مای فِیوِریت شعرز !
(اینا بخش کوچکی از شعر هاییست که طی سالهای دبیرستان پیدا کردم.
نام شعرا رو ندارم بعضی هاشو . هرکدوم رو کنجکاو بودین در نت سرچ کنید
البته اکثر شعر ها تکه هایی پخش و پلا و بدون ترتیب از قصیده ایوان مدائنِ خاقانی هست که هر بیت اش رو که میشنوم کل بدنم میره روی ویبره . بماند )
ای آنکه به ملک خویش پاینده تویی
در ظلمت شب صبح پراکنده تویی
در های امید بر رخم بسته شده
بگشای خدایا که گشاینده تویی
***
بس پند که بود آنگه بر تاج سرش پیدا
صد پند نو است اکنون در مغز سرش پنهان
(اشاره داره به تاج انوشیروان که روش پندنامه حکاکی شده بود)
***
ای دوست شکر بهتر یا آنکه شکر سازد
خوبی قمر بهتر یا آنکه قمر سازد
(مشاورمون وقتی اینو میخوند چشماش از اشک برق میزد)
***
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
***
هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن هان
ایوان مدائن را آیینه عبرت دان
...
خود دجله چنان گرید صد دجله خون گویی
کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان
...
از آتش حسرت بین بریان جگر دجله
خود آب شنیدستی کاتش کندش مژگان
...
یک ره ز لب دجله منزل به مداین کن
وز دیده دوم دجله بر خاک مداین ران
***
از ماه
لکه ای بر پنجره مانده است
از تمام آب های جهان
قطره ای بر گونه ی تو
و مرزها آنقدر نقاشیِ خدا را خط خطی کردند
که خونِ خشک شده، دیگر
نام یک رنگ است
از فیل ها
گردنبندی بر گردن هایمان
و از نهنگ
شامی مفصل بر میز...
فردا صبح
انسان به کوچه می آید
و درختان از ترس
پشتِ گنجشک ها پنهان می شوند
از مجموعه شعر «سطرها در تاریکی جا عوض می کنند» / {گروس عبدالملکیان}