یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

پست سرپایی

این پست رو به صورت سرپایی براتون مینویسم. چهارساعت خوابیدم امروز واس همین یکم خستم ! (حکایت اون یارو که میگفت خروس حاج قنبرو سر بریدن ولی حاجیشون هنوز شاشش نگرفته. اصلا هیچ ربطی نداشت صرفا خواستم یه کلمه کثافت بندازم تو دامنتون همین خط اولی که یه وقت خیال برتون نداره من یه مدت نبودم قرار نیس به پر و پاتون نیفتم هاها. هنوز اون پرتقال نامرد و بی همه چیزو یادمه که اومد از موقعیت احساسی من سو استفاده کرد و خدشو بهم نزدیک کرد تا یه شهرتی برا خودش سر هم بزنه تو بلاگ. حقش همون بود که انقد ازش حرف زدم و از نامردی هاش گفتم که دمشو گذاشت رو دوشش و رفت از بلاگ. البته همه اینا بکنار واقعا من کاریش نکردم شاید سرجمع چهارتا پست دربارش گذاشتم و اتفاقا خودش باهام در تماس بود و مشکل انچنانی نداشت صرفا این خاطرخواهاش کاسه اش تر از داغ شده بودن !!! اره غلط انگارشیم ز عمد بود

 

این الهام نامرد هم بعد دو سال حاضر شد از اسب کثافت غرور بیاد پایین و باهام چت کنه. نامرد که چه عرض کنم مردیه واسه خودش با اون ابرو های پاچه بزی و صدای دورگه. البته توهین به دخترا نمیکنم. اتفاقا خیلی هم جذاب بود چون بی همه چیز همچین فاز روشنفکری برداشته و سید سبد کتاب فلسفه میخونه که یکی ندونه فکر میکنه ادم جدی ایه و واقعا چند تا چیز حالیشه. یکی نیس بگه اخه تو چهارصدتا کتاب فلسفه خوندی و ریاضیات پیچیده رو تا تهش رفتی بعد اونقد شاسکولی که واقعا نمیدونی اموزش و پرورش رشته ای نیس که باهاش بتونی مهاجرت کنی؟ بعد تلافی حرص خوردنای این اشتباهای انتخاب رشتتو باید اون مردم بیچاره دوروبرت بدن؟؟؟ 

 

هی اقا مثل اینکه صف دشمنان تمومی ندارع ! هنوز ف ع و نرسیدم بهش هنوز :))) شوخی کردم باو اسلا با فاطی ما درگیری ای نداریم هرچند که بیشترین فحش های این بلاگ به سمت فاطی بود ولی همچنان دوستیم. البته دو هفته ای میشه که وارد یه فاز سنگینی شدیم و اونم بیشتر واس درس و سرشلوغیه. 

 

عاها اشتبا کردم بیشتر فوشای این بلاگ مخاطبش اون خرس شکم گندست که حتی ارزش نداره من اسمشو بیارم. حالا اونایی که یادشونه میدونن من کیو میگم. 

 

راستی تبریک میگم به مونای عزیز بابت زندگی خوشی که داره در ولاد فرنگ و اینکه من همیشه استوری هاتو دنبال میکنم با علاقه ! نمیدونم فازت چیه و درکل با هم علاقه مشترک نداریم ولی از همون چند سال پیش که تو کافه انقلاب دیدمت و کلی با هم گپ زدیم تا همین الان که سالی یبار یه پیامی چیزی میفرستیم بهم واقعا راضی ام‌ ازت . 

 

 

خلاصه که ببخشید این پست بعد عمری اومدم همش درباره تفاله های بلاگی بود (به جز ف ع که بر تاج سر جای داره) بیشتر جنبه شوخص داشت. البته ببخشید رو خطاب به خواننده ها گفتم نه خطاب به ازگل هایی که اسمشون رو اوردم در این پست. مطمئنم البته نمیخونن و اگرم شما خوندین براشون نفرستید چون من عقیده دارم کمدی وقتی جالبه که حالت غیبت داشته باشه مگرنه میشه گیس و گیس کشی! 

 

ببخشید کامنتا رو یادم میره تایید کنم ولی شما بذار من حتما میخونم :) 

sina S.M
۱ نظر

تشکر

میخوام یه آمارگیری کنم ببینم اصلا ارزش داره دوباره مطلب بذارم تو این بلاگ یا نه. لطفا اگه اینجا رو میخانید یک کامنت بگذارید ! با تشکر ! مدیریت پااااااااااااااارک

 

 

sina S.M
۳ نظر

This weblog is now a Zombie heh

Ok, Why am I writing this in English? Cuz this pc doesnt have persian keyboard, I just wanted to see whats up :) 

 

 

Anyhow, I wont take your time much, just let me know who you are by commenting, you do not need to remind me who you are, I can still remember all of you 

 

 

, Anyhow, I am gonna go now, but I wanted to update you a bit about my life, I am still living with my parents, listening to podcasts, drawing here and there and study languages, I am less confrontational on the internet. (Not like the good old days xD) but I still keep sending funny comments here and there fx in youtube or instagram, some of which might be pretty rude but it is usually a by product of being comic, not that my main purpose of those comments is to offend someone, but rather to make a funny environment for other people, (Even the person who is being make fun of) unfortunately back in old days any comment that was seen slightly comedic was attacked by snowflakes like you who would codemn them as being hateful and exetra, now I can see that there are a lot of comics and comedy fans world wide who are tired of your BS, you being the snowflakes, and so I am happy that I am no longer in a box where every funny comment is considered hate speech, sorry for shitty English btw, it is not that I am bad at it, its just that I dont give a fuck about how I write here cuz the whole purpose of this weblog was to not give a fuck about the readers and audience and that is exactly why it became so popular at the time it was active. 

 

Have a nice day or night ... :) Peace. 

sina S.M
۳ نظر

میکروبلاگ و حرامزاده ها

راستی
بیزار درسته نه بیذار :) البته اگر این غلط تعمدا نیست :))
خصوصی گذاشتم که به قول خودتون غرور پسرانه‌تون حفظ شه 😉

 

 

نیستی ! نه تو هستی نه من. هردومون بزرگ شدیم ! ولی این کامنت همیشه اینجا هست. شاید تا زمانی که پاک بشه از سرور های بیان... 

 

اون لحظه ثبت شده ! لحظه ای که شبیهش هیچ وقت تکرار نمیشه ! 😃 

 

یادش بخیر.. یه زمانی روابط اجتماعیم مزخرف بود ... ولی مینوشتم . مثل یه نویسنده درست و حسابی . الان نگاهم بکن. شدم یه ادم معمولی .‌

 

هیچ وقت ندیدمت :) تو تنها کسی بودی که ندیدم . به معنای واقعی کلمه ! همیشه برام یه ادم مرموز باقی موندی . امیدوارم یه روز برسه که ... بمیرم و نبینمت ! اون موقعه که میتونم بگم زندگی جالبی داشتم ! میدونم منو ببینی یا تو از من بدت میاد یا من از تو . میدونم از اولش همه اینا چرت و پرت بود . میدونم من الان باید بگیرم بخوابم . میدونم دیوانم که دارم به اهنگی گوش میدم که یه ساله گوشش ندادم و روز اول دانشگاه گوشش میدادم و الان روح و جونم داره تو مترو تهران کرج و ون دانشگاه میگذره. روزایی که تنها دلخوشیم دوستایی بود که تو اینترنت داشتم و دوستایی که تو دانشگاه پیداشون کردم. 

 

چه زندگی عجیبی. چقدر مزخرف . چقدر حقیرانه ... 

 

خاطرات میتونه منو حسابی مست کنه ! الان یکی ازون مواقعه. وقتی چرت و پرت میگم ... وقتی دارم از چیزی لذت میبرم که محو شده و همه لذتش تو اون محو شدگیش هست . توی مرموز بودنی که داشت ... 

 

 

sina S.M
۴ نظر

خب خب خب

خیلی خوشحالم که باید خودمو زور کنم که بیام به این وبلاگ. یادمه یه زمانی معتاد بودم به اومدن به اینجا. الان هم که دارم اینا رو مینویسم میخوام سریع تموم شه بره پی کارش!

فضای مجازی چیز خوبیه وقتی تو ایران زندگی میکنی. چون دنیای غیر مجازیش چنگی به دل نمیزنه مگه اینکه یه جای باصفا مثل گیلان زندگی کنی! 

 

فقط اومدم بگم یکی از بهترین دوستایی که اینجا پیدا کرده بودم و حتی باهاش ملاقات هم کرده بودم بالاخره از پشت بهم خنجر زد و بعد شب های طولانی که با هم درد دل کردیم و اینا منو سر یه کامنت از زندگیش حذف کرد اونم بدون هیچ اطلاع دادنی و اینکه اعلام کرد مدتی نیست و از اینترنت فاصله میگیره و اینا بعد نگو یواشکی یه اکانت دیگه ساخته و اونجا زندگی اینترنتیشو ادامه میده. 

 

کلا جالبه که فکر میکنم کار خوبی کردم در نهایت چون اون اواخر هم راهمون جدا شده بود و کمتر حرف میزدیم ولی نمیدونستم میره یه اکانت جدا میسازه و همه رو اونجا فالو میکنه به جز من :/ لابدم انقدر احمق بوده که فکر نکرده من بالاخره اکانتشو خواسته یا ناخواسته میدیدم توی لیستم به خاطر اینکه شمارشو داشتم. شایدم میدونسته ... نمیدونم ! شایدم اصلا هدفش این بوده که یکم تنها تر بشه و اینا و اصلا قضیه ربطی به حرف من نداشته. ولی حالا مهم نیست دیگه کاریه که شده .

مهم اینه که بالاخره یه جورایی دارم به این نتیجه میرسم که دختر ها هرچقدرم باشون اشتراک نظر و لحظات مشترک و کوفت و زهر مار داشته باشی اخرم راه عجیب خودشون رو میرن که حتی خودشون هم ازش سر در نمیارن. جالب اینجاست که با این حال ابرو بالا میندازن و میگن من تعجب میکنم نیچه با اون فهم و شعورش چطور میتونست این نظرات رو راجع به زن ها داشته باشه. 

sina S.M
۲ نظر

بیل بور رو ببینید

سلام گویا به خیلی ها بر خورده بود من از فارسی بد گفتم! والا من نمیخواستم به شخصی توهین کنم صرفا به یه زبان توهین کردم. حالا اگه فکر میکنید نحوه جنبادن زبان یه بخشی از هویت محسوب میشه دیگه اون مشکل من نیست :)) 

 

حالا خوبه اومدم ابروشو درست کنم زدم چششم کور کردم. ینی مثلا خواستم از دل ملت در بیارم بعد بدتر زدم چارتا فوشم به لیست فوشای قدیمی اضافه کردم حالا مهم نیست کلا دلیل اومدنم این نبود . 

 

بعدم هرچی باشه من زبان فارسیم هنوز بهتر از بقیه زبان هامو پس بهتره لاقل یه چارتا کتاب زبان اصلی رو تموم کنم بعد بیام پز بدم و اینا. 

 

 

حالا ازون بگذریم. چقدر دلم میخواست الان  ... 

 

 

 

الان بهتر شد! میدونین دارم با چی تایپ میکنم ؟ با گوگل ترنسلیت. اخه کیبورد فارسی نداره این کامپیوتر ولی گوگل ترنسلیت بهت کیبورد مجازی میده. حالا اونو بیخیال. میخواستم درباره ی یه موضوع خیلی مهم حرف بزنم.هولی شت چقدر این دقیق داره ترجمه میکنه از فارسی به انگلیسی! آدم شاخ در میاره.

 

خب صرفا خواستم خاطره امروز رو یه جایی ثبت کنم. 

نمیدونم این کارم چقدر عجیب محسوب میشه تو ایران ولی خب اینجا اگه اینکارا رو نکنم هیچ وقت زبونشونو درست حسابی یاد نمیگیرم. حالا نمیخوام همه چیزو از اول شروع کنم ولی کلا خب در این حد بدونید که یه دختری هست که تو کتابخونه باهاش آشنا شدم و گاهی یبار قرار میذاریم تو کتابخونه و حرف میزنیم یه دو ساعت اینا. امروز روز دوم بود که ملاقات کردیم. خیلی برام جالبه که از وقتی اومدم اینجا هیچی بلد نبودم. (حالا هیچی هم نه ! ولی خب مثلا انگلیسیم در حد شتر هم نبود بعد انتظار داشتم ملت بیان باهام درد و دل کنن مثل الان! یا مثلا نه شغلی داشتم نه ورزشی میکردم نه اصلا عقیده داشتم که آدم باید بعضی وقت ها خودش شروع کننده ی صحبت باشه و نباید همه عمرش منتظر باشه یکی اجتماعی تر از خودش پیدا کنه که به حرف بکشش. و خلاصه این حرفا.)

بذارید یکم از این روایت مستند گونه خارج بشم و بیام صرفا دیالوگ هایی که بینمون بود رو خلاصه کنم چون واقعا هم وقت ندارم الان یک شبه و با اینکه فردا تعطیله ولی به مامان قول دادم صبحانه بیدار بشم. از طرفی فکر میکنم چار سال دیگه که دوباره اینا رو میخونم به خودم فحش میدم که چرا دیالوگ هامونو ننوشتم ! 

 

ساعت ۴ قرار گذاشته بودیم. حوالی چهار که شد اس داد که من رفتم بشاشم و وقتی کارم تموم شد میام طبقه بالا. (ببخشید راستی بابت ادبیات ولی صرفا ترجمه مستقیم چیزی بود که بهم اس ام اس داد. شاید اینجوری بفهمید شوک فرهنگی یعنی چی ! البته برای من عادی شده تقریبا. (قبل از اینکه به فارسی ترجمش کردم!) )‌ 

بعد هیچی دیگه اومد و اینا . بعد رفتیم یه گوشه نشستیم و شروع کردیم حرف زدن. قبل از قرار کلا هی استرس داشتم. مثل یکی از اون قرارایی شده بود که دلم میخواست کنسلش کنم. و جالبه اولین باری بود که برای یه قرار دوستانه همچین حسی داشتم. نمیدونم چرا دقیقا. شاید چون خیلی تو حال و هوای درس خوندن بودم و کلا من به درس خوندن معتادم و اگه برم توی حسش هر چیزی بخواد مزاحمم باشه یه جور میخوام کنسلش کنم. و همین حس منفی ای که داشتم خیلی روی مخم بود و مثلا میگفتم : لعنتی حالا بیا کلی نقشه بریز بعد آخرشم حس کنی داری یه وظیفه انجام میدی. 

 

راستی بذارید یکم بهتون بک گراند بدم. خیلی از شما ها هنوز توی فضای ایرانی سنتی هستید و فکر میکنید اوکی چون طرف دختر بود پس یه ربطی به رابطه و اینا داره. در واقع ایشون یه نفر رو داره و من در اینجا فقط بعنوان یه همصحبت ام. شاید هم یه دوست ولی من کلا فکر میکنم با دو تا قرار نمیشه به طرف گفت دوست مخصوصا اگه قبل از ملاقاتش بخوای کنسلش کنی. 

 

 اولش به این بهونه بود که زبانمو تقویت کنم ولی خب بعدا که دید میتونیم کلی حرف بزنیم و اینا قرار شد هر چند وقت یبار ببینیم هم رو و این حرفا. یه جور مثل چت کردن میمونه ولی رو در رو. هیچ کسی دور و برت نیست که بپره وسط حرفتون. از طرفی هیچ کسی برای چیزی عجله نداره یا مثلا من و این طرف با هم حرف نمیزنیم چون همکلاسی دانشگاه یا هر کوفت دیگه ای هستیم که باعث بشه که مارو از حرف زدن درباره چیز خاصی منع کنه. خوبی چت همیشه برام این بود که با یه غریبه ای ! و این غریبه میتونی بهش هرچیزی بگی. میتونی بهش بگی چقدر از فلان شخص متنفری بدون اینکه بترسی بره بذار دست کسی یا چمدونم بهش بگی من از ترامپ خوشم میاد (بر فرض !) و بره برای همه پخش کنه که آره فلانی اینجوره . کلا فکر کنم فهمیدید چی گفتم . این حس حرف زدن با کسی که توی اتوبوس یا تاکسی میبینی و میتونی درباره هرچی دلت خواست باهاش حرف بزنی! 

 

فکر میکنم یه حرکت خوبی که بهم کمک کرد این جور موقعیت ها رو برای خودم بسازم این بود که بیخیال چت با دوستان فارسی زبان شدم. چون بهرحال هرجوری حساب کنی اونا قرار نیست منو رو در رو ملاقات کنن و درسته که حرف زدن باهاشون اون حس نیاز به چت با یه شخصیت بی طرف رو برام جبران کنه ولی باز هم منو توی یه حباب انزوا قرار میده. بعدم خب کی بدش میاد چارتا زبون این وسط یاد بگیره. 

 

خیلی دارم چرت میگم . قرار بود خیر سرم دیالوگ هامون رو بگم. 

وقتی نشستیم بهش گفتم یکم خستم و فکر میکنم بهتره انگلیسی حرف بزنیم. بعد گفت ولی تو باید زازوییتو تقویت کنی ! منم گفتم حالا یکم تخفیف بده و اینا. 

ولی آخرم دیدم ول نمیکنه منم شروع کردم زازویی حرف زدن ولی دیگه وسطاش حال نداشتم زدم کانال انگلیسی .

 

ولی حس میکردم سویچ کردم به انگلیسی شاید یکم بهم انرژی بیشتری بده تا تلاش کنم یه بحث پر هیجان باهاش داشته باشم. ولی دقت کردم دیدم چقدر شروع کسالت باری داشت حرف زدن من. و میتونستم ببینم که داره سعی میکنه منو به حرف بکشونه با سوال های پشت سر همش. و اگه از من بشنوید هیچ چیزی توی یه گفت و گو بدتر از این نیست که طرف مقابلت مدام هلت بده به حرف زدن و بهت انگیزه بدم. متوجه بودم چقدر تن صدام ضعیفه و چقدرنحوه بیانم خام و بی حالته. حتی هیجان انگیز ترین چیزا رو میخواستم بگم یه لحن کتابی مزخرف میگرفت. ولی خداروشکر آخر سر کم کم موتورمون راه افتاد به این معنا که موضوع مشترک پیدا کردیم برای حرف زدن. یعنی یه چیزی که واقعا علاقه داشتیم به حرف زدن دربارش . آره یه موضوعی که دو سال پیش ازم میپرسیدی بهت میگفتم : واقعا ؟ یعنی انقدر عمر آدم بی ارزشه ؟ من عمرم حرفی ندارم با توی لاشی بزنم درباره این موضوع! هر وقت با یه موضوع درباره فلسفه علم ریاضی یا خرزنی اومدی بیا که با هم حرف بزنیم . (و نتیجه این بود که گاها تنها بودم!) 

و این موضوع چی بود که یه جورایی منو امروز نجات داد و روح گفتمان رو تزریق کرد به ... به گفتمان ؟ (فاک فارسی) 

بله ! درست حدس زدین ! بازی کامپیوتری. 

و علت اینکه من این موضوع رو جدیدا بهش علاقه پیدا کردم این نیست که میخواستم

 

 

 

و علت اینکه من این موضوع رو جدیدا بهش علاقه پیدا کردم این نیست که میخواستم موضوع داشته باشم برای حرف زدن با مردمان پست و نرمال ! بلکه خیلی تصادفی افتادم رو خط تولید بازی کامپیوتری و در جهت ::تحقیق:: و اینا مجبور شدم که چند تا بازی دانلود کنم و کلا خوره بازی بشم چند هفته ای. و مثلا هرکسیو میبینم ازش میپرسم چه بازی هایی به اون سبکی که من مدنظرمه بازی میکنه. 

و ایشون هم دختر بود و دخترا هم زیاد بازی کامپیوتری نمیکنن ولی به لطف دوست پسرش یه چشمه ای توی بازی داشت (فارسی فایل نات فآند). یعنی مجبورش میکرد که یکم بازی کنه باهاش و این حرفا و به نظرم اینکه جفتمون در حد خیلی کمی از بازی سر در میاوردیم یه جورایی حس هم تیمی بودن رو بوجود میورد که به نظرم یه جور به انگیزه حرف زدن کمک میکرد ( من که نفهمیدم چی نوشتم به فارسی ولی امیدوارم ۴ سال بعد که میخونمش بفهمم)

 

درباره چیزای مزخرفی هم حرف زدیم که حالا جاش نیست اینجا بگم چون بیشتر مختص جغرافیای غربی میشه و وقتی میاد توی خاورمیانه معنای متفاوتی به خودش میگیره (و اسمش هم هست فمنیسم) و موقع رفتنش که شد ازش پرسیدم چرا دیگه زیاد سر نمیزنه به این کتابخونه و خیلی جالب بود برام ولی بهم گفت که اینجا خیلی مزاحمش میشن ! یه لحظه حس بدی بهم دست داد یعنی فکر نمیکردم این جور چیزا توی این مملکت هم رخ بده اگر هم بده فوقش یکی مثل من باید باشه :))‌ ولی خب تعریف کرد که آره یبار یکی سعی کرده بود در حین اینکه فیلم های خاک بر سری از توی کامپیوتر کتابخونه تماشا میکرده همزمان زیرلبی نخ میداده بهش. و یبار دیگه هم یکی اومده بوده نشسته بوده بغل دستش و همینجور باهاش حرف میزده. 

 

بعد پرسید برای تو تاحالا رخ نداده و منم گفتم خب مسلما من دختر نیستم و فکر نکنم کسی ازینکارا با من بکنه :)‌ ولی بعد یکم فکر کردم گفتم آره چند بار یه بیخانمان هی سوال پیچم میکرد و نمیذاشت درس بخونم و بعد یجور بهش بر خورد که من اون مزاحما رو در سطح یه سوال کننده قرار دادم ! :)) که البته حقم داشت ولی خب بهرحال جفتش مزاحمته. 

 

بعد یه جورایی شروع کرد به اپرشییت کردن من و اینا و اینکه چقدر حرفه ای اومدم باهاش حرف زدم دفعه اولی که اومدم باهاش حرف بزنم (و خب اون ده ثانیه اول منم یه مزاحم بودم ! شاید الانم باشم ولی لاقل نه به اون صورت کلاسیک:)) ) . 

البته اون بخش رو یکم گند زدم حالا نمیدونم احتمالا خیلی ذوق زده شده بودم که از من داشت تعریف میکرد و برگشتم بهش گفتم : من همیشه وقتی میخوام با کسی که غریبست در صحبت رو باز کنم حواسم هست که طرف حوالی سن خودم باشه . مثلا نمیام با یه ۱۲ ساله حرف بزنم. 

البته خیلی آندرستنینگ و اینا نشون داد و متوجه شد که منظور کلیم چیه و اینها ولی در کل که بهش فکر میکنم میبینم خیلی حرف چرتی زدم واقعا ! چون تو اینجا مساله اصلی سن نبود مساله اون نحوه تعامل و ایناست . 

 

خالا بگذریم. خیلی موقع نوشتن این پست حس های مزخرفی بهم دست داد مثل اینکه : بذار برای خودت بمونه . خواننده ایرانی چی میفهمه آخه! 

 

ولی خب نمیتونم ننویسم. چون حتی اگه بخوام برای خودم هم بمونه باید یه جایی ثبت بشه ! نمیخوام این روز جالب از ذهنم پاک بشه ! روزی که یه نفر به منی که همیشه عمرم مزاحم مردم بودم گفت که تو یه آدم خیلی خوب هستی و این حرفا !!! 

sina S.M
۲ نظر
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان