امروز لی لی چه پزی میده ؟
تقریبا یادم است همان دوره های اولی که امدم وارد وبلاگ نویسی شدم بود.
لی لی را میگویم !
شاید هم کمی بعد تر از آن ( اون موقع که من اومدم بلاگفا انقد وب نویسی کمیاب بود که یه بار رفتم به یه نفر که کارمند مخابرات بود یاد دادم چطور پست بذاره توی وبلاگش )
اول فک کردم چاخان میکند که این ها را میخواند . فکر میکردم وبلاگ اش برای معرفی کتاب است و لزوما همه شان را نخوانده . این به خاطر تعداد سرسام اور پست هاا بود .
حالا کانال تلگرام زده و صفحه اینستاگرام دارد .
مثل یک گاو دارد زمینش را شخم میزند . شاید از ابزار آلات مجهز تری برای شخم زدن بهره مند شده مثل چنگک سه سر ، ولی آنچه که تغییر نکرده همان عمل شخص زدن منظم است .
نمیدونم چرا ولی کلا همیشه با غول ها مشکل داشتم !
لی لی یک غول است ! آن هم چه غولی !
ولی حداقل در یک مورد خبر دارم این موجود کتابخوار ، اگر واقعا به دنبال افزایش مطالعه مردم مملکتی بود که سرانه مطالعه اش ۳ دقیقه در سال است یک کار میتوانست انجام بدهد که انجام نداد ! از همانجا فهمیدم تریبون بزرگی که در اختیار دارد نه به قصد افزایش فرهنگ بلکه به قصد تخلیه شخصی اش است . نمیگویم باید بنشیند و آنجوری تریبونش را اداره کند که من میگویم ، فقط میخواهم برای خودم نتیجه گیری کنم که لی لی امروز چه میخواند صرفا یه تریبون شخصی است مثل دفترخاطراتی که اشتباهی باز مانده . یبرای همین خواندنش برای من وقت تلف کردن است . نمیدانم چرا وقتی میشود کتاب هارا خواند بیایم از کانال این تیکه هاشو بخونم و برای خودم لوث کنم ؟؟
با اینحال توی کانالش هستم چون هر از چند گاهی نسخه های زبان انگلیسی کتاب هارا میگذارد . از طرفی کلا کتاب خوب را نمیشود توی مغازه پیدا کرد و همیشه باید چند تا اسم توی جیبت داشته باشی . لی لی انقدری خوش شانس بوده که من از تریبون صورتی رنگ لوس دخترانه اش برای انتخاب کتاب هایم استفاده کردم ^^ (اگه بخوایم یه ضرب المثل درینجا به کار ببریم باید بگیم برای خودش شامپاین باز کرد 😂 ! )
ولی متن های مزخرفی که مینویسد را نمیخوانم چون کتاب را لوث میکند . بعدم کلا انتخاب هایش از تکه های کتاب صرفا یه چیز احساسی پوچ است . دیده ام ادم هایی که بیشتر به جنبه احساسی کتاب نگاه میکنند خودشان بویی از احساس نبرده اند و فکر میکنن احساس خاص به یک چارچوب کاغذی به نام کتاب یا شعر است .
ولی خب من ترجیح میدهم احساسم را خرج نانوای زحمت کشی کنم و در بحث مطالعه یا فیلم بیشتر از جنبه تعقل به قضیه نگاه کنم .
+ یک نفر بهم گفت ادم ها سیاه مطلق یا سفید مطلق نیستند .
کسی که تا عمق استخوان ازش متنفرم و برایم کمی از سیاه مطلق هم سیاه تر است .
فکر میکنم ادم ها در واقعیت بدون رنگ اند . این نگاهی که یک نفر به دیگری دارد است که میتواند با رنگ همراه باشد . ینی همه چیز نسبی است .
مثلا در جنگ جهانی دوم سیاستمداران ژاپنی برای مردم ژاپن سفید اند و نماد قهرمانی ، ولی برای مردم آمریکا سیاه و ظلمانی اند .
تاریخ اما نمیگوید چه کسی سیاه است و چه کسی سفید . منظورم تاریخ مدرن است نه آن تاریخی که برنده های جنگ مینویسند .
...
موراکامی توی مصاحبه گفته بود نوشتن برایش مثل بازی کامپیوتری است . ازادی عمل دارد و میتواند با اختیار خودش وارد اتاقی شود وارد خیابان شود با کسی ملاقات کند .
راست میگفت . توی سن بیست سالگی از ایران خسته شدم دلم یه فرهنگ دیگه میخواد . توی گوشم آهنگ خارجی میگذارم و شروع به نوشتن میکنم . یک ایرانی در یک کشور دیگه هستم جمهوری خلق چین . حالا نمیدانم اسمش چقدر با واقعیت تطابق دارد ..
چون قبلا انجا بودم بهتر میتوانم تجسمش کنم . درسته که یه کشور ایده آل نیست . با حکومت کمونیستی و بهداشت پایین و غذا های ناجور و زبان غیر قابل یادگیری . اما نیاز به یه فرهنگ جدید دارم . به قول معروف مجبورم ! میفهمی ؟ مجبور !!
در نوشته ام از پنجره اپارتمانم خیابان را نگاه میکنم بعد وسایلم را جمع و جور میکنم وارد خیابان میشوم . به مرکز خرید میروم یک بستنی میخورم . همه اینها را با کلی جزئیات نوشتم . اینجا دو خط شد ولی توی فایل ورد با فونت ریز حدود دو صفحه و نیم شده .
+++
مامان : نظرت راجع به ازدواج چیه ؟
من (لبخند تلخی میزند) : الان ؟
مامان : نه مثلا سه سال دیگه .
من : قرن بیست و یکه . دیگه الان دخترا هم تو ۲۳ سالگی ازدواج نمیکنن چه برسه به پسرا . یکم رویا پردازی هاتو محدود کن و وارد زندگی من نکن !
تنها نکته مثبت ماجرا این بود که طرف کاناداست . 🙄 درباره نکات بدش چیزی نمیگویم چون بهرحال اینها را دو سه نفر میخوانند که شاید حالشان بد شود با خواندن اینها .
+ راستی خیلی جالبه که از وقتی انفالوتون کردم بعد مدت ها هم کامنت دادین هم ... متاسفم ولی راه رفته شده بازگشته نمیشود . این نقطه ضعف منه :)