تو گویی انگار بر تهران گرد مرده پاشیده اند
این چندمین باری است که میخواستم تهران باشم . چه کسی فکرش را میکرد انقدر سریع بخواهم تهران را ببینم . یک بار دیگر .
این اولین بار نیست . برای اینکه این اولین بار نیست که دوستان و آشنایان در تهران به ما میگویند :"تهران فرق کرده" .
من عاشق جو سازی ام . درست است. برای همین اگر فکر میکنید در تهران گرد مرده نپاشیده اند لطفا فکر کنید این پست یک داستان تخیلی است و ربطی به واقعیت ندارد .
تصویر : اعدام ماری ، فیل دردسر ساز ، امریکا
گاهی اوقات مرز بین واقعیت و تخیل مبهم است . مانند وقتی که توی نقاشی دیجیتال (یا فوتوشاپ ) از ابزار محو کن استفاده میکنیم . واقعیت را با صفحه پس زمینه سفید ، جوری پیوند میدهیم که سرمان گیج میگیرد . داستان نویسی و هنر و موسیقی ، نت های ظریفی که در لابلای یک اهنگ نه چندان معروف پنهان شده اند ، اینها قطعاتی هستند که به شکلی محو آلود دنیای خیال را با واقعیت من مرتبط میسازند . گاهی اعمال و رفتار یک شخصیت خیالی توی یکی از داستان هایم ، برایم واقعی تر از دغدغه های خواهر و برادر واقعی و فیزیکی خودم است . همین حس عجیب که شاید بهش بشود گفت هنر ، مرا زنده نگه میدارد . بهم کمک میکند خیال ها را واقعی کنم و واقعی ها را خیال .
و وقتی خاله ام امروز از تهران با مادرم حرف میزد ، چیزی به جز غمی خشک و ترک برداشته از او ساطع نمیشد .
"من فکر میکنم تهران خیلی عوض شده ..."
این جمله را میگوید . من با مادرم علت ها را بررسی میکنیم ...
یاد حرف های ماه پیش بابا می افتیم ...
"رفتم مرکز خرید ، مردم نگاهشون مثل قبل نبود ، همه جور بی تفاوتی بودند ، انگار گرد مرده پاشیده باشن ... "
تهران ...
انتخاب آغا محمد خان ..
کاش میشد ببینمت . نه مثل همیشه که با تو بد برخورد میکردم . از پیاده رو هایت به درون خیابان میرفتم تا بفهمانم که تو جای زندگی نیستی . از کنار سطل زباله که رد میشدم با پارچه جلوی بینی ام را میگرفتم و امیدوار بودم بقیه مردم هم مرا در آن حالت ببیند . تهران من با تو بد برخورد کردم . که البته حقت بود !
اما حالا میخواهم بیایم و ببینمت . مثل کودک بیش فعال خلافکاری هستی که حالا در بستر بیماری افتاده ، همیشه سرت داد میکشیدم . میخواهم به عیادتت بیایم .
نمیدانم چرا از وقتی من رفته ام روایت هاز عجیبی درباره تو میشنوم . امیدوارم روایت های درستی نباشد . نمیخواهم از تهران به من بگویند : شبیه شهر مرده ها شده .
نمیخواهم . لعنتی تو هیولای لعنتی . باید خشن باشی . باید دوباره شیشه های مردم را بشکنی . ولی از توی تخت خواب دراز کشیدن بدتر نیست .
دلم میخواهد وقتی می آیم تهران صدای داد و بیداد راننده تاکسی ها و دعوایشان سر یک مسافر را بشنوم . تا اینکه بیایم و هیچ تاکسی ای آنجا نباشد... !