باز هم شرلی جکسُن !
دو سوم رمان شرلی جکسون را خواندم ... این کتاب پر از نفرت است .
تقریبا میتوانم ببینم تمام پتانسیل هایم برای ضد اجتماعی بودن که تا پیش از کنکور بر من حاکم بودند و با تلاش بسیار از من دور شده بودند حال با خواندن این اثر شگفت انگیز دارند قدم به قدم در من احیا میشوند و جان میگیرند .
ترس از غریبه ها ، سنگینی نگاه ، مهمان ناخوانده ، آرزوی مرگ برای افراد ، عدم تحمل تغییر شرایط ، توصل به خرافات ذهنی برای رهایی از درد ناشی از تغییر عادت و سرک کشیدن غریبه به زندگی ..
محدود کردن روابط اجتماعی به نزدیک ترین افراد خانواده، نداشتن دوست ...
شرلی جکسون خارق العاده است ...
در مقدمه کتاب آمده ، او در ماه های اخر عمرش چنان به اگورافوبیا یا ترس از مکان های باز و اجتماع دچار شده بود که حتا نمیتوانست از اتاق خواب شلخته و در هم ریخته اش بیرون بیاید. بنا به توصیه ای که خود او کرده بود، هیچ مراسم تشییع جنازه یا ختمی برایش برگذار نشد ...