سر شکسته
تاحالا سرتان شکسته ؟ من که خدا رو شکر هیچ جام نشکسته بیشترین آسیب دیدگیم مال زمانی بود که دروازه وایساده بودم و خواستم جلوی توپو بگیرم که دستم یکم برگشت ... بعدد یه هفته باند پیچی خوب شد .
اما سر شکستن .. هیچ شکستگی ای بدتر از آن نیست ! توی مهدکودک که بودم و چند باری در سال های اول ابتدایی ، کلی سر دیدم که شکست . اغلب میخورد به لبه پنجره . برای همین الان خیلی از پنجره هایی که درشان مثل در کمد توی صورت آدم باز میشود میترسم . مخصوصا از لبه های فلزی شان .
غالبن اینجوری بود که همه بچه ها در حال دویدن و شلوغی بودند که یکهو صدای دنگ فلز می آمد . بعد همه بچه ها ساکت میشدند. بعد نگاه ها به یک گوشه کلاس میچرخید . جایی که بچه ای نقش زمین شده و قلم قلپ خون از کله اش بیرون میزند .
بعد تقریبا تک تکشان شروع میکردن به گریه کردن . اول دختر ها . بعد پسر های لوس ..
آخرین کسی که گریه میکرد خود کسی بود که سرش شکسته . چون فواره ای از خون را میبیند که از بالای سرش در جریان است و این صحنه چنان شوکی به او میدهد که یادش میرود الان باید گریه کند .
البته من هیچ وقت گریه نمیکردم . بیشتر به مشاهده آن صحنه خونین میپرداختم . منی که سر بریدن گوسفند را نمیتوانستم تجزیه تحلیل کنم ، در برابر خون آمدن از سر بچه ای هم همین حس را داشتم .
یکی از عجیب ترین صحنه ها وقتی بود که میدیوم پسری که سرش شکسته بود ، یک دستش را گود کرده بود و زیر چانه اش نگه داشته بود و پیاله ای سیاه از خون کف دستش جمع شده بود و خون غلیظ از کناره هایش سرازیر میشد . سوالم این بود که چطور در حالت گریه و زاری و درد وحشتناک ، میتواند چنان حرکتی کند و از ریختن بیشتر خونش کف زمین جلوگیری کند .
بعد چند روز . میدیدیم سرش را گچ گرفته و خیلی خونسرد دربرابر بلای ترسناکی که سرش آمده میخندد . در حالی که همه ما هنوز در شوک آن صحنه خونین بودیم و شب ها از ترسش به زور میخوابیدیم .
ولی کسی که سرش شکسته بود علاوه بر اینکه خودش آن صحنه را ندیده بود بلکه حتما پیش مشاور هم برده بودندش تا با این مساله به شکلی علمی کنار بیاید .
ولی کسی برای بچه هایی که آن تراژدی را میدیدند مشاور نمیگرفت . به جز چند دقیقه سخنرانی خشک و تهدید آمیز مربی مهد : ددیگه نباید در این محدوده بازی کنید . دیدید دوستتون چی شد ؟؟
مطمئنم اگر روزی سرم میشکست یا به کلی نابود میشدم . یا یک قهرمان ...
الان هیچ کدام نیستم