی و تیم ..


به بغل دستی ام که اونم مثل من ساکت بود گفتم همینه که از فوتبال بدم میاد. 

اونم گفت منم از فوتبال بدم میاد... 

بعد فهمیدم این پسر چقدر مثل خودم است.

وقتی سوار مترو شدیم ..

 بیشتر باهاش حرف زدم ، میگفت خوشش نمیاد تو بحث های شلوغ و اینها باشد .. 


بعد صحبت ح شد.. اینکه با همه رفیق است .

من گفتم : به نظرم ح خودشو اورده پایین تا بتونه با همه دوست شه 


- شایدم خودشو اورده بالا.


نه ... نمیتونه این حرفش درست باشه . دنبال یه جمله گشتم تا اشتباه بودن حرفشو ثابت کنم. اما راستش ... هیچ جمله ای پیدا نشد . 

لاقل باید بهش میگفتم ح عادم سبکی است. اما خوب منم تو موقعیت های مختلف سبک بودم .. دلیل نمیشه 


_تنها سوار شدن مترو خیلی کیف میده

وقتی خواست پیاده شود .. باهام دست داد .. بعد به بقیه بچه ها ک کمی دورتر از ما نشسته بودند اشاره کردم و بهش گفتم : با بچه ها هم دست بده .


گوشه چشمانش را تنگ کرد و گفت : حسش نیست.. بعد از جهت مخالف رفت تا با بچه ها رودر رو نشود.


این کارش تاثیر بزرگی گذاشت روی رفتارم. موقع پیاده شدن عقب تر از بچه ها حرکت کردم. آن احمق ها حتی نگاهشان به من هم نیفتاد ... بعد هم از جایی که مسیرم با آنها متمایز میشد .. رفتم .. بدون خداحافظی و اینها . 


چه پست چرت و پرتی ! حالا میخوام همانکاری که با بچه ها کردم با بعضی از افرادی کنم که الکی اینجا دنبالشان کرده ام :دی 

فکر کنم زیادی دارم وبلاگم را به دنیای واقعی ربط میدهم ... شت توش 



پ ن : دعوای فراستی و اصغر نعیمی کارگردان فیلم سایه های موازی رو ببینید از سایت آپارات .. ۱۷ دقیقه است . در آنتن زنده شبکه سه ..(برنامه هفت )

نحوه استدلال های طرفین طرز کنترل خشم فراستی و حرص خوردن اصغر و لرزیدن دست هایش ... 

نعیمی میگوید فراستی از واژه های نامناسب و توهین آمیز در نقد هایش استفاده میکند و فراستی میگه این ادبیات منه و به تو ربطی نداره


نعیمی با تعجب میگه تو  اری با اون ادبیات با من حرف میزنی چطور میگی به تو ربطی نداره ؟؟؟ 


واقعن عایا اینطوریست ؟ عایا حق با فراستی است یا با نعیمی ؟ عایا دیگران حق دارند ادبیات مارا تغییر دهند ؟


نعیمی میگه فراستی توی یه بن بست گیر کرده 

و فراستی گفت کدوم بن بست؟ 

نعیمی کم اورد و گفت : بن بستی به نام مسعود فراستی 


دانلودش کردم و در دفعات مختلفی نگاهش میکنم. تازه خیلی هم کلاس داره جلو عادم های فوضول که توی موبایلت سرک میکشند و فکر میکنند داری پ.و.ر. تماشا میکنی خخخ

sina S.M
۳۴ نظر

Tangerine

در ادامه مطلب چ هست ؟ :

اسکرین شات هایی که گرفتم حین دیدن این فیلم

نوشته هایم درباره ی فیلم 

تریلر این فیلم 

+ دیروز برای بار اول دیدم و امروز بلافاصله بعد از اومدن به خونه برای بار دوم . . . فیلمیست که ارزش بررسی داره ... :)

پیش تر در این وبلاگ از فیلمی ذکر کرده ام که به خاطر یک صحنه کوچک تهوع آور و سانسور نشده اش اصلن حاضر نشدم نام آن فیلم را بیاورم ... تانجرین (نارنگی) اما هرچند صحنه های بدتری هم دارد اما مورد متفاوتیست ... و فیلمی است که باید بار ها ببینم ... این سری با زیر نویس انگلیسی اش . (دو سری اول رو با زیر نویس فارسی دیدم) 

(البته در بار دوم دیدنش نتونستم مقاومت کنم و تهوع آور ترین صحنه اش را رد نکنم ///)

متنی که در ادامه مطلب می آید به علت ضیق (ذیق ؟!) وقت شاید کمی غیر حرفه ای به نظر برسد ... :) 

sina S.M
۱۹ نظر

عکس کودکی بنده + یک غرغر در قالب یک پست


بابا میخواهد برود یکی از کشور اسکاندیناوی .. که کاروبار ایمیگریشن را ردیف کند ...... از معادل فارسی ایمیگریشن بدم میاد... حس اینکه ما حیوان یا پرنده باشیم را برایم تداعی میکند. حس یک کار اجباری .. معادل فارسی ایمیگریشن یک جور هایی حس فرار را القا میکند . در حقیقت فراری در کار نیست ما بدنبال کشف دنیایی بزرگتر هستیم .. جایی که فیلم زیبای تس ساخته میشود جایی که موسیقی های خفن تولید میشود نقاشی های پر روح کشیده میشوند .. جایی که همیشه از قاب فیلم و سریال و کتاب و اخبار میدیدیم.

حرف زیاد است.. فعلن بیخیال (چرا اینطور نگاه میکنید ؟ باید برای پست های بعدی ام هم سوژه داشته باشم یا نه ؟؟؟)



 
خلاصه اینکه بابا قرار است به آن کشور برود که کارها روی غلطک بیفتند :!
کشوری در اسکاندیناویِ یخبندان ...
چیه ؟ اسم آن کشور را میخواهید بدانید ؟؟
یادم است یک بار از یه نفر در بلاگ که ساکن خارجه پرسیدم کدام کشور است ؟ گفت سرزمین چشم بادامی ها .
بعد گفتم یعنی چین ؟
گفت نه .. یه جای انگلیسی زبانه :|
از عانجا که خیلی حوصله اینجور بادمجون دور قاب چین هارو دارم ، باهاش قطع رابطه کردم

در وبلاگی که یکی از خواننده هایش حاضر نیست بگوید مرد است یا زن .. آن یکی نمیگوید ریاضی میخواند یا تجربی ...و بدتر از همه آنی که بعد از کلی پیام رد و بدل کردن اسمش را که میپرسم میگوید تربچه .. (بعد فرض کنید از این عادم بخواهی سنش را بگوید)

خب .. در همچین وبلاگی منم نمیگم پدر به کدام یک از کشور های اسکاندیناوی میرود. (:

 بالختصار نام مستعار :: زازو :: را برای این کشور برمیگزینم .. :دی

زبان زازویی خیلی سخت است و معلم خصوصی برای این زبان در تهران از تعداد انگشتان دو دست کمتره (!!این را با ۱۱ میلیون جمعیت تهران کثیف مقایسه کنید !!).
آخرش بابا بعد دو هفته مذاکرات احمقانه حاضر شد قبول کند یک معلم سیگاری بیاید و زبان زازویی را یاد بدهد .

قضیه اینجاست که همه چیز روبه راه شده و بابا میتواند همین فردا خیلی قانونی وارد زازو شود .. ولی خب ... باید یک نفر را پیدا کند که محل کارش را بسپارد به او تا درآمدش همچنان قطع نشود و یک درصدی از درآمد حاصله را هم بدهد به آن شریک که فکر نکنم حالا حالا ها پیدایش شود ..

با مامان دعوایم شد .. سر اینکه چرا اینقدر مثل ماست این پا و آن پا میکنند و آمدیم و آن شریک پیدا نشد . اگر بخواهند دست رو دست بگذارند و بابا سفر زازویش را به بهانه پیدا نکردن شریک عقب بیندازد ، آنوقت بعد ۵ ماه دیگر بابا نمیتونه وارد زازو بشه و این یک موقعیت شت بار کاملن افسرده کننده است ..

قضیه اینجاست که والدین بی تدبیر بنده قبلن هم یک بار فرصت برای اقدام جهت گرفتن مجوز ورود به زازو را داشته اند (چیزی حدود ۴ سال پیش) ولی استخاره کردند و بد آمد و مثلن مامان رفته تحقیق کرده که آره تو زازو زن لخت تو خیابون هست و اینا ...... آخه حماقت تا به کجا .. هم خدا رو میخوای هم خرمارو ... خدا به زمین داغ بزنت که با سرنوشت بچه هات بازی میکنی .. ۴ سال طول کشید که فهمید دیدن زن لخت در خیابان معیاری برای نامناسب بودن آن کشور نیست ...

اینبار نمیذارم زازو از چنگمان در برود ...
دیگر رمغی برای زندگی با یک مغز روشنفکر در یک خانواده خاموش فکر و شریعتی خوان را ندارم.
دیگر حال ندارم به خاطر اینکه تابحال در یک پارتی  یا عروسی مختلط نبوده ام تمسخر بشوم.
دیگر حال ندارم به خاطر سیگاری نبودنم .. از نزدیک مواد مخدر ندیدنم و دوست دختر نداشتنم با یک نگاه حقارت بار مواجه شوم ..
اصلن حالش را ندارم که به خاطر قانون شکن نبودنم مواخذه شوم..
تازه از آنور بوم هم می افتم ...
مثلن تا آخر عمر باید موقع دیدن یک فیلم هالیوودی احساس گناه بهم دست بدهد.
تا آخر عمر باید حجم مشخصی از اینترنت را به امر غیر قانونی فیلتر شکن اختصاص بدهم ..
تا آخر عمر باید هنگام حرف زدن از مسائل جنسی در داستان هایم حواسم به تمام کسانی که فارسی بلدند باشد ...
تا آخر عمر باید حواسم به مردمی باشد که آفریده شده اند تا با نگاهشان طرز تفکرشان قضاوتشان پیش داوری و نسخه پیچی شان سرشان را ببرند توی حلقت ..
(مسلمن منظورم در دنیای واقعی است .. در فضای مجازی مردم در باب قضاوت و اینها هیچ گهی نمیتوانند بخورند . این خاصیت فضای مجازی است اصلن...)

شاید باید به زبان زازویی زندگی کنم ! زبانی که سرانه مطالعه مردمش خیلی بیشتر از زبان فارسی دری است ..
 که ادعای پدریت ادبیات جهان را دارد ...
چه خوش گفت فردوسی عااد عااد (؟) ...
که رحمت برآن تربتش عااد باد ...
 /این ذهنیت یک جوان به ظاهر اهل مطالعه از قرن ها قرن شعر فارسی ..
زهی خیال باطل ..!


در زیل (زیر) یکی دیگر از ترک های آرشیو موسیقی فیلم تس هست. 

که خیلی عاشقشم چون منو میبره بره به روستا های انگلستان قرن ۱۹ که به خاطر همزمانی با تحقیقات داروین و اینا هم خیلی رو مخه فجیع ..‌. کاش من اونجا بدنیا میومدم .. (این تحت جوگیری فیلم نیس و این آرزو رو قبل ترش داشتم خداییش!!) 

 بخش زیبا و مورد بحث از ثانیه ۴۵ ام شروع میشه. اولای این آهنگ یکم همچی ماستیه .. از دقیقه دوم به بعد رو هم گوش ندین ضرر نمیکنید. فقط بازه ثانیه  ۴۵ تا ثانیه ۱۲۰ رو باید شنید.  

دریافت


اگر با کیفیت بالا خواستید گوش کنید لینک دانلود هم هست و اینا.. 



 ... من خیلی وقته که عضو چالشِ شرکت نکردن در چالش ها شده ام.. اصلن خوش ندارم همرنگ جماعت بشوم. چون هروقت خواسته ام بشوم با پیشانی رفته ام توی تیر آهن ... :/ با یک همچین عادم خزی طرفید.. پرچم خز ها بالاست خخخخ 


دیگه جزئیاتش رو اینجا بخونید : گوگولی بلاگر (تد یا اسفنج .. مساله این است)

و حالا اینم عکس کودکی من حوالی ۵ سالگی : 


رجوع شود به ادامه مطلب  (همینطور بی واسطه هم کیف نمیدهد :دی)

sina S.M
۲۸ نظر

داستان زانو پارت ۳ :دی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
sina S.M

یک پست رمز دارم آرزوست

در ادامه یک پست رمز دار میاد که توش داستان زانو رو کاملن اسپویل نمودم 

در جهت کامنت بلند و بالای alistersi (علی استرسی ؟؟!) نویسنده وبلاگ وایس ورسا 

که همه با ایشون عاشنایی دارند ولی خب ادب حکم میکنه آدرس وبشون اینجا باشه و اینا :


http://viceversa.blog.ir


کامنت ایشون پای پست قسمت دوم داستان شلم شوربای زانو است و میتونید بهش مراجعه کنید. ولی جوابشون رو در پست رمز دار بعدی میگذارم که جواب کاملن اسپویل وار مفصل و حتی حال به هم زن است و کسانی که داستان زانو رو خوندن و حال و حوصله توضیحاتش رو دارن خیلی موقرانه درخواست بدن و اینا :) 


sina S.M
۱۰ نظر

وقتی از گاومان زایید حرف میزنم از چه حرف میزنم !!!

sina S.M
۲۲ نظر

TESS TESS TESS TESS TESS TESS TESS...



دریافت



sina S.M
۷ نظر

داستان زانو -- قسمت ۲ از ۲

- گه خوردی ...

- جان ؟!

- فکر کردم هنوزم از اینکه بهت فحش بدم خوشحال میشی ... مثل سه سال پیش.

فاطمه دست صیاد را گرفت. هنوز به هم محرم بودند. در واقع به خاطر دنگ و فنگ کاغذ بازی های طلاق ... هرگز طلاق نگرفتند. اما فاطمه دلش میخواست طلاق گرفته بودند. تا این دست گرفتنش معنای متفاوتی بدهد.

- ادامه بده (....)

- اوه .. چقدر غلیظ شدی تو این مدت!

- فاکیو ... ادامشو بگو ... داستان مزخرفت رو دوست دارم.

...


کشتن زاک کار راحتی نبود. اولش این که کسی نباید میفهمید من میخواهم او را بکشم.البته این تنها مشکل پیش رویم بود .

سوفی نباید میفهمید من چه فکری در سرم دارم. آنوقت ممکن بود برعکس کاری که ۳۰ سال پیش کرد. برود توی تلویزیون.

تانیا گفت وقتی زاک رو کشتیش به من یه زنگ بزن ... تا جسد رو محو کنم.

وقتی از تانیا پای چت پرسیده بودم چطور سگ را محو کرده . گفت تخصصش است. حالا هم با محو کردن جسد زاک میخواست تخصصش را ثابت کند.

البته قدرتش را علنن وقتی به من میگفت که زاک را میکشتم. سوال من این بود که چطور او سگی را که کشته محو کرده. و حالا به خاطر جواب این سوال باید یک انسان را بکشم.

سوفی در این سی سال به من یاد داد که انسان ها لایق ترین موجودات برای کشته شدن اند.


 

sina S.M
۲۲ نظر

داستان زانو - قسمت ۱ از ۲

ترشحات زانویم دارند از زیر پوست هویدا میشوند. دکتر امروز زنگ زد و همانی را گفتم که ماه پیش گفتم . اول هر برج یک تماس با من میگیرد و این سوال ها را میپرسد.

 

: ترشحاتت زیاد شده ؟

: آیا دلت میخواد نظمش رو تغییر بدی ؟

 

طوری میپیچانمش که نفهمد این هفتمین روزی است که دیگر ترشحاتم را بیرون نمیکشم.
گور پدر نداشته اش. دکتر بهش می آید حرام زاده باشد. ولی خب ٬ فقط بهش می آید. اون برعکس آقای کاظمی رئیس آژانس است. کاظمی را تاحالا ندیده ام ولی از صدایش پشت تلفن معلوم است یک حرام زاده تمام عیار است.

دکتر را صد بار دیده ام ... ولی نمیگویم صد در صد حرام زاده است. خیلی لبخندش پلاستیکی است. این نشانه ای از حرام زاده بودن است. ولی کاظمی هیچ وقت لبخند نمیزند. حتی پلاستیکی اش را ... این ٬ خود حرامزادگیست ... نه نشانه اش.

سوفی رفته توی بالکن لخت شده. بهش میگویم بیاد اینطرف ... ولی گوش نمیکنه . البته کسی او را نمیبینه ... حتی اگر یه آدم واقعی بود هم کسی نمیدیدش چه برسه به سوفی که یه آدم واقعی نیست. اما خب خوبیت ندارد یک آدم توی جای نامناسب لخت شود. حتی اگر آن آدم واقعی نباشد.

 

sina S.M
۲۱ نظر
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان