یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

یازده نظر تایید شد

بله خب درگیر بودم نمیشد جواب بدم . امیدوارم همتون راضی شده باشید و اینها :)    (الان اگه مسی‌ریکا بود میگفت : اع از کی تاحالا مهربون شدی !چقد بهت نمیاد !) 
یعنی هر وقت اینو گفته دلم خواسته با یخ شکن بزنم جمجمشو منفجر کنم مثل همون کاری که فرستاده ی استالین با تروتسکی کرد . 

یه فیلم شبیه سازی شده از اون صحنه دیدم رسما وحشت کردم . ( اصطلاحاات مثبت هیجده را هرجا دلتان خواست بذارید ، ننوشتن اون اصطلاحا به معنای این نیست که خیلی پاستوریزم و بلدشون نیستم 😂 صرفا میخوام همبن دو مثقال خوانندمو از دست ندم ! ) 

تو اون فیلمه یارو وقتی یخ شکن رو زد تو سر تروتسکی ، تروتسکی عین زامبی شد یهو . خون فواره زد از کلش و عوض اینکه بیهوش بشه یهو از صندلیش بلند شد و یه جیغ زنونه خوفناک زد و بعد کتابای روی میزو پرت میکرد سمت قاتلش . قاتل (البته هنوز یکم مونده بود تا واقعا قاتل محسوب بشه ) خودش شلوارشو خیس کرده بود و قشنگ این از بازی محشرش پیدا بود . 

بعد تروتسکی انقد جیغ زد که کلی ادم اومدن و قاتلو گرفتن . ولی اون صحنه رو دیدم اصلا خوابم نبرد اون شب (البته خوابم برد ولی خب این یه ضرب المثله !) 


=== 
ببخشید وقتی بعضیا ناراحتن من پست طنز میذارم .  
=== 


اقاجونم کر تشریف دارن . یکب از گوشاش به طور کلی ناشنواست . تو بچگی زدن در گوشش . اون یکی گوشش هم هر سال بدتر میشه و دیگه یک سالی هست که سمعک نمیزنه . 

برای حرف زدن باهاش باید یه جمله رو انقدر واضح براش بیان کنی بعد اون خودش جملات ممکن رو تکرار میکنه و بعد تو با سر تایید میکنز که اره منظورم این بود . 

براش سه‌تار زدم . به دروغ گفت میشنوه . ولی فقط داشت به سیم ها نگاه میکرد . 


۴ جلسه یا حدود سه هفتس میرم سه‌تار . یه سری اهنگ از خودم ساختم بعدا وویساشو میذارم اینجی ! 

+++ قبل اینکه برش داری ذخیرش کردم :) هرکی زیر حرفش میزنه . مثل تو :) 
 


خبر جدید : اولین داستان بلندمو دارم مینویسم ! یه تیکه کوتاه ازشو میفرستم برای کسانی که میتونن نظر بدن ! مثلا خانم حریر :دی 

لطفا اگر شما هم میتونید نظر بدید بگید که براتون بفرستم اون تیکه از داستانو . 


تو انار کوچکی بودی 

در کنار باغ فین کاشان 

همانجا که امیر کبیر را رگش را زدند . 

انگار خون وزیر در خاک رفته و تو را بدنیا اورده  

بعد از یک قرن همچین چیزی امکان دارد ؟ 

اگر هم اینطور نباشد ولی باز هم خون امیر بود که مرا به اینجا کشاند 

 باعث شد ملاقاتت کنم 

یک سال پیش بود . یا شاید هم بیشتر 

عاشقت شدم 

از هر زاویه ات عکس انداختم 

انار من 

بعد از ملاقاتت نمیخواستم دست کس دیگری به تو برسد 

نمیخواستم بپوسی . در بی توجهی ، وقتی مرا نداری ، تو بدون من ، من بدون تو ، یکی مان باید برود ،

برای همین نابودت کردم .. 



گاهی وقت ها فکر میکنم 

امیر را رگش را زدند 

فقط برای اینکه 

تورا ملاقات کنم 

انار من :)
sina S.M
۶ نظر
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان