یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

ایتالیا_خندوانه_ پازولینی _ سرعت مطالعه _ حساسیت

میدانم الان باید خواب باشم . و بهت گفتم شب بخیر . ولی هنوز آنلاینم . نیاز داشتم مدتی را چت نکنم بات . میدانی . خیلی حساس شده ام . همان موقع که دیدم دیر جواب میدهی ازت بدم آمد . بقیه خنده هایم نقش بازی کردن بود . متاسفم که اینجوری ام . متاسفم که بدون اینکه دست خودم باشد حساسم ! 






وقتی از کسی ناراحتم سراغ آهنگ یا فیلم میروم . 


دیروز با کسی دعوایم شد . انقدر اعصابم خورد بود که رفتم سراغ اثر منزجر کننده پازولینی . قبلا یک ساعتش را دیده بودم و حالا یک و نیم ساعت باقی مانده اش را نشستم دیدم تا بتوانم حساسیتم را فراموش کنم . 


وقتی دوک ایتالیایی روی زمین خرابکاری میکند و بعد یک قاشقک به دختری که در حال تنبیهش است میدهد و  سر دختر که زانو زده فریاد میکشد :

 مانژه مانژه  (به ایتالیایی یعنی بخور ! )

حتی اگر خود موسولینی هم باشی بدنت به رعشه می افتد . 


پازولینی را به خاطر این فیلم کشتند و هویت عاملین ترور جزو معماهای قرن ۲۰ ام باقی ماند . آیا فاشیست ها بودند ؟ یا چند پدر و مادر دلسوز که این فیلم را برای نسل جوان ایتالیا سم میدانست ؟ 


یا مثل وقتی صدر اعظم که چند میخ داخل نان فرو برد و آن را موزیانه به خورد یکی از برده ها داد . همه اینها باعث شد ناراحتی دیروزم فروکش کند . 


واقعا در حالت عادی نمیشد آن فیلم را دید . باید داغان باشی و بعد برای پالایش ذهنت به ان شاهکار خشن روی بیاوری . 



امروز تاریخ امپریالیست در ایتالیای اوایل قرن ۲۰ ام خواندم و در عین حال سرعت مطالعه ام را اندازه میگرفتم . 


۵ صفحه اول ۱۵ دقیقه 


حساب کردم دیدم برای هر سطر ۸ ثانیه وقت گذاشتم 



۵ صفحه دوم ۱۳ دقیقه 


۵ صفحه سوم ۱۲ دقیقه 


۵ صفحه چهارم ۱۰ دقیقه 


تنها کاری که کردم این بود که جمله ها را با چنان دقتی خواندم که دیگر نیاز نباشد دوباره رویشان برگردم . اصلا سرعتم را زیاد نکردم بلکه سرعت مکث کردنم را کم کردم . 


با این روش پیش بروم شاید به ایده آل ۵ صفحه در ۲ دقیقه هم برسم ! 


...

sina S.M
۷ نظر

موسولینی من باش



هدایتم کن . 


آنگونه که میخواهی .



من ایتالیای تو هستم . 


از فرانسه و انگلستان غبطه بخور ، و با مردی که تازه به کوچه آمده و شاخ شده ، هیتلر ، روی هم بریز 



شنیده ای او کشورش را آباد کرده . 


به آنجا سفر کرده ای و قلبت به آتش آمده که چرا تو نیز با من همان نکردی که هیتلر با آلمان کرد . 


با او دست به یکی شو ... اما ، من که میدانم . تو هیچ استعدادی در جنگ نداری 



آفریقا را از دست بده . نیرو هایت را به کمک هیتلر در شوروی بفرست .‌ بگذار متفقین سیسیل را بگیرند . 


گذاشتی تکه پاره شوم . همان هیتلر حالا شمال مرا گرفته . دردت چه بود که این گونه مرا رهبری کردی . 


حالا تو زندانی ای . در خاک من . 


طولی نمیکشد که هیتلر تو را فراری میدهد . و تو باری دیگر بر تکه شمالی من حکم میرانی ، جمهوری سالو ، اما این شانس که هیتلر به تو داده دوامی ندارد ...


میخواهی به سوییس پناهنده شوی ، حالا اوضاع را وخیم میبینی ... آن زن که همراه با او فرار میکنی ، پتاچی، به من خیانت کردی ؟ من ایتالیای تو بودم حالا چه وقت معشوقه بازیست . 


حقت است .. 


پایت به خاک سوییس نمیرسد . مردمی که خودت بر آنها رهبری کردی تیربارانت کردند ... حالا جسد له شده ات را به قلب من می آورند ، میلان ، جایی که جادوی فاشیسم در گوشم خوانده شد و مست شدم و دیدم توی کچل ، سوارم شده ای . و دیدم ایتالیای تو شده ام ... 


حالا تو را در میلان از پا اعدام میکنند و من میخندم ... و باقی مردمت هم میخندند ... اما خنده من ، با آنها فرق دارد .. 


زیر لب زمزمه میکنم 


دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا 

گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم ... 



sina S.M
۳ نظر
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان