یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

ری‌پست _ ۱۶ تیر امسال

این پست جمعه ۱۶ تیر ۹۶ از وبلاگ خودم (همینجا) رو دوباره دارم پخش میکنم . به نظرم قشنگه . شاید بعدا هم اینکارو کنم ! خیلی وقتا یه موزیکو برا بار دوم میذارم تو وبم و بعضیا میگن اولین بارشون بوده گوش دادن . خب حالا همینکارو با پست ها میکنم ! 


اینم پست : 


در تمام عمرم از هیچ چیزی به اندازه مناسبت های اینجوری متنفر نبودم ... 

چون حس میکنم اینجوری تقویمه که برای احساسات من در اون روز تصمیم میگیره . کلا بدم میاد یکی دیگه برام تصمیم بگیره ... تازه فرض کن اون چیز بخواد تقویم باشه !!! 😒 ینی عنتر تر از تقویم نداشتیم ؟ لاقل کاسه توالت که به یه دردی میخوره میبود . یا استخوان لگن یک گاو ! که زمانی نقشی حیاتی در حیات یک حیوان بدرد بخور ایفا میکرده ... نه تقویم مادر مرده !!! 😒


همیشه از چک کردن تقویم بیزار بودم چون فقط وقتی در شرایط استرس زا قرار  داشتم مجبور به اینکار میبودم . باورتون میشه تا دو هفته قبل کنکور اصلا نمیدونستم روز کنکور کجای تقویم قرار گرفته ؟ 

بهترین روز های زندگیم اون روز هایی بود که فرق شنبه و سه شنبه و جمعه رو نمیدونستم و فقط میدونستم امروز توی یکی از روزای خدام . حتی گاهی اوقات از دستم در میرفت که تو کدوم ماهیم . اگه تاحالا ازین لحطات نداشتین دعا میکنم یکیش نصیبتون بشه ! اونوقت میبینید شادی واقعی اینه . نه اینکه از خواب پاشی و بگی : آآآه خدای من امروز روز قلمه . باید یه چیزی بنویسم ! آه مای گاد امروز ایز د دی آف کیس ! باید برم والدین خود را ببوسم ) :/

بله اینه که من از مناسب کلا بدم میاد . و اگر ناراحت نمیشین تقریبا به همون اندازه از کسایی که این مناسبت ها براشون مهمه هم بدم میاد 🙂🔪🙂😐

مثلا واقعا تولد به چه دردی میخوره ؟؟ 🔪🙂


چرا به یه درد میخوره 


اونم اینکه دشمن فرضی رو در روز تولدش بکشیم تا همانا دردش بیشتر باشه 😳😅😅😅😅😘🤣😑😁🔪😈😖


چیه خب . سنش هم اینجوری رند از آب در میاد . 


.. پست قبلی رو از دست ندین .. من و عشقم توی کلاس زبان 😍😌▶🔪


کامنت های تشکر و لایک و اینها را تایید نمیکنم . قربونتون برم ولی دوست دارم وقتی چراغ کامنت روشن میشه و هیجان زده میشم یه چیز پرمحتوا ببینم نه :لایک و این خزئبلات . ^_^ 


لایک شما را همینجا دریافت نمودیم دیگر نیازی به ذکر دوباره نیست دوستان . 

sina S.M
۴ نظر

خودتو معرفی کن



میخواسته با کپی کردن ها بهم یه حرفی رو بزنه . هر چند حرفاش رو متوجه نشدم ولی این کارش محدود به این سه چارتا نیست و دو تا صفحه دیگه هم در ادامه اش از پست های مختلف کپی کرده . 


خودت بیا بگو ببینم کی ای ‌:/ لطفا خودتون اگه اهل بایگانی اطلاعات اطرافید و این مشخصات با یکی از افرادی که میشناسید مطابقت داشت لطفا بهم بگین کی هست این ^_^ 


با تشکر ، مدیریت "کتاب مناسب بخوانیم"



sina S.M
۰ نظر

افشاگری های آب پرتقالی قسمت هزارم

این یک پست حال بهم زن است . دختر هایی که النگو هاشون مقاومت کافی را ندارد نخوانند :)

[و اینگونه شد که هیچ کس در بیان پست او را نخواند . ]  

امروز داشتم محتویات گوشیمو خالی میکردم توی کامپیوتر چون حجم کم اورده بود . 

به یه وویس دوازده مگابایتی برخوردم ! یه وویس ۵۰ دقیقه ای بود از پند و اندرز هایی که مامان پرتقال داشت بهش میکرد . ( پند و اندرز کردنیه ؟ واقعا فارسی یادم رفته ! مسخره نکنید وقتی میگم فارسیم ضعیف شده اصلا قصد پز دادن ندارم ! واقعا بعد ۴ ماه محدود بودن زبان و تمرکز روی دو تا زبون غربی ، معلومه که فارسی یادم میره . اکشولی ایت ایز ایزی عر فور می تو اسپیک اینگلیش و این حرفا ولی خب ! )‌ 


توی اون وویس پنجاه دقیقه ای مادرش فقط حرف میزنه و پرتقال فقط فین فین میکنه (این تنها صداییه که ازش در میاد) علتش البته این نیست که حرفی نداشته ، خودش بهم گفت که نمیخواستم صدامو بشنوی (چون قرار بوده اون وویسو برای من بفرسته ) و خب هنوز از صداش رونمایی نکرده بود برام ! و قرار بود صداش برای من یه راز حل ناشدنی بمونه 

پرتقال ازون آدمایی بود که صداشو خیلی دیر تر از عکسش برام فرستاد. 
اکثر دخترا اول صداشونو میفرستن و بعد چند  ماه عکس میدن ولی ایشون برعکس بود. 



خب ! 

خاطرات رو نباید دور ریخت ، من از اون آدمایی نیستم که دفترچه هامو آتیش بزنم یا این حرفا . تا جایی که ممکن باشه سعی میکنم خاطراتم ثبت شده باشه . 

-----


سه شنبه میرم خونه یه نفر که یه سگ گنده داره ، خیلی دوست دارم ببینم سگه رو . امیدوارم نزنه تیکه پارم کنه . چون از قرار معلوم سگ هاشون خیلی نژاد پرستن. تو یه نگاه میفهمن که من از یه نژاد غیر اروپایی هستم و چند باری شده که سگ ها توی کوچه و خیابون فیگور حمله گرفته باشن یا بد نگاه میکنن و اینا. 

ولی خیلی دلم میخواد این سگ سه شنبه رو ببینم . تنها سگی که تاحالا از نزدیک دیدم یکی بود توی شهرستان که تقریبا نیمه رام بود ولی خب ولگرد بود و با اینکه خواهر بردارم بهش نزدیک میشدن من سعی میکردم فاصلمو حفظ کنم . نه صرفا چون خطرناکه ، چون که اصلا معلوم نیست چقدر کثیف و تمیز باشه . ولی این سگ سه شنبه لاقل تو خونه ی یه اروپایی زندگی میکنه و درضمن ولگرد هم نیست و اینا. 

همیشه دلم میخواست یه حیوون خونگی واقعی داشته باشم . با اینکه تو این مدتی که با خانواده زندگی کردیم اینا رو داشتیم : « خرگوش ، جوجه ، مرغ مینا ، طوطی ، آکواریوم ٬ لاک پشت ٬ حلزون خونگی » 

حتما یه ده تایی رو جا انداختم !!‌تازه ، کبوتر زخمی ای که چند روز مهمونمون بود و بچه گربه ی دم مرگی که چند روز آخر عمرشو ازش نگه داری کردیمو اصلا توی لیست بالا نگفتم . 

ولی با این وجود هیچ کدومشون یه حیوون خونگی واقعی نبودن ! شاید اون خرگوش بنده خدا رو میشد یه جور حیوون خونگی واقعی حساب کرد ولی خب اینجور نبود که بشه راحت گرفتش توی دست خیلی هم بی احساس و ترسو و شاشو بود. باز مثلا فکر میکنم همستر بهتر میبود ، چیزی که من آرزوی داشتنشو به گور بردم ! قشنگ یادمه اون هفته ای رو که مامان قرار بود برام همستر بخره که رفتیم دندون پزشکی که دوست خانوادگیمون بود و اون مرتیکه حروم زاده گفت : اه موش میخوای بخری ؟ میدونی مدفوعش چقد چندشه ؟؟

همون حرفش چنان رفت توی ناخودآگاه مادرم که اصلا در کل منکر حیوان خانگی شد و فکر کنم به جاش برام پی اس پی خرید که خرم کنه . 
اون دندون پزشک شیاد چند سال بعدش با خانوادش جمع کردن و رفتن کانادا (حدود ۱۰ سال پیش) همیشه پیش خودم خطاب به اون دندون پزشک میگفتم « خودت که رفتی و یه زندگی راحت برای خانوادت فراهم کردی ، اونی که موند تو ایران من بودم میتونستم با یه همستر یه زندگی شادتر داشته باشم اگه من بچت بودم و منم با خودت میبردی اونور آب حق داشتی درباره ی همستر داشتن من نظر بدی ولی تو که شرایط زندگی منو نمیدونستی ولی اعمال سلیقه کردی تو زندگیم ... ببخشید ولی خیلی گه خوردی اینکارو کردی .» 

نمیدونم چند نفر متوجه رابطه بین همستر و کانادا میشن ، شاید رابطشون زیادی پیچیده باشه طوری که حالا که توی قالب کلمه اورده شده کسی نفهمه . کسی هم نفهمه هم مهم نیست چندان. 



یادمه اولین باری که جوجه خریدیم خیلی ذوق کردم . درسته که سگ و گربه (حیوان خانگی واقعی !) خیلی آرامش بخش تر از یه جوجه ان که بعد چند ماه تبدیل به یه مرغ گردن کلفت میشه و تازه ریدمانشم دست خودش نیست و ممکنه وقتی داری نازش میکنی تو پرو بالت برینه . کاری که سگ و گربه خانگی اصلا انجام نمیدن و میدونن باید تو جای مشخصی دستشویی کنن . ( زبان فارسی چقدر مزخرفه ها ! «دستشویی کنن» ؟؟  یعنی دست شستن رو اومدیم ربط دادیم به گه و عن و شاش ؟‌» )


ولی بازم جوجه یه خوبی هایی داشت . وقتی میگرفتیش تو دستت دلت میخواست همچین فشارش بدی که له بشه ! (اووق) 

ولی جوجه ها خیلی راحت میمیرن. یکی از جوجه هامو خودم کشتم . هیچ وقت وجدانم قبول نکرد که من اینو کشتم ولی در واقع با اینکه تقصیر برادرم بود که خیلی وقت بود بهش آب نداده بود ، من نباید ظرفش رو پر آب میکردم. باید کم آب میریختم. انقدر تشنه بود که هرچی آب توی ظرف بود رو خورد و مرد. 

حالا که بهش فکر میکنم جوجه داشتن واقعا جیگر میخواد . اگه جوجه رو برای حیوان خانگی انتخاب میکنید یعنی بهش حس دارید . و وقتی این حس رو دارید ، در صورت مرگ زودهنگامش ممکنه خیلی ضربه بخورید. نه فقط ضربه روحی . بلکه واقعا ضربه بخورید. 

وقتی میبینید بدن کوچیک و بی جونش به شنیع ترین شکل ممکن کف قفس ولو شده . چشماش نیمه باز مونده ، و حتی اگه بدشانس باشید ، ببینید که کامل نمرده و پاهاش خیلی میلیمتری داره میلرزه و تکون میخوره ، اون موقعه که وحشت میکنید. وحشت شاید کلمه مناسبی براش نباشه . ولی میدونم ضربه ای که از اون حادثه میخورید فقط یه ضربه روحی نیست . شاید هر روز همچین صحنه ای رو تو خیابون ببینیم و خیلی هم وجدان درد نگیریم. ولی وقتی میدونیم اون جوجه یه زمانی توی دست هامون نفس میکشیده ، قضیه رو پیچیده تر میکنه . 







sina S.M
۴ نظر
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان