رفتم جلو
رفتم جلو ...
بعد خندیدیم ... رفتم عقب
- خواستم بیام دست بدم ..
و باز خندیدیم.
- اشکالی نداره که ! بیا ..
بعد دستش را جلو آورد.
دستش را فشردم.
به نظرم خیلی بی جنبگی بود که از اینکه دست دادم باهاش خوشحال شدم.
فکر نمیکردم آدم به این معروفی اولین کسی باشد که برایش این قانون را میشکنم !
سریع بحث را عوض کردم.
-میشه این کتابا رو برام امضا کنید ؟
- البته
اولی را با نام سینا امضا کرد.
فکر کنم دومی را هم همینطور ... یادم نیست.
بعد من گفتم : میشه اسمم رو ننویسید ؟ برای افراد مختلفه ...
- خب اسمشونو بگو ...
- نمیدونم ... فقط رو همشون ننویسین سینا ...
خندید ...
- باشه ... پس حداقل یه تقدیم میشود ٬ مینویسم.
- مرسی ...
رفتم و نشستم . . .