آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم . . .
بیش از دو ماهه که سر کلاسش میروم . استاد ادبیاتمان را میگویم !
خیلی اتفاقی کلاسش را در حذف و اضافه برداشتم . فقط چون بقیه بچه ها هم برداشته بودند .
همیشه به خودم میگفتم لابد دیوانه است که اینقدر حرف میزند ..
چیز عجیبی درباره این مرد وجود داشت که دیروز بعد از مدت ها به آن پی بردم ... بعد از دوماه بودن سر کلاسش ... چرا اینقدر دیر ؟؟
حتی وقتی کتابم را بهش دادم که امضا کند متوجه نشده بودم او کیست !
گفتم استادد اسم چندتا آثارتون رو بگید ...
نگاه زیرکانه ای انداخت و گفت اسمم را در گوگل سرچ کنید ... اما احمق بودم که سر کلاس سرچ نکردم ... اگر آن اسم را بین کتابهایش میدیدم عمرا میگذاشتم پایش را از کلاس بیرون بگذارد .
وقتی رسیدم خانه سرچ کردم ... اسم کتابش !
بار ها اسمش را روی جی ۵ نوشته بودم !! هرگز فکرش را نمیکردم این همان آدم باشد !!!
حتی از استاد داستان نویسی ام هم خفن تر بود !! تقریبا تا الان در طول زندگی ام انسانی به این مشهوری ندیده ام !!! طرف از آنهایی هست که مراسم بزرگداشت برایش برگذار میکنند ://///
چقدر مسخره اش کردم پیش خودم ! چقدر باهاش بحث کردم و فکر میکردم که هیچی حالیش نیست !
وقتی به بچه های کلاس گفتم همه از اینکه اینقدر بهش میخندید پشیمان شدن :!
و چه تواضعی میخواهد که بعد از دو ماه به شاگردانت نگویی همانی هستی که اسم آثارت جزو سوالات کنکور بوده !!!!
من هم خیلی اتفاقی فهمیدم که باید کاره ای باشد !
آنهم وقتی گفت رفته نمایشگاه کتاب و کتاب نخریده ولی با کلی کتابی که بهش هدیه داده اند برگشته خانه ... وقتی هم گفت باید یکبار دیگه برم نمایشگاه ، من به تمسخر گفتم : لابد میرین باز کلی کتاب هدیه بگیرید :/
بعد گفت نه بابا میرم میخرم ایندفعه .
این آدم جزو کسانی است که بعد ها با افتخار میگویم یک ترم سر کلاسش بوده ام ... مثل خیلی ها که الان میگویند ما شاگرد ابتهاج و اینها بوده ایم ..
و البته به خودم افتخار میکنم که تنها کسی در کلاس بودم که به این کشف رسیدم !