داستانی کلاسیک در راه است
داستانی متفاوت . و نه چندان بلند . به سبک کلاسیک با فضایی از ژاپن باستان .
برای درک داستان باید بدانیم ژاپن در روزگاران قدیم به صورت کشوری متحد نبوده و خاندان های مختلف بر بخش های مختلفی از آن حکم میراندند. حتی با وجود امپراطوری واحد ، این حکمرانان محلی بودند که قدرت را در حوزه خویش در دست داشتند .
خودم رو موظف دونستم خبرش رو قبل تر اعلام کنم . و اگر میشه بگین ترجیح میدین داستان دو تکه و در دو روز مجزا انتشار بیابه یا اینکه کلش رو با هم میخواین ؟
ببخشید این متن کمی حالت نامظم دارد علتش اینه که دارم با یک انگشت تایپ میکنم . باقی انگشت ها مزین به سس و تردیلا هستند !
+ محض اطلاع : داستان پس از جوگیری ناشی از خواندن نمایش نامه اتللو اثر شکسپیر نوشته شده .
تکه ای کوتاه از داستان :
تانچی بادبزن تشویش را میبندد . با فریاد ندیمه اش ، گورا را صدا میزند : گورا ، لباس ملاقات با مرد عصبانی را بیاور .
هاشی تعجب میکند . از اینکه ملکه برای هر مناسبتی لباس خاص خود را دارد . از جایش بلند میشود .
تانچی : های سردار . مگر من اجازه برخواستن به تو دادم .
هاشی اضطراب گرفت . اولین کاری که کرد تعظیم سریع و خاشعانه ای بود . که ناگهان تانچی خندید و گفت :
با این شوخی میشود چهارمین بار . برو . از اتاق برو تا گورا نیامده و این وضع مضحک را ندیده .
هاشی : رفتار جالبی نبود ملکه . آن هم در این موقعیت حساس. شما را بعد از عصرانه در سرسرا ملاقات میکنم.