پیاده روی ، گلف ، ماهیگیری ، انگار چیزی باید باشد تا خودمان را در قالبش بریزیم ، قدم زدن چه فرقی با نشستن دارد ؟ یکی از مسائلی که هرگز درک نمیکنم لذت بردن از ماهیگیری است ، معلوم نیست هدف واقعن چیست ، لذت بردن از نشستن در طبیعت ؟ خب میتوانیم یک مبل وسط یک دشت را انتخاب کنیم ! میگویند خیلی حس خوبیه ، به آدم آرامش میده، اصلن درک نمیکنم ، بر هم زدن آرامش کائنات به خاطر اینکه حس خوب داشته باشی ؟ شاید هم بعضی ها خوی وحشی خودشون رو با این کار آروم میکنن ! البته در اینجا منظورم از ماهیگیری صنعت ماهیگیری که خیلی هم به نفع اقتصاد و مردمه نیست بلکه همون کار مسخره ایه که چوب های گرون قیمت میگیرن و میرن آرامش طبیعت رو به هم میزنن ، من که خودم به شخصه نمیتونم تحمل کنم یک ماهی بیرون آب شدید تکون بخوره ، یه جور داره التماس میکنه که نجاتش بدیم !
به هر حال باید یه چیزی باشه که شخصیت خودمون رو نمایش بدیم. یا شاید از پوچ گرایی فرار کنیم ، نمیدونم آدم چطور میتونه از گلف لذت ببره !!! اصلن چی میشه که اینهمه پول خرج میکنند واسش ؟ به نظر هدف از این کار هم به جز پز دادن نمیتونه چیز دیگه ای باشه .
چرا بعضی ها میرن بیرون و بستنی میخورند در حالی که شاید در خانه و در محیط خصوصی و صمیمانه تری میتوانستند بستنی بخورند !
اصلن هنوز درک نمیکنم چرا یک سری خودشونو هلاک میکنن ، توی طبیعت داد و فریاد میزنن ، اخم میکنن و همه این مسخره بازیا به خاطر اینه که با منقل جوجه کباب درست کنن. خب من نمیگم درست کردن کباب ، اون هم به دست خودت و در طبیعت لذت بخش نیست . ولی آخه به قیمت کثیف کردن خون ؟
انسان باید خودشو با دنیا وفق بده ، خودشو سرگرم کنه ، خودشو در گیر ابزار آلات کنه . نمیدونم چرا ولی به نظر اینها همش برای فرار از پوچیه ! با این حال پوچی آنقدر پوچه که به راحتی از بین میره و تنها راه فرار از اون درگیری با ابزار آلات نیست ...
چقدر چرت و پرت گفتم :::
-درخت ها را دوست ندارم ...
چشمان افغانی مانندش را کمی بازکرد. چون قرار بود حرفی بزند ...
- درخت از آفریده های زیبا و پر فایده ی خداونده . چطور میگی اونها رو دوست نداری ؟
- خب باشن ... من که کاری باهاشون ندارم فقط دوستشون ...
سخنم را ترسناک قطع کرد ، همچون قطع کردن دست یک نجار ، یا دستی که باهاش کاغذی را امضا میکنم .
- مگه اونا با تو کاری دارن ؟
- نه ولی ... ام م م !
ساعتش را نگاه کرد . تعجبم بود با آن چشمان تنگ شده که همانند چنگیز خان بود چطور توانست عقربه های ساعت را ببیند ! صدای شلوغی پس از تعطیلی مدرسه خوابیده بود ، حواسم به دوربین بود . شاید دربان مدرسه در حال پسته خوردن داشت ما را تماشا میکرد. چون مطمئنا کار دیگری نداشت که انجام بدهد .
به آقای ج نگاه کردم ، همانطور که چشمش به ساعت بود زیر لبی چیزی گفت . بعد سرش را بالا آورد و گفت : ها ؟
فهمیدم وقتی زیرلب چیزی گفته مخاطبش من بودم گفتم : ببخشید دیرتون نشده ؟
...
پلک هایش را جمع کرد در نتیجه گردباد کوچکی از خاک به هوا خواست (و اندر طلب طعمه پر و بال بیاراست!). روی سکویی نشسته بودیم که مشرف به باغچه ی طویل حیاط بود . کلاغی از میان باغچه ی تاریک بیرون آمد و به محدوده ی دانشکده ی کناری رفت . اشتباه نکنید اینجا مدرسه ای است در مجاورت یک دانشکده .
- چی میگفتی با ج ؟
- در مورد مساله ی درخت و این چرت و پرتا .
- ول کن این چیزا رو .
با کله به مجله ی جدولی که در دست داشت اشاره کرد . کاغذی زرد رنگ داشت ...
گفت : اگه تونستی جواب اینو بدی ...
اون چیه که اگه حرف اولش رو برداری اسم یه پسر میشه ، اگه حرف بعدی رو هم برداری ...
- ول کن حال داریا !
خسته بودم . بی حال . مثل آشغال چیپسی که آرام از جلویمان رد شد و به سمت ناحیه ی آبسرد کن رفت. "م" غرق در جدول شده بود .
- چرا انقد جدول حل میکنی ؟ یعنی کار جذاب تری پیدا نکردی ؟
جواب سوال اولم را خودش قبلا بهم گفته بود . " برای افزایش هوش " هوش را خیلی پرطمتراق و غلیظ ادا میکرد . چون برایش چیزی دست نیافتی و ایده آل است. احمقانه بود ، مگر هوش به دانستن اسم آدم ها و مترادف واژگان بی کاربرد است ؟
- ولش کن !
ولش کن را به همان پررنگی "هوش " ادا کرد. آهنگ حرف زدنش دلقک وار و تا حد قابل قبولی پر معنی بود. یعنی اگر زبان فارسی بلد نبودید تقریبا میتوانستید حدس بزنید او دارد در باره ی چه میگوید ، البته اگر قبلش موارد زیر را بدانید :
آرام حرف زدن و خیره شدن : صحبت درباره ی موسیقی
آرام حرف زدن و نگاه به زمین و در و دیوار : صحبت درباره ی فلسفه ، کتاب و چیز های فکر کردنی
بلند حرف زدن با لحن اعتراضی همراه با اخم : صحبت درباره درس
بلند حرف زدن با لحن مرموز همراه با پوزخند : غیبت معلم ها یا فحش دادن به یهودی ها و ...
و مورد آخر که از همه پر معنی تر و خلاصه تر (به قول عرب ها وجیز تر) است در دو کلمه خلاصه میشود و همراه با ادای غلیظ کلمه اول و ادای کمرنگ کلمه دوم است چون کلمه اول را پررنگ تر کند : " ولش کن ! " که معنای روشنی دارد : خیلی معذرت میخوام ولی دربارش حرف نزن آدم احمق !
که در آن واحد هم دوستی و هم دشمنی اش را به طرف مقابل عرضه میکند ! البته این کلمه را در مواقعی میگوید که به بن بست عقلی رسیده و دیگر چیزی برای گفتن ندارد .
همچنان جدول حل میکرد . کیفم را برداشتم و با یک خداحافظی سرد ، "م" را همراه با جدولش در دورترین نقطه حیاط مدرسه تنها گذاشتم .
......