امکانات مفت
آقای عزیز پور خاص ترین پرسنل بود ، بقیه پرسنل لحجه ای غیر قابل فهم داشتند ، آنهایی که از دو کیلومتری معلوم است از طبقات اجتماعی دیگری هستند. ولی آقای عزیز پور اعجوبه بود . قیافه اش همانی بود که من همیشه از رستم در ذهن داشتم ، ریش های مرتب و پر پشت ، موهای بلند و صاف ، چشمانی بس ایرانی و لحجه ای شهرستانی و دیکته وار.
معلوم است زندگی سختی داشته و دارد و خواست خودش نبود که بیاید در بخش آبدارخانه مدرسه .
امروز داشتم توی حیاط پلی کپی ای را الکی میخواندم که دیدم دارد می آید .
از کنارم که گذشت گفت : درس میخوانی ؟ نه ؟ آفرین ، تو این هوای آزاد باید درس خوند . من خودم میرفتم تو جنگل و تو سکوت درس میخوندم ...
اولین چیزی که آمد توی ذهنم این بود : مگر تو هم درس میخواندی ؟
ولی چیزی که پرسیدم این بود : تو جنگل حیوون نبود ؟
- چرا روباه بود ولی با من که کاری نداشتن .
گفتم : چند سالتون بود ؟
- واسه دیپلم میخوندم سال 71 .
گفت : صبح زود بعد از نماز خیلی برای درس خوبه .
به یک بخش از پلی کپی اشاره کرد و گفت :
-این جمله سریع میره تو ذهنت.
شوک وجودم را فرا گرفته بود ، چرا چنین مرد آرامی ... ؟
رفت به سمت دستشویی ها تا طی را خیس کند .
امکانات مفت و مجانی که برای من و امثال من فراهم شده چقدر میتونه برای بقیه مثل یک رویای دست نیافتنی باشه. چرا باید در این وضعیت باشم ؟ چرا در یک خانواده ی روستایی به دنیا نیامدم ؟ چرا باید از همان ابتدا در ناز و نعمت باشم ؟ همه اش خواست خدا بود ولی یکم نامردیه اگه از این امکانات برای هدف والایی تلاش نکنم ... هدفی که نتیجه خوبی برای همه داشته باشه نه فقط برای خودم.