یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

ننننننننننننننننننن

باید کم کم شروع کنم به نوشتن ! حالا نمیدونم از کجا شروع کنم ولی در کل خودسانسوری به شدت به جونم افتاده !


نمیدونم از چی بگم که مجبور نباشم بابتش کلی توضیحات بدم. شاید بد نباشه درباره بی ربط ترین اتفاق امروز بگم. اونجوری بهتره. 

تو مترو داشتم به پادکست گوش میدادم. درباره ی رئیس جمهور جدید برزیل که به شدت راستگرا و نژاد پرسته. و میگن انتخابش به همون صورت که ترامپ انتخاب شد بود. یعنی مردم فکر میکردن رای نمیاره و نگرانش نبودن و جدیش نمیگرفتن بعنوان یه رقیب و در آخر رای اورد . همون اتفاقی که برای ترامپ افتاد. 


و فکر کردم به اینکه الان وسط اروپا دارم یه پادکستی گوش میدم که درباره ی یه کشور اونسر جهانه. حقیقت اینه که تو این یک سال به شدت اینترنشنالیزه شدم :دی (همون هموژونیزه نیست) دیشب یه حساب سر انگشتی کردم دیدم تو این مدت محدود از چهار گوشه جهان آدم دیدم و باشون حرف زدم. منی که تا دیروز توی یزد دو تا فرانسوی دیده بودم و باشون حرف زده بودم سر از پا نمیشناختم حالا خواه یا ناخواه هر روز ملیت های مختلف رو میبینم و باشون حرف میزنم ! و هیچ کدوم برام جالب تر از آمریکایی ها نبوده. هر جا یه آمریکایی دیدم سعی کردم مکالمه رو تا بیشترین حد ممکن کش بدم. چند هفته پیش با یه نفر حرف میزدم که یازده سپتامبر رو از نزدیک دیده بود و وقتی اتفاق افتاد چند تا خیابون پایین تر توی محل کارش بوده. و بهم گفت ده تا از دوستاشو اونجا از دست داد. 


واقعا چیزی که مردم ما تو ایران ازش محرومن ارتباط با بقیه جهانه.
اگر شانس بیاریم چارتا خارجی رو ببینیم که بعنوان توریست اومدن ! ولی نه توی زندگی هر روزه. از این جهت با افکار و فرهنگ های مختلف ناآشنا ییم و اگرم ادعای آشنایی داریم بر اساس چند تا فیلم و سریال و مستنده نه بر اساس حرف زدن با ادم ها. 


دیروز داییم بهم پیام داده بود که سینا از دانشگاه راضی ای یا نه ! به نظرت آی کیو بچه ها خوبه ؟

گفتم بهش که آی کیو مهم نیست. همین که توی محیط آزاد بزرگ شدن و نظراتشون بدون اینکه خودشون انتخاب کنن مدرن و دموکراتیکه خودش خیلیه. گفتم که من خودم دو هیچ ازشون عقبم ولی سعی میکنم خودمو وفق بدم ! 


مثلا چند وقت پیش سر سفره شام خانواده داشت درباره یه پسری که ظهر دیده بودنش سوار دوچرخه بود و پیرهن نداشت حرف میزدن. هرکسی یه ابراز نظری کرد (انتقاد !) و بعد دو دقیقه دیدم هنوز دارن حرف میزنن دربارش. 

گفتم : بابا ول کنید مردمو بذارید هرجور میخوان بگردن ! خودمون از یه جایی اومدیم که شلوارک هم ممنوعه ! 

بعد کلا متوجه شدن و همچین یه سکوت جالبی اومد ! و شروع کردن به انتقاد محیط خودشون عوض گیر دادن به نحوه لباس پوشیدن مردم ! 





----------------------



این پست رو حدود بیست روز پیش نوشتم ولی انتشارش ندادم . چون هدفم این نبود که کسی بخونه. جدای از اینکه فضای خیلی منفی ای داره این پست خیلی وقته که امیدم رو به خواننده ها از دست دادم .:) 


ولی خب ... حس میکنم الان بد نباشه این پست رو انتشار بدم و ببینم چی میشه. 

sina S.M
۳ نظر

پست جدید



اگر خیلی خوش شانس باشم ماهی یکبار یه ترک پیدا میکنم که تاثیر باور نکردنی ای روم میذاره. همون موقعست که میگم باید احساسمو در مورد اون لعنتی بنویسم. 


از ساوند کلاود این تیکه رو پیدا کردم. احتمالا خیلی معمولیه. معمولی تر از اونی که آدم بخواد جدی جدی بهش گوش بده و متوجه رمز و راز هاش بشه. . . 


 همینجور توی لیست آهنگایی بود که لایک کرده بودم. بعد موقع نقاشی بود و این داشت پخش میشد. که یه لحظه یقمه ام رو گرفت. اونجایی که صدای انسان وار پخش میشه. ریتمش شبیه به ریتم نفس های آخر یه ماهیه که از آب بیرون افتاده و با همون ریتم داره هوا رو میبلعه. در کنار بیت های عجیب و غریب کنارش یه ترکیب خیلی وحشتناک رو بوجود اورده. منظورم از وحشتناک به معنی غیر قابل تحمل نیست. بلکه وحشتناک از جنبه ی اینکه نمیتونی هیچ احساس دقیقی رو براش پیدا کنی که بشه بهش مرتبط کرد. برام مثل معجونی از شادی و خوشحالی ناشی از بیخیالیه. ولی این بیخیالی ریشه در افسردگی و پوچی میتونه داشته باشه و این معجون غم و شادیه که منو میلرزونه. رعشه ی شعف و ناامیدی و وحشت و لذت . یه چیز آخر الزمانی ... 


نمیدونم چه چیزی منو به این آهنگ ربط داده. چه حس یا تجربه ای باعث میشه که از این آهنگ خوشم بیاد. به هیچ وجه شبیه آهنگ هایی که به طور معمول گوش میدم نداره. من اصلا خودمم نمیدونم به طور معمول چی گوش میدم. انقدر از همه چی بدم میاد که کمتر آهنگی رو واقعا میتونم تحمل کنم. .. این آهنگ رو هم مطمئنم بعد از چهارصد یا پانصد بار گوش دادن به زباله دانی پلی لیستم بندازم ... ولی میخوام تا میشه ازش لذت ببرم. ... استفاده بهینه ! 

شاید تجاربی که توی این یک سال داشتم. شاید نقاشی ای که اون موقع میکشیدم. شاید حس عجیب و غریب سه زبانه بودن. شاید هیچ کدوم اینها نیست ... شاید ذهن من دنبال یه تکیه گاه بود و حالا این آهنگو تکیه گاه خودش قرار داده و هرچه بیشتر میگذره به بت بودن این آهنگ اضافه میکنه . 




Samuel Truth - Mercury 

https://soundcloud.com/ksed-1/samuel-truth-rise-04-mercury


sina S.M
۳ نظر

اینبار به فارسی مینویسم

انقدر به فارسی کم نوشته ام که خواستم پیش پایتان یک داستان رو ویرایش کنم واقعا دیدم نمیتونم ! مجبور شدم همون لابلای جمله ها کلمه بچپونم ولی مثلا میخواستم جمله جدید بنویسم قشنگ یه حسی بهم میگفت این جمله ای که نوشتی به درد نمیخوره !



حالا اونو ولش کن. اومدم بنویسم چون فقط فکر میکنم نوشتن حالمو خوب میکنه. خوب که کلمه کلی گرایانه ایه . در واقع الان بد نیستم ولی همون حس مسخره ای رو دارم که هر وقت به یه نفر علاقه مند میشم درونم بوجود میاد. یه جور جوش و خروش و وسواس الکی و سوالای بچگانه ای که از خودم میپرسم : 


 چرا بیشتر باهاش حرف نزدی  ؟ چرا بیشتر پیشش نموندی ؟ چرا عین احمقا رفتار کردی ؟ چرا گذاشتی یه نفر سوم بیاد و گند بزنه به مکالمه پر آب و تابتون ؟ چرا انقدر صبر نداری ؟ چرا هنوز دلت براش تنگ شده ؟ 

آره این سوال آخری کاملا آدمو میبره به این سمت که نکنه عاشق شدی یا هرچی . در واقع باید بگم عشق نیست ولی یه حس : "خاک تو سرت که نمیتونی به این آدم همون قدر که میخواد نزدیک بشی." عه. 


متاسفانه به قدری به دنیای مجازی و عادت کردم که الان واقعا زجر میکشم با این آدم که هیچی از قواعد دنیای مجازی با خبر نیست در ارتباطم. نه منظورم این نیست که سین کنه و جواب نده. منظورم اینه که " دکمه ایگنور مسنجر فیس بوک رو بزنه " و در عین حال رو در رو بهم بگه که براش چیزی رو ارسال کنم . 


بیخیال ! خرفام خیلی مسخره تر از اونه که بشه ادامش رو هم زد. :) 

(پولیتیکال کورکت کی بودی !!) 



sina S.M
۳ نظر
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان