زندگی مجازی vs واقعی
اینجا به بدترین وضعیت خودش رسیده ! در حالی که در زندگی واقعیم خیلی هم در حال رشد و اینا هستم .
جالبه . هیچ وقت نشده زندگی واقعیم و مجازیم همزمان در یک فاز باشن .
وقتی توی مجازی در شادی بسر میبرم اونقدر سرگرم چت و لایک و کامنت میشم که از زندگی واقعیم به طرز احمقانه ای عقب میمونم .. مثلا صبحا خواب میمونم و به دانشگاه نمیرسم یا مثلا ظهرا کوفته ام و شبا هم تا دو بیدار ..
اما وقتی تو مجازی سرم خلوت تره و در اوج عدم جلب توجه قرار دارم ، پست هام کامنت نمیگیره ، دوست مجازی برای چت ندارم و یا ترکم کردن یا درگیر زندگی خودشونن . تو این مواقع افول مجازی ، در اوج زندگی واقعی قرار دارم .
از آهنگ ها بیشتر لذت میبرم . تکالیف دانشگاه را یک هفته قبل از موعد مینویسم ، دانشگاه را خواب نمیمانم و به دوستان واقعی ام بیشتر از قبل توجه میکنم !
نتیجه ای که گرفتم اینه که زندگی مجازی از دید زندگی واقعی یک گه به تمام معناست .
دیروز علی بهم گفت : بدی مجازی اینه که لحن منتقل نمیشه .
راست میگفت ! عین سگ راست میگفت ... من اینجا یک گه تایپ میکنم و هرکسی بنا به سلیقه خودش یک برداشتی میکند. نمیداند من اصلا توی واقعیت این کلمه را به این صراحت نمیتوانم به زبان بیاورم ! خیلی وقت ها طرف مقابلم توی چت میگفت : الان دارم گریه میکنم !
و من پیش خودم گفتم : بیخیال !
و میزدم زیر خنده .
واقعیت اینه که میخوام زندگی مجازیمو محدود کنم ! تازگی ها یک مزاحم از روی دوشم برداشته شده . کسی که به طرز نکبت باری منو به زندگی مجازی وصل میکرد. پریروز به علت وابستگی بیش از حد قطع رابطه کردیم !
(مثل این است که توی روزنامه بنویسند : علت مرگ : لذت بردن زیاد از زندگی !)
بگذریم ! نمیخوام وارد جزئیات بشم !
یکم از دنیای واقعی :
الان در دوراهی مزحکی قرار دارم :
۱ . پنج شنبه خانه همکلاسی داستان نویسی برم ؟ به مدت دو ساعت . در یک خانه بسیار لوکس ! میزبان هم خانم هست و من قول داده ام که برم و اگر کنسلش کنم فکر کنم جنگ جهانی رخ بده :///
۲ . پنج شنبه خندوانه برم ؟ (تنها خوبی این گزینه این است که قرار است ف را به جای پوریا ببریم و پوریا وقتی با خبر بشود بدجور به برجکش میخورد !!)
روابط داخل دانشگاه یک level با روابط تگزاسی فاصله دارد ! آنقدر چیز های عجیب و غریب میبینم که دیگر دارم عادت میکنم :/
من و پوریا با اینکه دشمنیم ولی یک دوست مشترک داریم که جفتمان باهاش صمیمی ایم . خیلی وقتا هر سه تایمان در یک جمع حضور داریم و من و پوریا از دوست مشترک برای ابراز برتری و قدرت نمایی استفاده میکنیم . و تیکه ها و طعنه های غیر مستقیم بهم می اندازیم ! به خدا اگر میدانستم آخر و عاقبت آن همه فیزیک و شیمی خواندن این دیوونه خونه است میرفتم رشته ماست بندی دانشگاه امیرکبیر ... والا !
گوش دهید :