یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

داستان زانو -- قسمت ۲ از ۲

- گه خوردی ...

- جان ؟!

- فکر کردم هنوزم از اینکه بهت فحش بدم خوشحال میشی ... مثل سه سال پیش.

فاطمه دست صیاد را گرفت. هنوز به هم محرم بودند. در واقع به خاطر دنگ و فنگ کاغذ بازی های طلاق ... هرگز طلاق نگرفتند. اما فاطمه دلش میخواست طلاق گرفته بودند. تا این دست گرفتنش معنای متفاوتی بدهد.

- ادامه بده (....)

- اوه .. چقدر غلیظ شدی تو این مدت!

- فاکیو ... ادامشو بگو ... داستان مزخرفت رو دوست دارم.

...


کشتن زاک کار راحتی نبود. اولش این که کسی نباید میفهمید من میخواهم او را بکشم.البته این تنها مشکل پیش رویم بود .

سوفی نباید میفهمید من چه فکری در سرم دارم. آنوقت ممکن بود برعکس کاری که ۳۰ سال پیش کرد. برود توی تلویزیون.

تانیا گفت وقتی زاک رو کشتیش به من یه زنگ بزن ... تا جسد رو محو کنم.

وقتی از تانیا پای چت پرسیده بودم چطور سگ را محو کرده . گفت تخصصش است. حالا هم با محو کردن جسد زاک میخواست تخصصش را ثابت کند.

البته قدرتش را علنن وقتی به من میگفت که زاک را میکشتم. سوال من این بود که چطور او سگی را که کشته محو کرده. و حالا به خاطر جواب این سوال باید یک انسان را بکشم.

سوفی در این سی سال به من یاد داد که انسان ها لایق ترین موجودات برای کشته شدن اند.


 


دکتر زنگ زد ... جواب سر بالا به او دادم ... دروغ پشت دروغ . 

- دکتر ٬ ترشحات رو حداکثر تا چند روز میشه نگه داشت و نمرد ؟

- ۱۷ روز .

با خودم زمزمه اش کردم ... ۱۷ روز ...

- یعنی اگر ۱۷ روز متوالی ترشحات تخلیه نشه

- اونوقت میمیری .. به همین سادگی .. 


....

سوفی به بهترین شکل ممکن رفتار میکرد. کتاب اطلس کل شبانه روز دستش بود.

 هر دو ساعت .. یک ورق میزد. گاهی به صفحاتی میرسید که در آنها هیچ عکسی نبود. بلکه توضیحاتی بود که سوفی هرگز ازشان سر در نمی آورد. ولی باز هم سوفی به آن صفحات زل میزد. و دو ساعت بعد میزد صفحه بعد.

میدانست رازی دارم که نباید برملا شود ... کشتن زاک .

اطلاعاتی در باره نحوه کشتن زاک به خاطر ندارم. فقط میدانم که او را کشتم. البته بدانید من چیزی شبیه هیولای فرانکشتین نیستم که با یک ضربه کوچک به کسی ٬ او را به آن دنیا حواله کنم. تنها عضلاتم ... چربی هایی بودند که در طی سی سال هم خانگی با سوفی کسب کرده بودم. اما خب ... میتوانستند مرگ بار باشند.
همانطوری که همیشه میدیدمش ملاقاتش کردم. در گوشه کوچه ... کنار سطل زباله . در روشن ترین بخش. زیر تیر چراغ برق .

 

- چه خبر ؟

- میخواستی بقیه داستانتو بگی ... که رفتی یهو.

- آره ... داشتم میگفتم ... منو تانیا اونو بیهوش کردیم ... بعد من یک چوب برداشتم ... 



اطرافم را نگاه کردم. از توی سطل زباله ... یک تکه از یک تخت خواب بیرون مانده بود.
- چوب رو اونقدر کوبیدم روی سگ ... که یک چیز مربا مانند ازش به جا ماند.
-بلک اند رد ..

- چی ؟

- اگر یه سگ سیاه رو اونقدر بزنی تا تبدیل به مربا بشه ... اون مربا بلک اند رده یعنی سیاه و قرمزه ...

- از کجا میدونی اون سگ سیاه بود ؟

- از تانیا پرسیدم ...

- هه٬ اون با نره غولایی مثل تو حرف نمیزنه ...

دستم را بردم سمت چوب ... به کف سطل گیر کرده بود. زاک داشت بهم میخندید.مسلمن این منظره که یک آدم گوشتالو سعی دارد یک چوب را بیرون بکشد ولی نمیتواند. خنده دار است .. 

در حال قهقه کردن بود ... کشتن انسانی در این حالت کار هر کسی نیست.

بغلش کردم ... به نشانه ی دوستی ... اما وقتی بلندش کردم و پرتش کردم توی سطل ... دیگر خبری از نشانه های دوستی نبود.

- چی کار کردی آشغال ؟

- آشغال اونیه که توی سطل باشه ... 

بعد داشت سعی میکرد از آنجا بیرون بیاید که او را کشتم ...

 

.....


بعد از چند بوق کوتاه تانیا بالاخره گوشی را برداشت. 

- بیا دوست پسرتو محو کن .

چیزی را قورت داد. 

- دارم شام میخورم.

- زهر بشه به جونت .... ما یه قراری با هم داشتیم ..

صدای خنده های ترسناکی بلند شد ..

- چی میگی ؟ واقعن فکر کردی من هری پاترم ؟ یا نه ... اون دختر هرزه هه که دوستشه ... اسمش چی بود ؟

- اما واتسون ...

- آره ... فکر کردی من اونم ؟ اجی مجی لا ترجی ... بعد یارو محو بشه ؟

- پس اون سگ ؟‌

- سگی در کار نیست ...

- چی ؟

- ما سگ رو بیهوش کردیم ... بعد من رفتم خونمون. فقط دیدم زاک داره بد جوری به سگ نگاه میکنه ... قاتل سگ اونه ... نه من .. من یه دخترم .. چطور میتونم یه سگو بکشم ؟

-پس ... تو گفتی سگ محو شده ...

- زاک بهم گفت سگ رو محو کرده. منم به تو گفتم ...

- یعنی محو کردن تخصص زاکه ؟

- نه ...


نه کار او نمیتونست باشه... اگر زاک تو این کار تخصص داشت. یقه اش خونین نمیشد.

- پس تخصص کیه ؟‌

- تخصص هیچ کسی نیست ... محو کردن. مگه توی دنیای واقعی هم داریم؟ ... حالا چیو میخوای محو کنی ؟

- سوفی ...

-سوفی کیه ؟

- هیچی ....


جسد زاک را نگاه کردم.صورتش له شده.

و قبل از آنکه واقعن بپوسد ... بوی گند زباله میداد. جایی که زاک تویش بود یک سطل آشغال واقعی بود. از آنهایی که انگار یک نفر تویش استفراغ کرده.

 

- حالا ... زاک رو که نکشتی یه وقت ... همش یه شوخی بود ... 

- کشتمش ...

- چی ؟

موبایل را انداختم سمت زاک. پیشانی اش چاک برداشت و گوشی داخل سرش رفت ....

 به خاطر اینکه جمجمه ای برایش باقی نگذاشته بودم. اصلن علت مرگش همین بود. نداشتن جمجمه...

صدای تانیا از پشت خط می آمد. جایی در سر زاک ...

....


وقتی به خانه برگشتم سوفی دیگر کتاب نمیخواند.


یک چیزی را میبافت. ایستاده میبافت .

- این دیگه چیه ؟ جوراب ؟ 

- میخواستی منو محو کنی ...

- اون رشته هارو از کجا اوردی ؟ یادم نمیاد بافتن بلد باشی ...

- فکر کردی محو کردن یه تخصصه ... چه فکر اشتباهیی .

 

- آهان ... یه طنابه .. طناب کلفتیه .. برای چه کاری میخوای استفاده کنی ؟

- میتونستی مسالمت آمیز ازم بخوای که برم ....

- خب ... الان اگر بخوام میری ؟ 

- میرم. ولی با هم میریم...

طناب را بالا اورد. یک طناب دار بود.
- امروز روز هفدهمه ...

و به زانویم اشاره کرد.


پایان

 

 ایراد هایی که ٬در پست قبل ٬ از این داستان گرفته شد اونقدر هست که حتی روم نمیشه اسم داستان بذارم روش !‌(: 

ولی چه کنیم ؟! باید نوشت و اینها «دی 


انشالله در دفعات بعدی متن هایم طور دیگری از آب در می آیند.


پ ن : راستی میدانید سوفی چیز است ... نه نمی گویم .. 

چون بعضی ها از آخر میخوانند پست را . :دی

sina S.M
alistersi .
۰۷ آبان ۱۲:۴۳
منت هم میذاره :دی :))))
پاسخ :
جوابت آماده شده باو :) فقط موندم چطور انتشارش بدم :دی 
احتمالن به شکل یک پست رمز دار بهتر است
پنیر سوئیسی
۰۷ آبان ۰۱:۵۵
میدونم فرورفته بود تو کله ی اون بنده خدا !اتفاقا  این  قسمت داستانت انقدر خشن و عجیب بود که من پیش خودم گفتم شاید این قضیه ی موبایل و صدای موبایل داخل کله رو از قصد و عامدانه گفته باشی . مثه یه جور استعاره ی دیوانه بار  و گروتسک :)) 
نه فک نکنم بابام وبلاگتو بخونه و تازه کامنت های پست ها رو هم چک کنه و بعد جواب های تو رو هم چک کنه و به اسم من بربخوره !یجورایی مثل همون قضیه ی ملاقات اتفاقی من و تو توی تهرانه ! احتمالش تقریبا صفره :))))
alistersi .
۰۷ آبان ۰۰:۰۷
:/
بجای اینکه بیای اونطرف کامنت بذاری یا جواب پنیر سوئیسی رو بدی جواب منو بده تا دوباره کل داستان یادم نرفته! :دی

;)
پاسخ :
کامنتت رو خوندم.. راستش شاید جوابت رو توی پست بعدی بدم.. حیفه که دیده نشه :) صبور باش پسر 😊.. گر صبر کنی ز غوره ناپلئونی سازی 
الانم تو رستورانم .. بابا هم داره بد نیگا میکنه انگار من دارم با دختر چت میکنم :/ دیگه توجه تا این حد به خواننده ها نوبره :دی
پنیر سوئیسی
۰۶ آبان ۲۲:۱۸
اوکی (اگه اشتباه نکنم) داستانت یه جورایی سورئال بود . من فکر کردم که یه چیزی تو مایه های فیلم فایت کلابه و سوفی و اون شخصیت ها همه تو ذهن آدمان .
 آخه آخر داستانت نوشتی که :صدای تانیا از پشت خط می آمد. جایی در "سر" زاک ...
من فکرکردم این یه جور کُده که خواستی به خواننده های تیزبینت بدی :)))

آخ شرمنده نباید اسمتو صدا میکردم ؟ فک کردم مشکلی نداری با این قضیه . به هرحال اگه خواستی میتونی من رو همون پرهام صدا کنی . پنیر یه جورایی ضایس . فرض کن : مای نِیم ایز سوییسی ..... پنیر سوییسی :/
پاسخ :
خب پس من پرهام صدات میکنم امید وارم بابات خواننده وب من نباشه و نفهمه که تو همون پرهامی :دی 

بعدش هم هرچی دلت میخواد منو صدا کن ولی دوستانه تره که به من بگی سینا :/ منکه مثل خیلی ها اسم مستعار ندارم خدارو شکر !!

اینکه از سر زاک میومد به خاطر این بود که گوشی تو مغز زاک فرو رفته بود :/ جنبه ی فلسفی نداشت ! اگر هم داشت به این معنی نبود که همه شخصیت ها یکی هستند مسلمن Lol
alistersi .
۰۶ آبان ۱۴:۴۶
عاقا!
الان که نگاه میکنم؛کامنت من،از خود پست هم طولانی تر شد! :دی
alistersi .
۰۶ آبان ۱۴:۴۶
اول بپردازیم به روند داستان!
1- تانیا کی بود :/ (خدایی سر این موضوع مسخره بازی در نیار! من الان گیج شدم!)
2- چرا میخواست سوفی محو بشه ؟!
3- اون تانیا رابطه شبا داستان چی بود ؟! با سوفی یکی بود ؟! :|

خب حالا بریم سر بخش دوم کامنت!
1- چرا اولش لحن محاوره ای بود؛آخرش لحن کتابی ؟! از من واگیر کردی ؟!
2- چرا میخواستی شاخ بازی در بیاری ؟! :دییی (با توجه به اینکه خیلی پر و پخش و مرموز نوشتی میگم!)
3- اتفاقا اصطلاحات ـت رو برخلاف بعضیا که گفتن فلانه؛دوست داشتم!
4- قطعا اگه یه کم به بخش ویرایش(اعم از علائم نگارشی که انگار اصلا بهشون اعتقاد نداری!) توجه کنی؛خیلی بهتر میتونی با خواننده ارتباط بگیری! قطعا 30 درصد قابل فهم‌تر میشد! :)

بخش سوم کامنت!
باید همینجا یا به صورت خصوصی واسه من داستان رو کاملا توضیح بدی!

+ نقد رفتاری! چرا انقدر به خواننده هات گیر میدی که کامل نخوندن ؟! تیک داری توی این زمینه ؟! آدم نمیدونه چه شکلی برات کامنت بذاره که اون فکرُ نکنی!
یه بار "لیدی ساین" آخر کامنتش واسه من نوشته بود "آقا کامل خوندم!همشو! فهمیدی یا توضیح بدم بازم؟!" ! دقیقا یاد همون قضیه میفتم!


*** چقدر وراجی کردم! ولی اگه احتمالا نکته ی دیگه ای هم بنظرم رسید حتما میگم! ***
پاسخ :
وای داااااش سورپرایزم کردی خفن !! 
هنوز نخوندم، از شدت جوگیری الان برات جواب گذاشتم
 جوابش که آماده شد اینجارو آپدیت میکنم و خبرت میسازم !!
سکوتـــــــــ پاییزی
۰۶ آبان ۱۱:۲۳
داستان خوبی بود ، اما میتونست خیلی بهتر باشه :)

پاسخ :
کاش نظر سازنده تری میدادی .... ! 
لاقل باورم بشه که خوندی ؛)
 [مخلوطی از شوخی و جدی!]
ف.ع ‏ ‏‏ ‏
۰۵ آبان ۰۹:۴۶
ایده و طرح داستان خوب بود ولی بیشتر شبیه یه چهارچوب و لیست از اتفاقایی بود که قراره تو داستان بیفته، میشه با شاخ و برگ دادن و اضافه کردن جملات ربطی و نه چندان تعیین کننده روند، انسجامش رو بیشتر کرد :) 
ادامه بدید حتما 👌
پاسخ :
آره به نظر منم بیشتر به یه پیرنگ شباهت داشت :دی 
جملات نه چندان تعیین کننده رو خوب اومدی !
ممنون از نظر
خانوم :)
۰۴ آبان ۲۲:۳۷
خوبه...
من خودم هنوز مرد ارتش سوئیس رو ندیدم...
Swees army man
دیدید بگید اگ خوب بود منم دان کنم!😅
درقید ادبم... اگ منم مث بقیه بشم ک دیگ کل جامعه ب فنا میره... هرکی خودشو درست کنه از هر جهت ب کل جامعه کمک کرده...😅
پاسخ :
:)
فیلم ندیده پیشنهاد میکنی ✋✋
 ترجیح میدم به جاش تس رو برا بار سوم ببینم خخخ
פـریـر ...
۰۴ آبان ۲۲:۰۴
البته اون دوتا نوشته صرفا فی البداهه هایی بودن که تو کمتر از یک دقیقه نوشته شدن و ایراد هم البته که بهشون وارده  :)))

:: پیروی از یه سری قوانین خوبه و به نفع اثر هست کمااینکه میشه ایده های جدید رو هم توش پیاده کرد! به هرحال هر نوشته ای نوع خاصی از قلمِ یک نویسنده رو بیان می کنه :)
پاسخ :
مگه من ایراد گرفتم بشوووون ؟ اینکه ارزش نداره یعنی عامیانست که معیار مناسبی برای ارزشمند بودن نیس. مخم پکید :/
:: بلی صد در صد :)
پنیر سوئیسی
۰۴ آبان ۲۰:۵۳
ببین سینا ٰ تٰو داغی نمیفهمی . سوفی و تانیا یکی بودن :))) منظورم از صیاد هم همین بود . یه جورایی فکر کردم که سوفی و تانیا و صیاد درواقع یک شخصیت خیالی واحد هستن که میزبانشون رو به خشونت دعوت میکنن :) آخه اون آخر داستان گفتی که سوفی چیز است ! از طرفی سوفی همیشه از مکالمات اون مرده با زاک و تانیا خبر داشت . حالا جدی منظورت از سوفی چیز است چه بود دقیقا ؟
پاسخ :
کاش آن سوفی چیز است را نمیگفتم.. !به بخش اول مراجعه کنید .. اونجا توصیف کامل و دقیقی از سوفی داده شده متاسفانه در دریای توصیفات دیگر محو شده. 
فقط سعی کنید یک داستان کاملن واقعی و در دنیای فیزیکی را تصور کنید ... هیچ جادویی در کار نیست . 
+ کل شخصیت های داستان دعوت به خشونت داشتن .. از معلم شیمی بگیر تا خود راوی ! دلیل نمیشه که همه اینا با هم یه نفر باشند :دییی

++ الان تو میگی سینا من باید بهت بگم پنیر ؟؟ یا اشکالی نداره اسم واقعیت رو جار بزنم ؟!:دی

خانوم :)
۰۴ آبان ۲۰:۴۵
بازیگر هری پاتر دنیل رادکلیف عه!:)) جایزه مو بدین:)) فیلم مرد ارتش سوییس ازش رو از دست ندید..نقش ی جسد رو بازی کرده!(جدی!)
شاید دو خظ دیالوگ نوشتن برا دکتر بد نباشه!
میدونستم  ک مال فصل قبله ولی ب نظر من بیشتر بی ادبی فرد رد میرسونه تا خشونت!
واضحیت اش نا واضحه!!! میدونم منظورتون چیه ولی نمیتونم کنار بیام باهاش...
ممنون از احترامتون!!!
پاسخ :
خواهش و اینا :دی 
مرد ارتش سوییس .. آی ویل واتچ عیت :)
بی ادبی ! چقدر در قید ادبید ! در این دنیای کثیف که سر بریده میشود بی ادبی شخصیت های خیالی، واقعن مشکلی ندارد. (این طرز استدلالو از جناب ترامپ یاد گرفتم 😂😂 برای توجیح حرفای زشتش به زنها)
خب بهتان میگویم سوفی چیست ! عینجا نه !!!
خانم والیوم
۰۴ آبان ۲۰:۳۲
قشنگ نوشتی به ایرادات خیلی توجه نکن.
تا میتونی بنویس..:)
پاسخ :
دوستان توجه نکنین شما نظر خودتون رو بنویسید 😒 
بشین خواننده بزرگ کن :دی
פـریـر ...
۰۴ آبان ۱۹:۱۲
خواهش می کنم! به هرحال این یه واقعیته! مگه تو دنیای واقعی پیش نمیاد آدما به هم فحش بدن؟ تو داستان هم اگه بخوایم همه چی رو آرمانی و خوب و به به و چه چه ای کنیم که حوصله مخاطب سر میره! میگه ولمون کن بابا این شخصیتا همه نعوذبالله خواهرزاده ی خدان که اینقدر خوبن :|||

:: آره خب منم موافقت خودمونی بودن قضیه هستم! مثلا من نویسنده هم می تونم بگم:

به گمانم در آن ساعات عقلم را از دست داده بودم چون بی شرمانه ترین دروغ ها را به سمع جمع حاضر می رساندم و از واقعیاتی سخن می گفتم که بیان کردنشان کاملا در این جمع سالخورده و اعلم بی ادبی می نمود! هر لحظه منتظر بودم یکی از حضار برخیزد و با ضربه ای دمار از روزگارم در بیاورد.

و هم می تونم بگم:
 به نظر می آمد توی آن لحظات عقلم به کل پاره سنگ برداشته بود چون حسابی داشتم  دوی علی گلابی می آمدم و برای اینکه بهشان ثابت کنم توی همه ی امور ید طولائی دارم و کلی چیز حالیم می شود، برایشان از واقعیاتی حرف می زدم که گفتنشان توی آن جمع سالمند حکما بی ادبی بود! آخراش کم مانده بود یکی از آن ها بلند شود بزند پس کله ام و با اُردنگی از ته کوچه بفرستتم تا آسمان هفتم! شایدم هشتم و شاید هم یازدهم! چه می دانم...و الی آخر :)

:: اون وقت اگه یه روز بفهمیم کتابتون چاپ شده و به ما ندادین ما نیز موهای شما را خواهیم کشید و ایضا گوش هایتان را :دی

:: ایشالله که میشه :))
پاسخ :
خواهرزاده خدا رو خوب اومدی خداییش 😅
:: من نوشته دوم رو ترجیح میدم.. هرچند اگر ۵۰ سال پیش نوشته دوم را به لات ترین نویسنده هم نشان میدادی میگفت ارزش ندارد و اینها ....
به نظرم نویسنده نباید خودش را محدود به قوانین خودساخته با قدمت کمتر از دو قرن کند . اگر اینطوری بود باید یک کلاه بوقی گذاشت سر ساراماگو که فقط از ویرگول استفاده کرده و نمیشه فهمید کجا داره دیالوگ میگه کجا راوی داره حرف میزنه !

کلن اینجور قوانین ساخته شده اند برای شکسته شدن 😆 
:))

פـریـر ...
۰۴ آبان ۱۷:۵۰
خب خوندم داستانو...وقتی فصل اول رو می خوندم شده بودم یه قایق کاغذی که تو دریا افتاده و معلقه! یعنی گیج و گم بودم تو داستان...اما خب با خوندن فصل دوم این گیجی و گمی کم شد و فهمیدم ماجرا رو...در کل موضوعش خوب بود...اما می تونست بهتر نوشته بشه...مثلا اینقدر تیکه تیکه نباشه و با یه سری فضا سازی ها و بیان احساسات ملموس تر بشه برای مخاطب...در مورد واژه ی حرامزاده که بچه ها بهش اعتراض کردن باید بگم به کار بردن همچین چیزی اونقدرام بد نیست.همونطوری که آدم ها تو دنیای واقعی تیکه کلام هایی دارن شخصیت های داستان ها هم می تونن داشته باشن.منتهی استفاده از این تیکه کلام ها و کلمات خاص باید محدود و به جا باشه :)

:: تو نگارشتون یه جاهایی محاوره می شد و یه جاهایی معیار...این مربوط به قلمتونه؟ :)

:: خب...یه سوال...سوفی ای که از تلوزیون در اومده بود چی بود؟ :)

:: و درکل بخوام بگم با چندبار ویرایش و بازی با کلمات بهتر از این هم میشه :)
امیدوارم روزی کتاب چاپ شدتون رو دست بگیریم و بخونیم :)
پاسخ :
حریر جان با اجازت اون بخشو بولد کردم :! و باهات کاملن موافقم :)
:: ترکیب محاوره و نوشتار مشکلی هست که هنوز باش کنار نیومدم.به نظرم راوی اول شخص حق داره گاهی اوقات خودمونی حرف بزنه .... مخصوصن در قرن ۲۱
مثلن یه چیزی که تو متن های کلاسیک حرصم میده اینه که راوی مثل یه یبس کج ذهن داره کتابی حرف میزنه... قضیه وقتی بد میشه که داره درباره چیز های نامتعارفی حرف میزنه : 
آنشب با خانم پرستار قرار ملاقاتی را تنظیم نمودم و پس از آن به معیت ایشان به آپارتمانمان مراجعه نموده جهت امر خطیر ... 😒
وقتی همچین متنی رو میخونم فقط دلم میخواد موهای نویسنده رو بکشم :| 
+ اتفاقن شاید کتابی نوشتم که درباره ماجراهای این وبلاگ باشه ! اونوقت به همه معرفیش میکنم به جز شماها 😂😅 //شوخی 
ولی جدا از شوخی ممنون ! البته همچین اتفاقی خیلی وقت دیگه میفته .. اگر بیفته ://

پنیر سوئیسی
۰۴ آبان ۱۷:۴۳
الان که پایانش رو خوندم منسجم تر شد . اتفاقا داستان خوبی بود . به هرحال استعداد داری . ما همینشم نمیتونیم بنویسیم :/
اون تیکه ی گوشی تو مغز زاک یجورایی منو یاد فیلمای تارانتینو انداخت . خیلی دیگه خشن شد :)) از طرفی هم باعث شد این برداشت رو بکنم که زاک و شخصیت اصلی ظاهرا شیزوفرنی دارن . نمیدونم درست فهمیدم یا نه . احتمالا سوفی و تانیا یکی نبودن ؟ و همینطور صیاد ؟ همه تو مغز میزباناشون جا خوش کردن ؟شاید یه جور تجلی خشونت طلبی انسان ؟ آیا من دارم چرت میگویم ؟ :)))
پاسخ :
سوفی و تانیا یکی بودن ؟؟؟ لرزه افتاد به تنم .. دیگه در این حد هم داستان ترسناک نبود 😖😖
😂:دییی
همینطور صیاد چی ؟؟ (یه بار دیگه اون بخش کامنتت رو بخون !!)
نه خیر شما چرت نمیگی .. چون جدای از دنیای دوستی است که بگم تو چرت میگی :دی ولی خب .. حرفات رو تایید نمیکنم. چون قضیه لایه های پنهانش در این حد نیست !

+ منم نمیتونم همینشم بنویسم :| بادم کنی میترکم !
خانوم :)
۰۴ آبان ۱۴:۲۱
من دوباره نظر خودمو میدم کاری ب درست و غلط بودنش ندارم...
اولا اینکه کلا اینکه فصل دو تون با ی دیالوگ توهین امیز شروع شد ب نظرم خیلی بده!!!
دوم اینکه انگار خیلی ادم کشتن اسونه! مگر اینکه طرف قاتل زنجیره ای باشه... بعد از کشتن یه عادم طرف حس افتضاحی داره و واقعا زندگیش ی تغییر بزرگی میکنه...اینکه طرف فقط وقتی میترسه که میبینه جسد نمیتونه محو شده... ب نظرم ی جوریه!!!همون کشتن ی ادم اشنا خودش ترس بدی رو ب جون ادم میندازه...
ولی قسمت اخرش عالی بود... اینکه سوفی ی چیزی میبافت اینا... خیلی خوب بود!!!!
بعد ادم از دکترش بپرسه چند روز کار مورد نظر برا زانوش رو انجام نده میمیره دکتر نباید شک کنه؟!
+ جمجمه کل صورت طرف رو شامل میشه... نداشتن جمجمه یعنی نداشتن سر (اگ اشتباه نکنم) بعد چه جوری میره تو سرش تلفن همراه؟!:))باید موبایل ب گردنش برخورد کنه اون وقت!
++ هری پاتر نقش داستانه اما واتسون بازیگره... وات د فاز!!!منظورتون هرمیون گرنجر نبود اون وقت؟!
+++ اون قسمت مربای سگ:/ و علت خاستن طرف برا محو کردن سوفی و اینکه سوفی اخرش چیه رو هم نفهمیدم!!!
(ببخشید من کلا خیلی ایراد میگیرم...)
(میتونید نظرمو غیر قابل پخش کنید!😉)
پاسخ :
پرانتز آخر :: 
اگر قرار باشه همه نظرات پاک شوند به جز یکی ... آن یکی همین نظر شماست !! 

در باره اما واتسون : من اسمشو توی  فیلم نمیدونستم چیه .. همونطور که اسم بازیگر هری پاتر رو هم نمیدونم . (هرکی این جمله رو فهمید بش جایزه میدم !!)۰

جمجمه آنقدر خرد شده بود که عملن وجود نداشت ولی سر با محتویاتش مثل مغز و عضلات هنوز وجود دداشت 

مربای سگ رو خودم هم نفهمیدم فقط خواستم یادی از آهنگ بلک اند بلوی سیا بکنم .
درباره شک دکتر جاش بود دیالوگ بنویسم ولی واقعن داستان بیش از حد پر ماجرا میشد .. قبول نداری ؟؟

درباره کشتن بگم که فیلم پرویز از سینمای هنر و تجربه رو از دست نده .. تا ببینی یه آدم میتونه چقدر فانتزی فکر کنه و کشتن انسان براش به یه چیز ملموس تبدیل بشه.. بدون استرس اینکه شناسایی بشه . 

اون اول فصل دو نبود.. درواقع یاد آوری بخش ۱ بود.. نگو که نمیدونستی !!:دی
 مثل یه ضربه کشنده میمونه .. همون اول تکلیفشو با خواننده روشن میکنه که با یه متن دخترونه مواجه نیست ... لاقل این برداشت منه .. یه گشایش خشن !

سوفی کاملن واضحه چیه .. نه ؟ ! عایا لازمه بخش هایی از متن رو کپی کنم که توش توضیح داده سوفی کیست ؟
ابراهیم ابریشمی
۰۴ آبان ۰۰:۰۶
قدرت پرداخت ایده ت خوبه و کمابیش از پس جمع کردنش براومدی، گرچه میشد و میشه تر و تمیز ترش کرد و برخی زواید رو گرفت و برخی ابتکارات را بهش افزود.
این رو هم بگم که سورئالیسم و رئالیسم جادویی دو مکتبند و نه یکی؛ و همچنین جز کاراکتر سوفی که آن هم خیلی لزومی نداشت از توی تلویزیون درآمده باشد، عنصر فرا واقعی یا جادویی خاصی در داستان نبود.
روی هم رفته اگه سه چهار بار دیگه بازنویسی بشه و اضافاتش دربیاد و کاستی هاش پر بشه، شاید قصه ی خوبی بشه.
پاسخ :
ببخشید من حرفی از مکاتب نزدم ها ! :) 
متاسفانه قسمت اول ویرایش نشده .. یعنی میشه یکم تمیزش کرد ! 
 
+سه چهار بار بخوام باز نویسیش کنم ممکنه کل داستان رو عوض کنم :دی جالب میشه اونوقت 

ممنون از نظر
Haa Med
۰۳ آبان ۲۳:۱۷
اونی که نوشتید "انسان ها لایق ترین موجودات برای کشته شدن اند" رو خیلی قبول دارم.
پاسخ :
ادامه مطلب هم داره :) 
فرید صیدانلو
۰۳ آبان ۲۱:۲۶
تو تووی همه کار های من خدافظی میبینی چرا؟ :/ :||||
نع اقا 
پاسخ :
:) اینقد الکی رسمی هستی بعضی وختا
فرید صیدانلو
۰۳ آبان ۲۰:۱۰
تمام صداهای دورم رو قطع کردم تمرکزم بهم نخوره
خسته نباشی
حق سوریالیسم جادویی ادا شد
امیدوارم یه نویسنده خوب شی 
پاسخ :
:) 

چرا حس میکنم این کامنت یه خداحافظی توش داره ؟!
👒فیـــــروزه بانـــــو👒 :)
۰۳ آبان ۱۹:۵۷
چرا از سوفی خواست محو بشه؟
پاسخ :
برات کامنت میذارم :/ اینجا اسپویله 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان