روز اول دانشگاه در ۱۳۹۶ - پست طولانی . . . هزارویک پست
مقدمه این پست : به قدری طولانی است که خودم هم دارم آزار میبینم. ساعت الان هفت است و فکر کنم از پنج نشسته ام پایش ... خدا کند واقعا اینطور نباشد و فقط زر زده باشم :/
همه چی در این پست هست. از مسائل و دوستی ها و دشمنی های دانشگاه بگیر تا پرتقال و خاطره چین .
حتی تحلیل حملات تروریستی شمال اروپا در وضعیت حال حاضر . خودم هم دارم شاخ در می آورم که آیا این وبلاگ این پست را آبستن شده یا این پست است که در واقع حکم مادر این وبلاگ را دارد :/ البته شاید پست های طولانی تر از این هم داشته ام .
خیلی خوشم می آید. قشنگ عطش نوشتنم را اینجا تخلیه میکنم و وقتی نوبت داستان نویسی میرسد لنگ میزنم و میخواهم بروم پیتزا بخورم به جایش !!!!
پست را توسط تصاویر به تکه های مختلف شکسته ام که اگر خواستید بخشی از آن را بعدا بخوانید و موقع پیدا کردنش گیج نشوید ... ببخشید فهرست ننوشتم . اگر میخواهید موارد ذکر شده در بالا را بخوانید مجبورید کل پست را بخوانید :(
خب مقدمه چینی بسته ... این شما و اینم پست ...
.....
برگشتم به دانشگاه ... واقعا بهش نیاز داشتم و خودم نمیدونستم.
خسته شده بودم از بس تو خونه توی تلگرام باهاشون کانکت بودم . نیاز داشتم واقعیشونو ببینم ! چه دوست چه دشمن ! نیاز داشتم فیزیکی ببینمشان نه عکس اول پروفایل تلگرام ... نیاز داشتم آن کسی را ببینم که مرا بلاک کرده ! نیاز داشتم آن دختری که وسط عید یهو تصمیم گرفت پیام هایم را سین نکند ببینم ! نیاز داشتم اون کسی که منو مسخره کرده ببینم ! تا برام از فرم آدم های مجازی بیان بیرون .
هیچ چیز بدتر از این نیست که آدم های دنیای واقعی برایتان فرم آدم مجازی بگیرند. آن وقت ممکن است با هر لحنی از هر دری با آنها سخن بگویید ! چون وقتی چیزی را برای یک آدم مجازی تایپ میکنید ذهنتان گول میخورد که کسی واقعا آنجاست. مغز یک کودن به تمام معناست. و خب شما در تنهایی خود خیلی راحت از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را تایپ میکنید. علی الخصوص اگر به نوشتن علاقه داشته باشید.
از عید تابحال همه چیز تغییر نکرده ولی خیلی چیز ها عوض شده . لاقل در رابطه با من !
تجدید دوستی ...
تجدید دشمنی ... (شما تجدید را بخوانید آپدیت !)
ترک برداشتن دوستی و مقدمه چینی برای دشمنی
ترک برداشتن دشمنی و مقدمه چینی برای دوستی ( خداییش خوبی این به بدی بالایی میچربد !)
همه اینها اتفاقاتی بود که در این یک روز متوجهشان شدم !
البته الان هیجان زده ام. میدانم اگر بخواهم این جدی گرفتن ها را ادامه بدهم مثل دفعات قبل مغزم به مرز انفجار میرسد. من استراتژی میچینم. آدم ها را مثل مهره شطرنج سبک و سنگین میکنم . مثلا میگویم : خب این فیل است. این اسب است . این پادشاه است و نباید بهش نزدیک شد. این سرباز است .
بعد بازی شروع میشود . و ذهن نویسنده گرا و شورش طلب من نقشه جنگ را میکشد : حالا نوبت سیاه است . سرباز را تکان داد . دفاع سیسیلی.
بعد نوبت من است . شاید باید با فیل به جنگش روم ... نه ٬ قبلش باید سرباز را تکان داد که وقت تلف کردن است. چون زمان برایم مهم است و بهامتحانات میان ترم چیزی نمانده. پس اسب را به داخل میدان می آورم.
شاید جالب و دوستانه و عقلانی نباشد ... ولی واقعا تمام این اتفاقات در دانشگاه ٬ و یا لاقل آن دانشگاهی که من در ذهنم ساخته ام صورت میگیرد. تک تک مهره ها ... حالا دیگر تقریبا تمام آدم ها برایم صفر و یک اند. سیاه و سفید.
حتی شاید واقعیت امر خشن تر و استراتژی طلب تر از شطرنج است . چون بهر حال ، ایده شطرنج را از زندگی گرفته اند، نه برعکس!
. . .
. . .
بگذریم ... میخواستم یکم راجع به واقعیت ها حرف بزنم نه اوهام مشوش ... شاید باید دو تا وبلاگ بزنم. یکی برای واقعیت ها یکی برای اوهام مشوش . احتمالا هریک خواننده های خاص خودشان را داشتند. ولی خب دیگر وقت مدیریت دو تا وبلاگ نیست .
یه حرفی داشتم که به پرتقال هم خیلی میگفتم ولی خب تو کتش نمیرفت. میگفتم من نمیتونم دو تا شخصیت داشته باشم . من یه نفرم ! با همه یه جور حرف میزنم. اینجوری نیست که توی چت یه جوری باشم توی واقعیت یه جور دیگه... پرتقال ولی اعتقاد عجیبی به محافظه کاری و حفظ اسرار و این مزخرفات داشت و میگفت آدم باید فلان جا نقش بازی کند . . . بعدا کاشف به عمل اومد خودشم موقع حرف زدن با من نقش بازی میکرده ... مهم نیست .
من نمیتونم خوبی هامو با آبکش جدا کنم براتون بشورم بذارم یخچال . من همینم! یکی منو یه کپه زباله میبینه یکی منو یه دسته گل ! (:
آدمایی که منو یه کپه زباله میبینند متاسفانه همان هایی هستند که ضریب هوشی بالایی دارند. با دلیل و منطق به من میگویند : ببین تو آدم جالبی نیستی .
ولی خب قبول ! هر کسی مخالفانی دارد . و من مطمئنم اگر همان منتقد ها هم دو رویی را کنار بگذارند و به تک شخصیتی روی بی آورند دستانشان سیاه تر از دستان من است :دی
آره من اعتراف کرده ام که مثلا توی اینستاگرام هرکی مرا بلاک کند میروم و با اکانت دومم بهش فحش میدهم ! خب که چه ؟ میلیون ها انسان از این شیوه استفاده میکنند . شاید خود تو هم یکی از آنها باشی . اگر نیستی خدا رو شکر نکن . حتما زمینه ای دیگر هست که تو در آن بی رحمی تمام عیاری و من مهربان مهربانان ! آره دیگه کلا اینجوریه :دی
...
دشمن جان که همچنان در بلاکی تاریخی مرا نگه داشته . امروز موقع ناهار کلمه ای با من حرف نزد. (لابد میپرسید چرا اصلن موقع ناهار کنار هم نشسته بودیم ؟! علتش این است که دشمن جان سابقن دوستم بوده اند و خب ما یک سری دوستان مشترک داریم ... که هنوز ما را به هم پیوند میدهد. برای همین زیاد پیش می آید که علی رغم میل هم ، در جمع های مشترکی هستیم )
داشتم میگفتم . موقع ناهار حرف نزد. ولی خب حرف زدنمان این طوری بود. من یک چیزی به علیرضا میگفتم و علیرضا جوابم را میداد بعد دشمن جان به حرف علیرضا واکنش نشان میداد و از آن طرف دوست دیگری به این حرف جواب میداد و خب بدین شکل میگذشت.
موقع ترک ما ، گفت : سینا کیف داری ؟
گفتم : نه ...
در واقع باید تعجب میکردم. ولی آنقدر این سوالش عجیب بود که حتی مغزم اجازه نمیداد آن را به عنوان یک مقوله تعجب ناک در نظر بگیرد. عجیب از این نظر که در چند ماه گذشته ایشون حتی من را به اسم فامیل هم صدا نکرده بود که حالا میگفت سینا.
کیفش را گذاشت روی میز ...
گفت : میخوام جبران مافات کنم .
فهمیدم. میخواست سوغاتی بدهد . چون وقتی گفت جبران من فهمیدم منظورش جبران آن سوغاتی است که قبل تر برایش برده بودم . زمانی که یک جمع ۶ نفره جمع و جور داشتیم و موقع سفرم از اصفهان ۵ تا بسته سوغات اوردم براشون .
گفتم از کجا ؟
گفت : منطقن یزد دیگه !
نمیدانستم از چه لحاظ منطقی بود که سوغاتم از یزد باشد. شاید چون اصالتش یزدی بود . . . ولی خب با این حساب منم اصالتم چینی بود که برای یکی از چین سوغات اورده بودم.
یک بسته بزرگ بود ! نمیدانستم این را چه تلقی کنم. گیج بودم. آنقدر گیج که نفهمیدم کی و از کدام طرف رفت. فقط دیدم محو شد.
علیرضا گفت : فکر کنم میخواد آشتی کنه ...
گفتم : نمیدونم .شایدم میخواد پول اون سوغاتی رو که قبلا بهش دادم برگردونه که منتی سرش نباشه .
نظریه دوم با وجود بدجنسانه بودنش میتوانست راست باشد. اگر واقعا این سوغات به معنای آشتی نباشد چه ؟
خب بازی شطرنج دوباره در ذهنم شروع شد ! :/
. . . .
. . . .
کشتی ... پسری آرام .. همان چیزی که من میخواستم باشم . و در واقع پتانسیل این را داشتم که بشوم. ولی نشد. یعنی خودم نگذاشتم که بشود.
سر به زیر . تیریپ بچه های هیئت برو . مظلوم . اما پر حرف . پر از ایده . پر از خلاقیت و پر از هوش . همانی که من قرار بوده باشم و نشدم و حالا در برزخ بین بچه شر و بچه مثبت سرگردانم .
کشتی گاهی وقت ها فراتر از یک انسان است . حالا که دارم ازش مینویسم حس میکنم برایم یک بت شده ! اما من این را نمیخواهم . بهرحال ادامه میدهم.
گاهی وقت ها میبینی جمله را در دو ثانیه گفت و رد شد در حالی که یک دقیقه کامل توضیح پشت آن جمله خوابیده است .
- کورتانا .. مثل سیری برای اپله ... ویندوز فونم داره .. خیلی باهوشه ، من ازش میترسم.
این جمله اش انقدر توی مخم فرو رفت که اصلا جملات بعدی اش را نشنیدم. اصطلاحا گوش هایم خاموش شدند.
. . . . . . . . . . .
داشت یادم میرفت .موضوع دیگری هم هست که میخواهم درباره اش بنویسم. شاید خیلی ها جهت بگیرند و بگن داره پز میده یا هرچی ... ولی خب نظرشون برام مهم نیست. من اینا رو اینجا میگم چون اینجا تریبون منه :) ( البته در ایران تریبون معنای جالبی ندارد ولی خب واردش نمیشیم)
اخیرن در استکلهم سوئد مردی با کامیون به سمت جمعیت راند و ۴ نفر را کشت. مرد تبعه ازبکستان بود.
دو چیز ...
یکی اینکه واقعا جهان داره به کجا میره ؟ قبل از اون هم توی سن پترزبورگ ۱۰ نفر رو کشتن. هدف بعدی کجاست ؟!
چرا در جاهای باکلاس ؟ چرا ؟؟
قبلا هم گفته بودم قصد داریم به زازو بریم . خب اونم توی اسکاندیناویه .. استکهلم هم همینطور . در واقع اسکاندیناوی اونقدر ها هم بزرگ نیست. و وقتی یه تروریست توی سوئد همچین کاری کرده واقعا چه اطمینانی میشه کرد که توی زازو صورت نگیره ؟ دیگه توی پاریسش زدن ۱۰۰ نفرو کشتن بقیه جاها رو خدا رحم کنه ... بعد از اون حمله فرانسه کاری کرده که تروریست جماعت نتونه نفس بکشه . و در نتیجه همشون به سمت شمال اروپا روی میارن. قبلتر هم توی آلمان و بلژیک حمله هایی شده بود . حالا داره میاد بالا و بالاتر ... اسکاندیناوی .. جایی سرد و کم جمعیت که به عنوان عضو مهمی از جامعه پیشرفته غربی میتونه محلی دنج برای فعالیت های تروریستی باشه ! از کجا معلوم همون عملیات روسیه هم زیر سر جمعیت مهاجر تروریستی بوده که توسط فرانسه به مناطق شمالی پس زده شدن ؟
البته احتمال اینکه توی تصادفات عید بمیرم بیشتر از اینه که در اثر حمله های تروریستی کوچکی که در اروپا صورت میگیره. ولی واقعا اون مرگ کجا و این مرگ کجا ... آره مرگ مرگه .. ولی خب وقتی تو توی یکی از کشور ها با بالاترین استاندارد های سلامت و قوانین راهنمایی رانندگی و بهداشت و امکانات و آداب معاشرت و احترام به حقوق دیگران زندگی میکنی. .. اونوقت واقعا چطور میشه باور کرد وقتی داری از محل کارت به کافه میری یه کامیون سوار ازبکستانی بیاد و له و لوردت کنه ! میفهمی چی میگم ؟!
تازه من به آمار زخمی ها اشاره نکردم ولی همیشه وقتی یه تعداد کشته هست ، چندین برابرش زخمی هست. حالا زخمی میتونه شبیه اون دختری باشه که توی سنپرزبورگ صورتش خونی شده بود و رفت از آمبولانس یه دستمال گرفت و رفت سمت خونه اش . یا یکی که پاش رسمن له شده و دیگه نمیتونه بدوئه !
جناب پدر هم اکنون در اسکاندیناوی هستند و امیدوارم صحیح و سالم برگردند ! (:
. . . .
. . . .
(این نقاشی اینقدر چشم نواز است که میخواهم شیرجه بزنم تویش ... اه اعصاب آدم را خورد میکند از بس رنگارنگ و جذاب است میخواهم با باز آفرینی یکی از نقاشی های صاحب اکانت یه جور هایی اظهار ارادت کنم بهش :)))))
...
ازبکستان ... از جمله کشور های عجیبی که کمتر اطلاعاتی درباره شان ندارم . (این لیست خیلی بلند و بالاست البته ! همین اواخر چین هم توی این لیست بود که با سفری که داشتم به سرعت از اون لیست در اومد . در حال حاضر لیست کشور هایی که هیچ ایده ای ندارم درونشان چخبر است بدین منوال است :
ازبکستان تاجیکستان قرقیزستان پاکستان کنگو گینه نو زامبیا اوگاندا آنگولا (به خدا اینا اسم کشوره ، تو زبان کوچه و بازاری منتها اینا شر و ور تلقی میشه) ساحل عاج شیلی برمه لهستان بلاروس لتونی و . . . . . . )
توی یه گروه یه نفر ازبک پیدا کردم . و بهش گفتم که حمله ای که اخیرن به سوئد شده توسط یک ازبک صورت گرفته . نمیدونم چرا خیلی ها برداشت بد کردن ازین حرف من .
فکر کردن من میخوام تخریب شخصیت کنم طرفو ! :!
....
وای چرا این پست تموم نمیشه ؟؟؟؟ رسمن یه جزوه ی ۲۰ صفحه ای شد. منگنه نزنم پخش و پلا میشه .
اون ۸ روزی که رفتم پی آر سی (People Republic of China !) اینقدر ایده نیومد تو ذهنم که این یک روز که از خونه زدم بیرون رفتم دانشگاه :/
این نشون میده آدم چقدر توی جای جدید آروم و قرار نداره ( میدونید توالت هاشون که به چه وضعه ... آب و شیلنگ و آفتابه و عرضم به حضورتون اینا رو نداره . میدونم بعضیاتون میدونید ولی خب همون یه تعداد کمی که نمیدونن به اندازه کل کشور تعجب میکنن وقتی اینو بفهمن :دی )
خب فکر کنم علتش این بود که این بار نشستم پای لبتاب که یه پست حرفه ای بزنم. (از وقتی گوشی خریدم بیشتر پستا رو با گوشیم مینویسم)
.
یک بار یک نفر بهم گفته بود :
هیچ وقت نفهمیدم چرا توی پستات عکس میذاری
...
اونموقع نخواستم توی ذوقش بزنم ولی الان میگم ...
واقعا بعضیا اینقدر ابله اند ؟!
یعنی نمیفهمی چرا من عکس میذارم ؟
اصلا چشات میبینه ؟ حس بینایی داری ؟! خودت دو ساعت بری بگردی توی نت عکسای به این باحالی پیدا میکنی که حالا که قلمبه برات گذاشتم توی وبلاگ عوض اینکه بگی : wow چه عکسای خفنی !
میگی : هیچ وقت نفهمیدم چرا توی هر پستت یه سری عکس میذاری ...
بعد دستتو عین بقیه ابله ها بذاری زیر چونه و فکر کنی که مسلمن یه دلیلی داشته که اینکارو کرده مگرنه چه دلیلی داره بیاد به خودش زحمت آپلود رو بده ( عکس های توی وب خیلی وقتم را میگیرند .. تقریبا به اندازه خود پست طول میکشد پیدا کردنشان .. )
بابا به خدا تنها دلیلش اینه که فکر میکنم این عکس ها زیبان و علاوه بر اینکه پست رو از حالت یک نواخت خشک و متنی خالی میاره بیرون، یه لذتی هم به بیننده میده !!!
بله توروخدا با دید ابلهانه به این وبلاگ ننگرید. اگر هم مینگرید توی دلتان نگه دارید مگرنه ممکن است بعدا فحش بخورید ! :دی
خب دیگر خورشید هم غروب کرده !
و من دل میکنم از این پست کثافت تمام نشدنی !
...
...
وای الان یادم اومد میخواستم یه چیزیو بگم ...
... ...
مربوط میشد به دوست خارجی ای که توی اینستا یافتم و حاضر نمیشه بهم بگه از کدوم کشوره ...
یه کله قرمز (redhead) آروم و خونسرد .. با یه زندگی نسبتا هنری .
خیلی جالبه اولین باره که این حجم از احساسات رو به کسی دارم که تنها از طریق انگلیسی دست و پا شکسته باهاش حرف زدم :دی
کشورش رو بهم نمیگه ولی خب از یه کشور انگلیسی زبان نیست، اما میدونم اروپاست. این رو میشد از کک مک های صورتش و قیافه غربیش فهمید تا نسبت خوبی ! البته یکی از کابوس هام اینه که روس باشه . . . . . . نمیدونم از کی تاحالا اینقدر نجاد پرست شدم :/
اونم انگلیسیش فول نیست. برعکس دوست نروژیم که عین بلبل حرف میزنه این یکی خیلی سوتی میده . مثلا میگه : do you this film ?
یعنی تو این فیلمو دیدی ؟
با همین سوتی هاش بود که آخر اعتراف کرد native نیست . ولی واقعا میخواست منو گول بزنه که native هست و مثلا به حساب خودش teacher ام باشه .
البته بعضی وقتا که خیلی عجله داره اینجوری میشه در حالت کلی خیلی هم بهتر از منه .. .قرار شده اشتباهای هم رو تصحیح کنیم و در نهایت با کمک هم دیگه زبانمان را ارتقا بخشیم و این صوبتا :/
بهم تکلیف هم داده اند :/// خواندن گتسبی بزرگ به زبان اصلی ... ولمون کن بابا ... تازه میگه توش پر از phrase های قدیمی و بدردنخوره که ترجمشون پوستت رو میکنه ...
حالا بعدا شاید بیشتر بگم ازش... فعلا دارم میمیرم سر یه پست وبلاگ ... اه