بهترین آرزوی هر مامانی ، یک بچه راضی
شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۳، ۲۳:۳۰
توی مجله داستان این ماه یه روایت جالب بود که خوندنش به نظرم از خوندن 100 تا داستان الکی و عاشقونه و گوش دادن 2000 تا آهنگ فلسفی و فسقلی بهتر بود.
بخش کوچکی از خاطرات یک زن آزاده . آزاده به کسی میگن که زمان جنگ اسیر بوده ( خوب متوجه پارادوکس مغزی کسی که این اسمو روی اسیر جنگی گذاشته شدید ؟ ) به هر حال ... ماجراهایی که تعریف میکرد جالب بود . اینکه از طریق ضربه به دیوار سلول ، با زندانی سلول کناری حرف میزدن . مثلن الف » یک ضربه ... ب » دو ضربه ............ فکر کن میخواستن بهم بگن سلام ، 5 دقیقه طول میکشیده .
بعد اگه فکرت جا داره بازم فکر کن اگه ترتیب الفبا رو یکیشون بلد نبود ... خب این اتفاق هم افتاده بود . و اونا با چنگ و دندون هم که شده این مشکلو حل کردن .
ولی چیزی که خیلی بیرحمانه بود ، است و خواهد بود . رفتار غیر انسانی ای به اسم اسارت جنگیه . بعد حالا صلیب سرخم ماهی یه بار بهشون سر میزده ! مثلن میخواستن با اینکار بگن که کل جهان از این جنگ غمزده ان . آخه مردیکه اگه غمزده بودی که میرفتی عراقو با یکی از اون 2000 تا بمب اتمیت نابود میکردی . آخه نمیفهمم مگه کشور متجاوز عراق نبود ؟ خب حقشه که با خاک یکسان میشد .
(;
نوجوونی هم عجب دوره ی گند و کثافتیه ها ... نمیفهمم الان این منم که قات زدم یا خونواده جدیدن وحشی شده ! آخه آدم توی خونه ای که 10 نفر توش زندگی میکنن میگه تلویزیون خاموش ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کلن این بشر اگه تفو توی گلوی کسی تلخ نکنه و نفس کشیدنو برای دورو بریاش ذهر مار نکنه نمیتونه عاروم بگیره . یعنی منتظر یه فرصته که ببینه یه نفر داره میخنده ، همچین اخم و تخم میکنه که انگار داری از خماری بعد از کشیدن قلیون با الکل میخندی .
خدا شاهده دیروز داشتیم هفت سنگو میدیدیم ( قابل توجه افراد ... » آره پریروز قسمت آخرش بود ، داشتیم تکرارشو از تماشا میدیدیم ، اینم باید توضیح بدم که چرا تکرارشو میدیدیم ؟ ) خب داشتم میگفتم ، خدا شاهده داشتیم هفت سنگو میدیدیم ، هنوز یه رب از فیلم مونده ، میگه » خب تموم شد برین بخوابین .
یه چند بار گفت کسی محل نذاشت ، برای دفعه ی سوم که گفت ، منم در اومدم که : هنوز تموم نشده ها !
بعدش هم داشت هی زمزمه میکرد که دیگه از جانب مامان امداد غیبی رسید ! (;
راستش الان که دارم اینا رو مینویسم یکم زیادی میترسم ... معمولن از خانواده ام بد مینویسم ولی این اولین باره که توی وبلاگ همچین کاری میکنم ! کارم بس خطر ناکه ... ولی میدونی ؟ کار من دیگه از این حرفا گذشته ، اگه قرار باشه تا آخر عمر هی زور بزنم که نیمچه آبرویی برام بمونه همون بهتر که نمونه ( جمله رو کیف کردی ؟ )
آخه میدونی ؟ دیروز پریروز بود که توی جست و جو های وبلاگیم متوجه نکته ظریف و اندوه باری شدم ... همون دو تا خوننده ی این وبلاگ هم یه سری وبلاگ رو میشناسن که اون وبلاگا همون وبلاگا رو میشناسن که من ازشون میترسم ! ( مگه وبلاگ ترس داره ؟ پست دو تای قبلی رو بخونین تا متوجه بشین چرا از یه سری وبلاگ میترسم :دی )
یه دیالوگ باحال از اون عموی عادل توی فیلم کلانشینک : " این سگایی که من دیدم تا جرواجرت نکنن ولت نمیکنن ، دنیا کوچیک تر از این حرفاس که تو فکرشو میکنی "
گفتم فیلم کلاشینکف ! این بود دلیل اینکه مجبور بودیم تکرار هف سنگو ببینیم .
به هر حال ... گفتم یه سری به این وبلاگ بزنم تا از خماری ای که توشه دربیاد ، بعدن که اینا رو خوندم خودمو باهاش مقایسه میکنم و یکی از این جملات رو میگم :
چقدر اونموقع بی ادب بودم
چقدر اونموقع قدر خونواده رو نمیدونستم
چقدر اونموقع بی / با آبرو بودم
چقدر اونموقع میتونستم چه چیزای خفنی رو بگم که نگفتم
چقدر اونموقع میتونستم چیزایی رو نگم که الان به نکبت نیفتم .
...
پ ن » توی وبلاگ http://never-land.blog.ir یه آهنگ گذاشته بود واسه دانلود به اسمbelle - Notre Dame De paris
گوشش که دادم دیدم چقدر خفنه ! میدونستم که مربوط به گوژپشت نتردامه چون توش هی میگه اسمیرالدا .
متنش هم فرانسویه . بعد رفتم ترجمه اینگلیسیشو خوندم دیدم چقدر مستهجنه ! ترجیح میدم معنیشو ندونم و گوش بدم چون خیلی زیبا خونده . ( قابل توجه بعضی ها که موسیقی رو میپرستن )