کتاب
سکوت کشدار و بی معنی ای بود. کتاب روبرویم انگار به طرز مزحکی به من میخندید.
با من سخن میگفت. با صدایی بسیار ترسناک.
_ امثال تو درخت بی آزار را کشتند و مرا پدید آوردند ، حال اسیر من شده ای ، تمام زندگیت را با من میگذرانی و هیچ گاه سراغ آن چه خواستی نرفتی.
جوابی دادم ، فکر کنم گفتم " خواسته ام تو هستی " یا یک همچین چیزی ! همیشه به دنبال دفاع از حیثیت مزخرفم بودم ، هیچ گاه آن جواب منطقی را که در ورای ذهنم بود ، نمیدادم . چون واقعا آرزوی هیچ عاقلی این نیست که نیمی از عمرش را قوز کرده به مطالعه ی کورکورانه بپردازد که نمیداند کجا به دردش میخورد .
جوابم را به کتاب دادم اما آنقدر سکوت بود که صدایم مقلوب سکوت شد ، در آن غرق شد. کتاب دیگر پوزخند نمیزد ، بلکه دوباره تبدیل به کتاب شده بود ، ورق شده بود. با تمام متون و تصاویرش ، این درسی بود که باید برای " آینده ام " میخواندم.
آینده من وابسته به آن بود. جامعه و خانواده از من این انتظار را داشتند. آن همه امکانات را ، به من داده بودند تا انتظاراتشان را بر آورده کنم .
حال کتاب داشت گله میکرد او را هم اثیر کرده اند. روح درخت را. صیغلش داده اند. وقتی او را پرت میکنم بند بند کلماتش زجر میکشند و وقتی با خودکارم چیز نامربوطی رویش مینویسم از اعماق وجودش احساس حقارت میکند. اما حالا ، در اتاق ساکت ... جایی که دیگر نمیتوانم آن را مطالعه کنم ، او افسار مرا به دست گرفت ، حال او بود که مرا مطالعه میکرد ، یادداشت برمیداشت ، به من گوشزد میکرد که رفتارم چگونه است ، نقطه ضعف هایم چیست. گاهی اوقات مرا پرت میکرد ، دیگر از من بیزار میشد ، سخت ترین معانی صف میکشیدند ، به معنای واقعی میجنگیدم .
یا من را خط خطی میکرد ، چیز هایی را یادم می آورد که هیچ ربطی به موضوع اصلی ندارند. احساس حقارت میکردم . بله کتابی که روی میز سفید بود بدجوری افسار زندگی ام را در دستش گرفته بود. چند سال دیگر باید اتاق های ساکت را پیدا کنم ؟ چقدر زمان میبرد تا یکی از ما پیروز شود. . .
کتاب ها ، وسایل مرموز . یک نژاد غریب از اشیا ، آنها را میشود لمس کرد اما به راستی آنها از دنیای اشیا جدایند . هیچ طرز تفکری قادر به توصیف دقیقشان نیست ، آنقدر متنوعند. گوناگونند. طبقه بندی دارند ، اشراف ، متوسط ها ، دیوانه ها ، گدا ها و ...
خب ، تمام این حرف ها هم دیوانه بازی است ، در اینجا منظور از کتاب ، متن است ، متنی که از تفکر و ذهن انسان ساتع شده .
دیگر نمیتوانم بگویم ، سخت شد !