معرفی یک وبلاگ : خودم و خودش
جسته و گریخته میخواندمش .
حالا دیگر انقدر کم سر میزند که هر بار امدنش برای من نشانه ای از پیر شدنم است . :)) در مدتی که بود ، کلی ادم امدند و رفتند . مثل پدر بزرگ . همیشه در گوشه خانه ، او هم در گوشه وبلاگ بود .. چند تا پست اخیرش فقط من کامنت داده ام و سهیلا . (کارتسیس)
سهیلا دختری که میخواست روانشناس شود و خیلی وقت پیش زمانی که عصر حجر بود و سروش نامی اینجا را میخواند وبش را پیدا کردم و یکی از اولین افرادی بود که باهاش دعوام شد . البته دعوا که در حد اینکه دیگه تو وب هم کامنت ندهیم :/
از خیلی وقت پیش حرف میزنم .
کمربند امیر سلیمانی یا همان کمند عینکی با وبلاگ یک طنز کل جامعه ای بودند که میشناختم ... اره . سنا از اون زمان ها بود :) سه ماه زودتر از من وبلاگ ساخته .
بلاگر پیر و اروم ^^ عاشق تاریخ و این ها . همین اواخر فهمیدم این بلاگر پیر و صبور و کم حرف و بی هیاهو که پدربزرگ وار گوشه وبلاگ نشستع ، یک سال از من کوچک تر است . (حالا شایدم همسن باشه دقیق یادم نیست .. ولی فکر میکردم بالای ۲۵ یا ۲۶ اینا باشه )
خب فقط بگم که خیلی خوبی :)) از اونجایی که خیلی اسپشیال و خاصی ادرس وبت رو اینجا نمیذارم :پی
شوخی !
این وبلاگ رو با پستی جالب در سال ۹۳ معرفی میکنم . کامنت ها جالب اند (نه کامنت خودم جالب نیس زیاد !) ولی کامنت شخصی به نام free girl که یک راه حل علمی تخیلی برای حل قضیه تبعیض بین زن و مرد پیشنهاد میده ، و یا کامنت هستی ، که اشاره میکنه یه نوجوون ۱۴ سالست و از ارسطو بیشتر میفهمه :))
یا جوابی که سنا به کامنت هگزا میده :))
اینم از لینک پست : عقاید ارسطو و افلاطون درباره زنان