در یک روز دو تا فیلم
فکر کنم باید اسم وبلاگ را عوض کنم ... واقعن بچه مثبتی است ... :(
الان باید به جای :: کتاب مناسب بخوانیم ؛؛بنویسم :: فیلم نامناسب ببینید:: امان از دست فیلم های نامناسب هالیوودی ... امشب دو تایشان را دیدم.
یعنی باید طرح مگی را بدهم دست خانواده تا به جای این فیلم آخریه ببینند ... این فیلم آخریه دیگه شرم و حیا رو خورده یه آبم روش ... یعنی کل فیلم هیچی نداره ها ... بعد توی ده بیست ثانیه چنان تصاویر نامناسبی هست که کلن گند زده میشه به همه چی ... اه حتی روم نمیشه اسم فیلم رو بگم به خاطر اون بیست ثانیه ...
ترجیح میدم درباره ی اون یکی فیلم صحبت کنم ... meadowland این فیلم درام میباشد. توی سایت های ایرانی که هیچی نقد و بررسی براش نوشته نشده و این مایه تاسفه ...
فیلم آنقدر عجیب و مرموزانه بود که به نظرم باید ده ها بار دید. موسیقی در این فیلم جایگاه ویژه ای دارد ... به نوعی با موسیقی بازی میشود و انگار یکی از بازیگر هاست.
مثلن وقتی شخصیت ٬ هدفون را از گوشش در می آورد موسیقی هم صدایش قطع میشود و اینها ...شاید عادی باشد .. ولی وقتی پنج شش بار اینطوری رخ بدهد واقعن برجستگی خودش رو نشون میده ! خیلی از موسیقی ها معلوم نیست که اصلن صدای موسیقی ماشین هست یا نه ..
اکثر موسیقی ها با صدای بسته شدن در به یک باره محو میشن ... این یک جور هایی حتی طنز کمرنگی به فیلم میدهد. فیلمی که سرتاسر درام است .
در این فیلم زوال روحی و جسمی یک مادر را میبینیم که پسرش را یک سال پیش در پمب بنزین گم کرده. این مادر به موسیقی هوی متال روی می آورد (مصدق !) و حتی خود آزاری هم میکند ... داستان در جاهایی پیچیده میشود که من دیگر چیزی نگویم بهتر است :) نه اینکه بخواهم لوث کنم ... بلکه دلم نمیخواد هنر کارگردان رو در قالب نوشته و متن بیارم . شایدم از بی هنریمه و اینا :دی
در صحنه آخر فیلم میبینیم که سارا (شخصیت اصلی) یک فیل رو ملاقات میکنه و با ترس و لرز صورتش رو لمس میکنه (از حالت فیله معلومه که در اون قسمت یک عروسک بیشتر نیست.. درسته که فیلم محصول سال ۲۰۱۵ هست ... ولی خب فیل ها ۲۰۱۵ و عینا حالیشون نمیشه خخخ )
اون صحنه تکان دهنده بود ... شاید چون اصلن درکش نکردم که چرا کارگردان (یا فیلمنامه نویس!) باید اونطور پایانو باز رها کنه ... اونقدر باز که فکر کنی لابد باید قسمتهای بعدیشم بسازن و اینا...
++ کتاب من او را باز کردم که بخوانم ... بعد دیدم پاراگراف اول یک جوری اسم محله های تهران را آورده که آدم احساس میکند در خارج بدنیا آمده و مثلن تهران یک جایی است پر از چیز های مختلف که او هیچ اطلاعاتی ازش ندارد. یعنی دقیقن همونقدر خرده اطلاعات دارم از تهران که از استانبول دارم :دی
این است که میگویم عنوان وبلاگ را عوض کنم ... چون کلن دارم از کتاب خواندن دور میشوم به شدت !
++ متن بعلت خواب آلودگی خراب است ... ولی صداقت در آن موج میزند (مثل مست ها که میگن حرف راستو میگن و اینا ...)