یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

خطاب به سام وان

توی بخش نظرات پست "سبزی پاک کن ها" یا همون پست قبل یه سبزی پاک کن گویا بهش برخورده و اومده کامنت گذاشته که اره تو توهم متمدن بودن داری و متمدن واقعی ما ها هستیم و این حرفا . من نمیدونم برا چی اینکارو ‌کرده.


احتمالا فکر میکنه زندگی توی خونه حوض دار وسط یه داهات با کلی مرغ و خروس و اینا همون بهشته . غافل از اینکه اگه یه روز هندزفری رو ازش بگیری باید به زور سرم زنده نگهش داری .



شاید یکی از دشمنان قدیمی هست که هنوزم که هنوزم وبه منو میخونه تا از توش سوتی پیدا کنه و هنوز متوجه نشده که نظرات من باهاش فرق دارن و خب متاسفم که نمیتونه این حقیقتو بپذیره که برخی ادما سبک زندگی دیگه ای رو انتخاب میکنن و بنا نیست چون صرفا خوش اخلاقن همه کاراشون با تمجید مواجه بشه ! 


با این حال من تعحب میکنم که هنوزم این بیشعور ها که یه پست ساده در باره ی انتقاد به دنیای سنت زده ی بعضی بلاگرا و به طور کلی بعضی مردم ایران یا جهان براشون انقد هنجار شکن و کوبنده هست که میان ناشناس پیام میذارن و متلک میپرونن ! خوشحالم البته که ابراز دشمنی هام به این صورت در اومده یه زمانی تهدید به مرگ دریافت میکردم 😂😂😂 



این اهنگم ربطی به این پست نداره ! مخاطب اصلیش آراگل هست که یادمه اخرین بار از یکی از اهنگ های یکی از پست ها خوشش اومده بود . ببخشید بابیت دیرکرد جواب ! این اهنگی که اینجا گذاشتم از همون گروه / آلبوم هست . این رشته اهنگ ها تولید فرانسه هست و برای ساختشون مدت زیادی صرف شده. اسم آلبوم : soul machinist 

بقیه اطلاعاتشم با سرچ این عبارت تو گوگل پیدا کنید 🙂 و اون آهنگی هم که خوشت اومد از همین البومه و اینا :! 




sina S.M
۴ نظر

سبزی پاک کن ها

نمیدونم فقط منم یا باقی هم بوی سبزی پاک کردن میاد به دماغشون وقتی میرن باقی وب ها 😁 


توی فامیل ما هم بخشی بود که ازین قشر تشکیل میشد . ادمای سنتی ای که توی خونه های بزرگ سنتی زندگی میکنن . یه پدر بزرگ تو خونه دارن . هر وقت میری خونشون یه چیزی رو گازه و بوی خیلی ریز فرش زیر آفتاب مانده و نفتالین میاد یه بوی تند سنتی که همه جای خونه هست حتی توی توالت . و افتاب که از پنجره میتابه غبار های معلق روی هوا رو میبینی و یاد بازار های سنتی میفتی . 


میز ناهار خوری ندارند و ابگوشت جلویت میگذارند و توی خانه شان موقع غذا صدایی به جز قاشق و چنگال نمی اید و این صدا تنها در خانه های سنتی انهاست که هوا را میشکافد . نمیدانم چرا در خانه باقی فامیل هایمان این صدا انقدر به چشم نمی آمد . شاید چون این فامیل های سنتی فکر میکردند حرف زدن سر سفره از گناهان کبیره است و گناهش کمتر از قتل پسر بچه ادمیزاد نیست . 


همان فامیل هایی که برایت خاطره هایی تعریف میکنند که چنان عجیب و متفاوتند که گویا از سرزمین خواب و خیال حرف میزنند . درباره این میگویند که یک زمانی ۴۰ سال پیش دزد ها همسایه شان را سر بریدند و بدنش را روی اسب پس فرستادند .

و اغلب دیوار خونه هاشون سبز مغز پسته ای پررنگه و وقتی میخوای از خانه شان بری تا سر کوچه بدرقه ات میکنند



همیشه ازین بخش فامیل میترسیدم . نمیدانم چرا ! چون خانه شان مثل خانه ما سرامیکی نبود و تمامش فرش بود ، مثل ما تخت نداشتند و روی لحاف میخوابیدند ، مثل ما توی خانه شان چیز ها پخش و پلا نبود . و خلاصه مثل ما نبودند . 


این فامیل ها خودشان ادم های بدی نبودند ولی کم پیش می امد موضوع مشترکی برای حرف زدن باهاشان داشته باشم . اغلب انها حرف میزدند یا با خودشان . مثلا موقع هورت کشیدن چایی بعد از ناهار . در حالی که به بالش های استوانه ای از مد افتاده و ترسناکی که انگار چشم دارند لم میدهند .


به تو زل میزنند . و تو میفهمی که با آنها فرق داری . خوب یا بد 


 مثل خیلی از بلاگر هایی که میروم وبشان و نمیدانم چه بگویم ! 


اره فکر میکنم بخش اعظمی از ان قشر از ایرانیان سنتی توی وبلاگ اند . ایرانی هایی که اهل محافظه کاری اند و چیزی را رها نمیکنند فارغ از اینکه چقدر مد افتاده شده . اره منظورم خانه های بزرگشان با ان بوی عجیب نفتالین مانند است که حسابی از مد افتاده . 


منظورم بلاگ است . یا همان وبلاگ نویسی . که از مد افتاده . این یکی نمیخواستم از مد بیفتد . میخواستم بیشتر کسانی که الان گول تلگرام و اینستا را خورده اند به وبلاگ برمیگشتند . اما محبوبیت وب نویسی همان موقعی که بلاگفا تبدیل به بیابان برهوت شد از بین رفت . و دیگر هم باز نمیگردد 😏 



sina S.M
۷ نظر

پست اورژانسی

الان یادم اومد که برای امروز هیچی برای وبلاگ ننوشتم ! قرار بود هر روز یه چیزی بنویسم. 


پیشاپیش ببخشید که نظرات بعضی ها هنوز تایید نشده و ببخشید اگه باید جواب کامنتتون رو بدم و هنوز ندادم ( خودشون در جریانن کیا رو میگم ) 

خب بریم سراغ پست امروز !‌البته فکر کنم الان توی ایران فردا باشه ولی خب به وقت اروپای غربی ساعت ۱۰ و نیم شب هست الان ( البته از وقتی که لندن خودشو از اروپا کشیده بیرون غربش یخته اومده اینور تر )‌ 

و ایران دو ساعت و نیم جلو تره یعنی الان ایران هست یک شب ! (هولی شت !) خب پس الان ایران فرداست :/ ( خیابانی هم خودتونید) 

خب درباره تجارب امروز چه بگویم براتون که کم گفتم . 


مصاحبت جالبی داشتم با کریستن ، یکی از دوستان دانمارکی که بسیار هم اهل هنر تشریف داره و خب از طریق اینستا آشنا شدیم. 

بین حرف هایی که زدیم چیز خیلی جالبی گفت ، بعد از اینکه بهش گفتم خیلی دوست دارم روی کاغذ چرک نویس نقاشی کنم و صفحه سفید باعث میشه تخیلم کار نکنه گفت که این مبحث خیلی رایج هست بین نقاش ها . و این ترس از صفحه و بوم سفید بار ها توسط نقاش های مختلف توصیف شده . و خب راهکاری که براش داد این بود که خودش اول چند تا خط بی معنی میکشه روی بوم و بعد از زل زدن بهش یک اثر رو روی بوم میبینه و شروع میکنه به کشیدنش. البته در اینجا بحث اثاری هست که خیلی رئال نیستن و از بخش عمدشون از تخیل میاد. 



 خب پستک خوبی بود مگه نه ؟! 


فردا داره به سمت من میاد و الان پنج دقیقه نزدیک تر شده :!‌ بهتره قبل از اینکه نزدیک تر بشه برم و دست هامو بشورم چون این لبتاب صاب مرده داغ شده و وقتی روش تایپ میکنم دستام عرق میکنه. هرچند من آدم عرقویی نیستم ولی خب گرمای وحشتناک اینجا هر ادم نعرقویی رو عرقو میکنه . 


[: 


در نهایت هم یک فری استایل ناب هایکو مانند از خودم (: 

شب در راه 

از جاده ها حذر کن

 

گرگ ها در جاده هایند 

شکمت را میدرند. 

شب ،

از جاده ها نرو . 


به مسیر جنگل بزن .

همانجا که من 


منتظرت هستم . 


برگ جنگل این شب ها 

خالی از پنجه گرگ هاست . 


که از ترس من ، 

ماه هاست

در جاده ها اطراق کرده اند. 


شب از جنگل بیا 


از راه باریک یا راه نزدیک برکه. 

تمام راه ها خالی و امن است


به طور معمول 

در جنگل

تنها تنفس کنندگانی که میبینی 

فقط من هستم  


و شکارچیان خرس 

که به دنبالمند


اما ترسی از انها نداشته باش 

از راه باریک یا غیر باریک بیا 


از جاده نرو 


و از شکارچیان خرس نترس 


که همه شان را من 

همین امشب خوردم


sina S.M
۳ نظر

متن بداهه (فری استایل رایتینگ :دی ) رز صورتی

امیدوارم از متن بداهه روبرو خوشتون بیاد. هر نقدی آزاده . اصلا خواستید بگید خیلی چرته :دی ولی خب دلیلش رو هم بگید که بتونم استفاده کنم . (: 



نیمه شب در حین خواب گلویم خشک شد. تشنه بودم. به قدری تشنه بودم که میخواستم رگ گردنم را با چاقوی آشپزخانه بزنم و وقتی شرشر از گردنم آب خونین میریزد از خودم پذیرایی کنم. اما راهش این نبود. در تاریکی کورمال کورمال پنجه هایم را به سمت ناکجا آباد دراز میکردم. به گمانم یک عمر طول کشید که فهمیدم در رخت خوابم مچاله شده ام. هنوز کامل بیدار نشده بودم.

چشم هایم را باز کردم. نور صورتی کمرنگی چشمک زنان از پنجره میتابید. نئون تبلیغاتی کنار ساختمان بود.
ساعت را نگاه کردم. ۹ و ده دقیقه بود. امکان نداشت. راس ۹ خوابیده بودم. تنها ده دقیقه خواب بودم و در این فاصله دوره ای صد ساله را گویا پیموده بودم. دوره ای که در آن یک قطره آب هم وجود نداشت. صد سال قحطی . چه ترکیب آشنایی. همزمان تشنگی میکشیدم و به این عبارت فکر میکردم.

 

کافی بود خودم را به آشپزخانه برسانم. از تخت بلند شدم. کورمال کورمال راه رفتم. حسی بهم میگفت که هیچ گاه به آشپزخانه نمیرسم. نئون صورتی رنگ دست از تابیدن برداشت. حالا تنها نوری که در اتاق وجود داشت نور ضعیف ماه بود. ماه در این سمت جهان که من زندگی میکنم خیلی کم پیش می‌آید که پر نور باشد. اما برای پیدا کردن آشپزخانه نیازی به نور نبود. مسیر بین تخت و در اتاق را که طی کردم متوجه شدم مانعی سر راهم است. چیزی روی زمین بود که نمیگذاشت پایم را تکان دهم. یک چیز چوبی که حالتی فنری داشت و هرچه پایم را جلوتر می آورم مقاومتش بیشتر میشد و صدای غیژ غیژ افسرده کننده ای از خودش بیرون میداد.

 

تشنگی امانم را بریده بود. اشک از چشمانم جاری شد. نمیدانم چرا. به شدت مفلوک خودم را حس کردم. بدنم کوفته بود و سوزن سوزن میشد. عرق سر تاپای بدنم را گرفته بود و تاریکی امکان فکر کردن را بهم نمیداد. حالا یک جسم غیژ غیژوی لعنتی نمیگذاشت از اتاق خوابم بیرون بروم. آه سردی از بدنم بیرون آمد. شدت غمی که در آه بود شوکه ام کرد و گوش هایم را به لرزه انداخت. امکان نداشت. من خواب بودم. یا خواب بودم یا در حال مرگ.

 

دوباره نئون روشن شد. عجیب بود. اما شد. نور صورتی اتاق را در برگرفت. نفسم در سینه حبس شد. آنجا اتاق من نبود. قبل از آنکه متوجه شوم اشیای مربع مانند اطرافم چه هستند نور نئون خاموش شد. چشمانم را بستم . میترسیدم در چشمک بعدی نور نئون متوجه چیز های وحشتناک تری شوم.

به تخت برگشتم. سوزن سوزن شدن بدنم کمتر شده بود. ملافه ای که رویش دراز کشیده بودم بوی من را نمیداد. خواستم بالا بیاورم. همانطور که چشمانم بسته بود از پشت پلک نور نئون را حس کردم. چشمانم را باز کردم. چون به پهلو قرار داشتم تنها چیزی که میدیدم میز عسلی کنار تخت بود. حیرت آور بود. یک لیوان روی میز قرار داشت. لیوانی که به طور کامل حاوی آب بود. اما درونش یک شاخه رز صورتی رنگ دیده میشد. رز بسیار بزرگ بود، تابحال گلی به آن بزرگی ندیده بودم. شاید هم دیده بودم. اما نه روی یک عسلی کنار تخت و در یک لیوان آب.

خواستم رز را بردارم تا بتوانم لیوان را بدون مزاحمت آن یک سره سر بکشم. اما به شدت سنگینی میکرد. نکند من ضعیف شده بودم ؟ بازویم هیچ نشانی از لاغری نداشت . اما رز از جایش بلند نمیشد. خودم را به لبه تخت کشاندم. مانند کرم وول میخوردم. واقعا حقارت بار بود. دهانم را به لبه لیوان نزدیک کردم، آب را هورت کشیدم. قطره اول آب که وارد دهانم شد انگار بهشت را بهم داده بودند. چشمانم باز تر شد ، خارش بدنم به یک چشم بهم زدن محو شد و بدنم حس تازگی اش را بدست آورد. دقیقا همان تازگی ای که قبل از خواب داشتم. نور نئون اینبار که به اتاق تابید همه چیز برایم روشن تر و واضح تر بود. در اتاق خودم بودم. امکان نداشت ! یعنی همه اش توهم بود ؟

حتی دیگر حس تشنگی هم نداشتم. از وضعیت کرم خاکی بیرون آمدم و پشتم را به تخت تکیه دادم. انگار که همه اش خواب بود. اما میتوانستم خیسی دور دهانم را حس کنم. به لیوان نگاه کردم. جای لب هایم بر لبه اش دیده میشد ! حیرت آور بود. لیوان خودم بود . خودم ساعت ۹ گذاشته بودم کنار دستم.

 

اما . بیست ثانیه به لیوان نگاه کردم. نمیدانم چه چیزی درباره اش عجیب بود. انگار انتظار داشتم چیزی توی آن باشد . ولی یادم نمی آمد ساعت ۹ چیزی تویش گذاشته بودم ، با این حال ... انگار لیوان چیزی کم داشت. یک چیز سنگین صورتی !


sina S.M
۱۰ نظر

هوش مصنوعی ما را نابود میکند ؟

روبات سوفیا (Sophia robot) 


دیروز درگیر بحث هوش مصنوعی شدم . نمیدونم چرا به زبان فارسی که این کلمه رو میشنوم اصلا اون تلقین ترسناکشو نداره که نسخه انگلیسیش (و اصلیش) داره ! 

آرتیفیشال اینتلیجنس .

 ( نمیدونم چرا انقدر اوایل برام مسخره بود که کلمات انگلیسی رو با الفبای فارسی بنویسیم در حالی که فینگیلیش نوشتن فارسی خیلی عادی هست و حتی در دوران مشروطه پیشنهاداتی بود که فارسی رو به صورت الفبای انگلیسی در بیارن ، اتفاقی که سر زبان ترکی استانبولی اومد. فرض کنید جهانی رو که فارسی زبان ها (نمیگم ایرانی ها چون همه ایرانی ها فارسی زبان نیستن) به جای انگلیس استعمارگر ، دنیا رو در نور میدیدیم.
البته اعراب در واقع همون کار رو کردن ولی خب لاقل خوشحالم زبان عربی زبان بین المللی نیست و به جاش انگلیسی هست ! فرض کنید دنیایی رو شاهد بودیم که از کل جهان میومدن به تهران و کلاسای آموزش فارسی دنیا رو تسخیر میکردن و شرکت های خفن ویدئو های رایگان آموزش فارسی میذاشتن و خلاصه خوش بودیم دور هم و به اروپایی هایی که برای پیشرفت و تحصیل توی دانشگاهای معتبر دنیا نیاز به یادگیری فارسی داشتن میخندیدیم که چه لهجه داغونی دارن و مثلا لهجه فارسی توی فرانسه برای خودش اصلا اعلام استقلال میکرد به عنوان یه گویش معتبر و دیگه بعد ده سال خندیدن به اون لهجه نه تنها رایج نبود بلکه هزاران فیلم سینمایی به این لهجه وجود میداشت. 


کلا دنیای بامزه ای میشد . 


{این را که میگوید در همین حین یک کابوی از آسمان می افتد و میگوید : شات د ف×× آپ ، ویک آپ بوی، یو سی ؟ ایتس ریعلیتی، یس ، پرشین ایز نات پاپیولار لنگوئیج بات وری آن کامن تو سی وان هو لرنز دت، پی پل پرفر تو لرن چاینیز اور اسپرانتو اینستد آف یور نان یوزعبل لنگوئیج ! سو گو اوت اند لرن سام نیو انگلیش وردز ایدیوت فنتسی میکر !! } 


البته خطوط داخل پرانتز خواندنشون سخته :) اگه نفهمیدید به گیرنده های خود دست نزنید که کاملا طبیعیست. الان حتی ژاپنی ها و چینی ها هم زبانشونو به انگلیسی تایپ میکنن (حالا نپرسید از کجا میدونین خب میدونم دیگه درسته که اروپام ولی اینجام چینی و اینا زیاد ریخته :دی ) 


خب برگردیم به بحث هوش مصنوعی. میگن به زودی (حدود ده الی بیست سال دیگه یا به روایتی شاید همین پنج سال دیگه !!) بشر به سینگولاریتی دست پیدا کنه . سینگولاریتی یا تکینگی یه اصطلاحه که به قدری معروفه که نیازی نیست پس و پیش بهش اضافه کنید تا توی سرچ گوگل براتون نتایج مرتبط رو بیاره . خیلی پیشنهاد میکنم که مقاله انگلیسیشو توی ویکی پدیا یه نگاه بندازید . singularity 


ولی این خطوط از مقاله فارسیش (با نام تکینگی فناوری) گرفته شده : 


تکینگی فناوری فرضیه‌ای است که پیشبینی می‌کند که شتاب در فناوری در نهایت باعث می‌شود که هوش مصنوعی از هوش بشر پیشی بگیرد و منجر به تغییرات شگرف یا حتی پایان تمدن بشری بشود.[۱] چون تواناییهای چنین هوشی ممکن است قابل درک نباشند، اتفاقاتی که بعد از تکینگی فناوری می‌افتند ممکن است پیشبینی ناپذیر باشند.[۲]



بله ، هوش مصنوعی اگر از هوش ما زیاد بشه میگیم که به سینگولاریتی تکنولوژی یا همون ساده ترش سینگولاریتی رسیدیم. (دقت کردین چقدر گیر میدم روی کلمات ؟! هی میگم تکینگی ، سینگولاریتی یا اینکه یه پیشوند کنارش بیاد و خلاصه همه اینا . در واقع یه جورایی از قصد بود، میخوام بگم ما انسان ها چقدر محدود و حقیر هستیم و این کلمات تنها چیزایی هستند که ما رو به هم وصل میکنند و وقتی به کار میرن باید با نهایت دقت و حساسیت به کار برن تا منظور درست منتقل بشه ( تا حالا نشده هزار بار به خاطر کلمه ای که به کار بردید منجر به کج فهمی شخص بشین ؟ حالا نه فقط موارد احساسی ، بلکه مثلا توی یک بحث فلسفی یا تکنیکی . ) خب این محدودیت انسان ها کاملا طبیعیه. ما کامپیوتر نیستیم و نمیتونیم مثل سرعت نور با صفر و یک و موج های وای فای با هم ارتباط برقرار کنیم و در عرض چند ثانیه یک دیکشنری آکسفورد رو به دوستمون توضیح بدیم. 


درسته ما کامپیوتر نیستیم. ولی روبات ها هستن !  


از اون آینده ای باید ترسید که روبات ها تصمیم بگیرن در جهت پیشرفت بیشتر خودشون ما رو از میدون بدر کنن. و سرعت یادگیری بالاشون و همینطور عدم نیازشون به خواب یا عدم پیرشدنشون و این ذهن های ۲۴ ساعت بیدار که میتونه کل تاریخ بشر رو با مطالعه کتاب ها و سرعتی باور نکردنی توی حافظه خودش بیاره و ازشون استنتاج کنه و نقطه ضعف های بشر رو متوجه بشه و ببینه فلان جا چه عاملی باعث شد فلان قبیله سقوط کنه و فلان امپراطور به قدرت برسه. و از همه اینا به نفع خودش استفاده کنه ! 


من از اون جهان میترسم ولی نه اونقدر زیاد‌. و فکر میکنم این ترس که حتما خیلی ها دارن نباید منجر به این بشه که ساخت روبات ها برای همیشه کنسل بشه. 

واقعا چیزای جدی تری برای ترسیدن وجود داره . مثل سرطان یا ورشکستگی یا مرگ عزیزان ( که از همه ترس های ما حتمی تره امکان وقوعش ولی هیچ وقت بهش فکر نمیکنیم اون قدری که واقعا نیازه ! ) 

در برابر اینها نابودی بشر به دست روبات ها خیلی احتمالش کمتره. 

اما به نظرم جهانی که هوش مصنوعی از انسان پیشی بگیره خیلی جای جالبیه ! و میشه با عقل و درایت کاری کرد که لاقل خسارت جانی به هیچ انسانی وارد نشه. مثلا میتونن کاری کنن که هر روبات با قابلیت عمل فیزیکی ساخته میشه به شدت تحت کنترل باشه و به هیچ وجه تماسی بین اون روبات ها و روبات های باهوش برقرار نشه و کمپانی و شرکتی که بخواد به طور مخفیانه این ارتباط رو برقرار کنه به شدت سرکوب بشه (تقریبا مثل داستانی که این روز ها توی سیاست دنیا شاهدیم ) 


نظراتتون رو بگید در مورد این قضیه، من ترجیح میدم بر اساس فیلمای هالیوودی نظر ندید (هرچند کسایی مثل ایزاک آسیموف داستان های واقعا خلاقانه ای گفتن ولی نباید فراموش کرد که گاهی برای محبوبیت بیشتر یه اثر هنری بهش چیز هایی اضافه میشه که لزوما ربطی به واقعیت و دنیای علم نداره) و کاملا به عنوان یک ذهن مستقل نظرتونو بگین :) 


تصویر ابتدای پست سوفیا (Sophia) رو میبینیم بر روی جلد مجله فشن بریتانیایی استایلیست (Stylist) ،

روباتی هست که البته خیلی ها معتقدند فعلا فقط یه چت باکس هست و هوش مصنوعی واقعی محسوب نمیشه ولی به شدت معروف و بحث بر انگیزه و همون روباتی هست که عربستان بهش شهروندی یا همون سیتیزنشیپ اعطا کرده. 

تو اینترنت اطلاعات زیادی هست دربارش (نمیدونم فارسی هست یا نه ولی انگلیسی فراوانه) و توی یوتیوب هم میتونید ببینید چطور با مردم حرف میزنه. 


+ با کلیک روی برچسب های انتهای پست میتونید به پست های مرتبط با اون برچسب ها مراجعه کنید . برای من که نویسنده این وبلاگم گشتن بین این برچسبا جالبه دیگه بقیه که جای خود داره ! ؛دی 



sina S.M
۷ نظر
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان