عنوان به ذهنم نمیاد.
امروز یک نفر بهم گفت : ناراحت که نشدی ؟
گفتم نه .
یک لبخند هم زدم. البته توی تلگرام نه توی واقعیت .
بعد گفت : مطمئنی ؟
و من سکوت مزحکی را که تمام این سال ها در برابر این سوال حفظ میکردم شکستم ... قاطعانه گفتم : راستشو بخوای ناراحتم . همینو میخواستی بشنوی ؟
گفت : بیخیال بابا .
برایش توضیح دادم که کاش به همین راحتی بود و اینکه دست خودم نیست و فکر نکن از سر پدر کشتگی ازت ناراحتم ، ازت ناراحتم چون ازت ناراحتم . و خب منم گفتم بیخیال ! خودت با پرسیدن « مطمئنی» آن بیخیال را زنده به گورش کردی و جواب اصلی را از دلم کشیدی بیرون.
کمی گذشت و دوباره گرم گرفتیم. بعد گفت میخواهم یک اعتراف کنم .
گفتم باشد. بعد گفت : از اعتراف پشیمان شدم و خسته تر از این حرف هام و بهتر است بروم.
بعد با لحنی که انگار جواب سوالش را میداند پرسید : ناراحت که نشدی ؟
و من دقیقا همان جواب دفعه قبل را دادم : چرا ناراحت شدم چون اصولا خوشم نمیاد یه چیزی میگن و زود منصرف میشن.
و گفت ، حرفش را زد.
فکر میکنم کم کم دارم یاد میگیرم با انسان های لعنتی آنجوری رفتار کنم که به مذاقشان خوش بیاید. هرچه باشد خودم هم برای دیگران یک انسان لعنتی ام ، پس کافی است فقط مثل خودشان پررو باشم. وقتی پرسیدند ناراحتی یا نه ، عوض دروغ گفتن و تظاهر به شادی ، بگویم : آره ناراحتم ، حالا تو بگو ببینم چه غلطی میخوای بکنی در قبال ناراحت نبودن من ؟
این اصلش است ! باید پررو باشی باید همه حست را بریزی بیرون تا بتوانی گفت و گو را روی غلطک بیندازی. تا قبلش فکر میکردم رک بودن همه حس ها را میریزد بیرون. ولی جنبه هایی از رک بودن بود که متوجهش نشده بودم. مثل وقتی که حالت بد است و ازت میپرسند خوبی و تو رک باید بهشان بگویی نه خوب نیستم.
به من گفت : تو با این روحیه حساست بهتره با کسی باشی که زود رنج نیست. ( یک جورهایی منظورش خودش بود)
بهش گفتم : البته یک راه حل بهتر هم هست ، اینکه کلا با کسی نباشم.
(اینجا فعل بودن فقط به معنای گفت و گو کردنه لطفا ذهنتان جای مزخرفی نره)
قشنگ زدم توی ذوقش . بعد دو سه دقیقه متوجه شدم و گفتم البته قدر زودرنج نبودنت را میدانم و اینها .
- - - - - - - - --