دوست عزیزسلام
مطابت خیلی زیبا جامع و قوی هست
خوب یکی از پستهایت بیشتر حالت نمایشنامه داره چه برای فیلم یا برای تئاتر
البته من نویسنده تجربی هستم خیلی اسامی را بلد نیستم
راستش خیلی راهها هست که بتونی مطالبت را عرضه کنی
مثلا به نشانی استودیوهای دولتی یا خصوصی کوچک داخل شهرت مراجعه کنی متن نمایشنامه یا فیلمنامه ات را تایپ پرینت کرده باشی بدی بهشون ازشون نظربخواهی
اگربار اول یا دومته اشکالی هم نداره قبول نکنند فقط خواهش کن که نظرشون را با دستخط زیرمتنت هم بنویسند هم محاسنش را هم معایبش را
الان خیلی کارگردانهایمون دربه در دنبال افرادی هستند که مثل خودت فکرنویسندگیشون حالت دوربین فیلمبرداری هم داره یعنی فقط یک مطلبی را نمی نویسی بلکه توی ذهنت فیلمش را هم می سازی برای همینه که مدام توی پرانتز هم توضیح میدی چون مطمینی خواننده مطلبت شاید انقدرگیرایی نداشته باشه که درست متوجه بشه
درباره نوشته های دیگرت هم می شه گفت داستان کوتاه هست درباره زندگی واقعی که خیلی ها این کاررادر دنیا می کنند هم این که می تونی حالت مقاله نویسی بکنیشون
خوب خیلی راهها هست باید بری
نمی دونم کتاب چاپ کردی یا مطلبی جایی داشتی و تجربه داری یا نه
مثلا می تونی به نشانی جام جم متن فیلمنامه هایت را بفرستی نظربخواهی ازشون
من بیشتر قلم شیوای مقاله نویسی را می بینم
چون آدم رکی هم هستی وقایع و واقعیت ها را بیشتر می گی تااینکه خیال پردازی بشه
ازطریق روزنامه ها هم باید نامه بدی درخواست بررسی بشه
----
درباره پارسش باید بگم تعداد ماشین هایشان چندبرابر ماست یعنی ترافیک و آلودگی هواشون چندبرابر خودمونه اما درعین حال تمیزی شهرشونم بیشترازتهران درحالی که وسعت شهر پاریس ازتهران کمتره
می دونی چرا؟ چون ما مثلا اگرده تا مثل پارک ملت داریم اونا شنیدم 350 پارک ملت فقط داخل و اطراف پاریس دارند
البته من الان 41سالمه در تهران متولد و بزرگ شدم و تابحال هم از ایران خارج نشدم و نمی خوامم بشم همین جا باهمه مشکلاتش راحتم.
پاسخ :
سلام ! چه جالب ، تا بحال کسی نگفته بود نوشته هام شبیه فیلم نامست :)
راستش من دنبال سود دهی و چاپ نیستم نه اینکه نخوام ، میدونم که غیر ممکنه :دی
البته تابحال چند بار مطالبم چاپ شده ولی اونم توی مجله بچه ها بود و قرار بود نویسنده همیشگیشون بشم ولی زنگ زدن گفتن داستانات خیلی خشنه و اگر کمی ملایم تر بنویسی ما خیلی استقبال میکنیم ( با این تفکرشون هر داستانی که میفرستادم رو تغییر میدادن و ملایم و آموزندش میکردن بعد میدادن به خورد بچه های ملت :دی ) بعد منم گفتم چشم ! و یه داستان فرستادم که کمترین میزان خشونت ممکن رو داشت . ولی چاپش که نکردن هیچ ، حتی دیگه تماس هم نگرفتن ... با اینکه قبلش وعده داده بودن میبریمت جشنواره و این مسخره بازیا ... این یکی از بزرگترین بمبست های نویسندگی من بود ... بنبست های دیگه ای هم بودن ولی این از همشون بیشتر باعث افسردگی من شد ، خیلی مزخرفه وقتی جدی گرفته شدن داستانهاتو تا حد خوبی میبینی و یکهو همه چی خراب میشه . این باعث میشه که آدم فکر کنه قسمت نبوده من داستانویسی رو ادامه بدم و الان بیام یه وبلاگ بزنم تا بلکم داستانای الکیمو یکی بخونه و نظر بده و این استعداد داستان نویسی من لاقل تا حد کمی باقی بمونه ، تا زمانی که برم جایی که از متنهای خلاقانه و نوپا استقبال کنند نه از متونی که راجع به اون جنگ لامصب که 30 سال پیش رخ داده و هنوز یه سری بی استعداد بادمجون دور قابچین دارن از طریقش نون و آب میخورن . ینی اگر صدام حمله نمیکردا ، الان نصف جمعیت ایران گدا بودن ... والا !
راستی شما با این اسمتون عجیبه که میخواهید همیشه در ایران بمونید ( کشوری که هیچ جایی برای رشد استعداد ها باقی نگذاشته ) ! مطمئن باشید دنیای بزرگ تری در آنطرف مرز ها وجود داره ! با یک بار رفتن دیگه دوست ندارین برگردین ( البته به شرطی که یه جای آبرو دار و سکولار برین نه یه جایی که به ایران به چشم کشور پیشرفته نگاه کنند )