شانگهای پر جمعیت ترین شهر جهان
طبق ویکی مدیای انگلیسی ! تو فارسی اطلاعاتش غلط هس :/
شانگهای با ۲۴ میلیون جمعیت شلوغترین شهر جهان محسوب میشه .
امروز روز آزاد بود . رفتیم باغ وحش . متاسفانه امروز شانگهای در بارون مطلق به سر میبرد یعنی تو بگو یک دقیقه بارون قطع بشه !
یعنی کامل گل زده شد به برنامه باغ وحش . اکثر حیوانات تو قفسشون بودن ! ولی خب برای اولین بار در عمرم زرافه را دیدم ان هم از فاصله بسیار نزدیک . یعنی به اندازه قطر یک شیشه ! این حیوان در خارج از قاب تلویزیون یک غول به تمام معناست . کله اش اندازه کله یک گاومیشه و عضلات قوی و حرکات خونسردانه از اون یه غول واقعی میسازه :/
دیگه اینکه خرس سیاه ماه (moon bear) هم برامون ۱۰ بار ادا در اورد و روی دو پاش ایستاد چون تقریبا تنها بازدید کنندگان باغ وحش بودیم ! و ما هم برای خرس دست و سوت و کف میزدیم و مطمئن بودیم در شعاع ۲۰۰ متری مان هیچ انسانی نیست .. خودمانیم و حیوانات ^^
چند تا پسر چینی رد شدن که خیلی دوست داشتن باهامون حرف بزنن (خصوصا خواهرم ^_^! با اینکه حجاب داشت ) بعد ما هم چند بار به انگلیسی صداشون زدیم و excuse me گفتیم ولی حالیشون نشد اگر میدونستن با اوناییم کلی ذوق میکردن و اینا ولی متاسفانه فکر کردن مزاحم مان و رفتن :/
خیلی هم نامردیه اگر فکر کنید قضیه غیر از اینه ! چون من کلا تو قیافه شناسی و طرز نگاه ادما خیلی ماهرم ! هرچند تو مجازی دست و پام بستست :///
اواخر باغ وحش به دیدن فیل ها از دور و گوریل کز کرده گذشت ، خیلی عجله داشتیم که از آنجا خارج شویم چون داشت به ساعات تعطیلی نزدیک میشد و همینطور باران سیل اسایی که مرا به حالت اسهال در اورده بود
۵ نفر ایرانی که خیس ابکشیده بودند تصمیم گرفتند با مترو به بخش های دیگر شهر بروند .. متروی شانگهای با ۵۰۰ و خورده ای کیلومتر ، طولانی ترین متروی جهان :|
همه چیزش خیلی باکلاس بود فقط تو یه مورد با متروی ایران اشتراک داشت . شلوغی .
جمعیت خیلی فشرده و کنسروی بود .. و قدشون هم همونطور که قبلا گفتم نیم وجب بود ، و منم هی میترسیدم خانم کوچولویی که پشت سر من بود له بشه :/ یه ترمز کوچیک کافی بود که من بیفتم سمتش و اون بین من و دیواره ی کابین پلچ ، تبدیل به رب بشه ! منم دیدم جایی نیست بگیرم و بهش اویزون شم سقف قطار رو گرفتم . بعد دیدم یه نفر یه نگاه عاقل اندر سفیه به دستم انداخت و منم دستمو اوردم پایین و به دیواره قطار تکیه دادم :) میدونم حادثه کوچکی بود . بیشتر اینا رو برا خودم مینویسم ! رو کاغذ بنویسم شاید بهتر باشه ولی خب نمیخوام یه روز توی خونه تکونی پیدا کنن بخونن و اینا . بعدشم اینجا بنویسم منسجم تر و مرتب تره :)
توی قطار خیلی فان بود ! ما۵ نفر با هم فارسی حرف میزدیم و بقیه هی یواشکی نگامون میکردن و منم نگاه های یواشکی رو شکار میکردم و اونا هم سریع روشونو برمیگردوندن و اینجوری کلا یه حس مرموز بودن بهم دست میداد :دی
داداشم میخواست اسم مائو رو بیاره که مثلا توجه هارو جلب کنه . خداروشکر قبلش با من مشورت کرد .
۱ . گفت : به نظرت اسم اون مرده رو بیارم که عکسش رو اسکناساشون هست ؟؟؟
۲. بعد من رومو کردم به مامان : بهش بگو یه وخت اسم اون یارو رو نیاره که عکسش رو اسکناس هاشون هست ممکن نیست بعدش چه اتفاقی بیفته !
۳ . بعد مامانم خطاب به داداشم : والا ! یه وخت به سرت نزنه اسم اونیو بیاری که عکسش رو اسکناس ...
کلا این چرخه ادامه داشت ! برای اینکه اسم مائو برده نشه به جاش میگفتیم اونی که عکسش رو اسکناس هست ..
(البته شماره سومش رو خودم اصافه کردم جهت طنز :/ )
اما گوشاشون بسیار بسیار تیزه اونم وقتی که یه لغت چینی میگیم .. دیروز تو صف جایی بودیم . یهو برگشتم به خواهرم گفتم : سلام به چینی میشه می هاو
(شایدم نی هاو.. بهرحال تلفظشون یکسانه)
بعد چهار نفر برگشتن مارو نگاه کردم .
بعد دوباره واضح تر از قبل وسط حرفام به خواهرم گفتم : مییییی هااااو
بعد دیگه رسمن برگشتن لبخند زدن و گفت : میهاو ^^
...
کار جالبی که امروز کردیم : دوست مامانم دو سال چین بود، یه رستوران معرفی کرده بود اما با اسم انگلیسیش ..
ما اسم انگلیسی رو به یه خانم نشون دادیم . ایشون اسم انگلیسی رو تو نرم افزارشون سرچ کرد . اسم چینیشو در اورد . بعد من از اسم چینی رستوران عکس گرفتم. بعد تاکسی گرفتیم به راننده عکس رو نشون دادیم . بعد ایشون ما رو رسوندن اونجا :| واقعا منیج کردن پدر و مادر سخته ! اصلا بلد نیستن حرف بزنن با طرف مقابل ! نه لهجه درست حسابی دارن ، نه میتونن لحن ایرانی ندن به حرف زدنشون و آهنگینش نکنن . نه میتونن طرفو با سوالای زیاد گیج نکنن :/