تا حالا شده سه تا غریبه بریزن تو خونتون ؟ الان خونه ما همچین وضعیتی داره ... اه .
یکیشون البته بی انصافیه بگم غریبه چون از وقتی من سوم دبستان بودم میومده خونمون برای نظافت و اینا (اسمش هم هست خاله شیرین ! یعنی به این اسم صداش میکنیم) . ولی خب هرچی باشه غریبست دیگه . اون دو تای دیگه هم نصاب کابینت هستن . حالا این خاله شیرین هم با اینا رفیق شده ، هی حرف میزنن هی حرف میزنن . آخه آدم وراج ! 50 سال رو رد کردی تو این 50 سال اینهمه حرف زدی کم نبود ؟ والا ما که 18 ساله ایم بعضی وقتا کم میاریم چی به هم بگیم ! شما که 50 ساله فکت داره میجنبه و تعداد جملاتی که بلغور کردی سر به فلک کشیده ، بازم خسته نشدی ؟ دهـه . . .
تا بحال دیدید خیلی از مردم چقدر حرص در آرند ؟ فضول اند ؟ حسودند ؟ بیشعورند ؟ همین مردمی که در خیابان رد میشوند ... که شاید شما هم باشی !
الحق که این کتاب نیمه ی گم شده ی من بود ! یک متونی هست که هنگام خواندنشان تعجب میکنی که چرا اینها را به نام شخص دیگری چاپ کرده اند ! همان حرف های گم شده ی همیشگی . شاید حرف هایی که در دل میمانند و هرگز به عقل راه پیدا نمیکنند ، چه برسد به کاغذ ! مثل آتش مثلن خاموشی که زیر لایه ای از خاکستر پنهان شده ، و با یک فوت آرام ، گر میگیرد و تمام زمین و زمان را به آتش میکشد . یک دفعه که دوستت جمله ای را میگوید و تو بهش میگی " احسنتم ! همینه "
حالا این چرت و پرتها را ول کنیم ! "بی شعوری " همان مرضی است که تمام افراد گردن شکسته دارند . افرادی که صرفن "وظیفه" شان را ادا میکنند . مثل معلمی که با دیدن تکلیف ناقص شاگردش ، او را تنبیه یا تحقیر میکند . خب من نمیگویم مدرسه باید بهشت باشد و مشق هم هیچی . ولی خوب یادم است یک معلمی داشتیم توی راهنمایی که معلم درس جغرافی بود . به خدا برج زهرمار بود . یک بی شعور تمام عیار ، جلسه اول گفته بود سوالات را با خودکار آبی در دفتر بنویسم و جوابشان را با خودکار سیاه و شماره شان را با خودکار قرمز ! تو رو به خدا نگاه کنید .
جلسه دوم زمان تحویل تکالیف بود. خودتان حدس بزنید چه جهنم کده ای بود .
امروز به یک بیشعور بر خوردم ! زنگ آخر مدرسه که خورد ، در اصلی باز شد ، منم رفتم از بیرون خوراکی خریدم و برگشتم مدرسه (باید به دلایلی در مدرسه میماندم) بعد آقای دربان مدرسه صدام زد » آقای فلانی وایسا.
من میتونستم خودمو به نفهمی بزنم و برم سر کلاس ولی از اونجا که حضرت آقا رو با شعور فرض کرده بودم ، وایسادم . بعد اومده همچی دست منو گرفته انگار از بیت المال مسلمین غارت کردم . گفت : کجا ؟
گفتم من باید بمونم مدرسه .
بعد گفت : پس چرا از مدرسه بیرون بودی ؟
کثافت کیسه خرید رو ندیده !؟
بعد گفت برم دفتر مدرسه ~
منم گفتم باشه ، بعد رفتم سر کلاس .
ملاحظه نمودید ؟ بیشعوری یعنی این . یعنی کله خری به صورتی که کار خلاف انجام نداده باشید ، یعنی کثافت بودن در چهار چوب قوانین و مردم
آزاری به پشتوانه قانون .
بیشعوری میخواهد برای صبحانه تخم مرغ جوشیده به مدت 3 دقیقه بخورد ، و اگر تخم مرغ سه دقیقه و 10 ثانیه جوشیده باشد ، فحشی نثار عاملش میکند . بلی ، بیشعور هرجا که قانون به او اختیار بدهد مردم آزاری میکند. و البته که هیچ مجازاتی برایش وجود ندارد چون او تمام کارهایش در چهارچوب هنجار ها و قوانین است . بیشعور برای موفقیتش دروغ میگوید ، تظاهر میکند ، با هر کسی که در برابرش قد علم کند در می افتد و ذره ای از اختیاراتش نمیکاهد .
او اگر یک صندلی خالی کنارش باشد تمام استفاده از آن را میبرد، حتی شاید رویش تف کند !
بیشعور تکه های میگوی بشقابش را به کسی نمیبخشد. بیشعور حتی اگر سیر هم باشد ، این تکه ها را به کسی نمیدهد . بیشعور وقتی به تمام خواسته هایش رسید میفهمد که تا اینجا زرنگترین فرد روی زمین بوده ولی کمکم میفهمد مردم از اون متنفرند ! از او بیذارند چون اعتماد به نفس بیش از حدش مایه ی تحقیر است.
بیشعوری خطرناک ترین بیماری بشریت است !