اما دویست هزار تومان روی سر ما جا دارد
از وبلاگ تانزانیای خالی (پست اخرش) یکی از عجیب ترین وبهایی که دیدم ! البته خیلی طول کشید تا توانستم حس بدی را که بهش داشتم دور بریزم . . . ^_^ بالای یک سال !
خواستههای من سطحی نیستند. سطحی جد و آبائتان است. تمام عمرم خواستهام پولدار باشم. از اعماقم خواستهام. از تهم. ریشههایم. حالا مثلا شما که پولدارید کجای جهان را گرفتهاید؟ شاید شما بیعرضهای پخمهای چیزی بودهاید. شاید همچنان هم هستید. دلیل میشود چون شما فلان پس من هم همینطور؟ ای مرده شور سطح استدلالتان را ببرد. چون مرده شورها میآیند چیزهای پولدارها را میبرند. برای پولدارها کار میکنند. مثل پلیسها و کارمندها و معلمها. پولدارها همه را خریدهاند و برای خودشان کردهاند. من برای دویست هزار تومان هزار جور نقشه دارم. ممکن است دویست هزار تومان به تخم شما باشد حتا بگویید دیویست تُمَن. اما دویست هزار تومان روی سر ما جا دارد. ما کامل صدایش میکنیم. کامل صدایش کنی زیاد میشود. بشماری کم میشود. اینها قوانین هستند. پولدارها قوانین ندارند. قوانین را میشکنند یا خم میکنند. قوانین ما را میشکنند یا خم میکنند. من به دوستانم میگویم که اجدادم نوکران شاه طهماسب بودهاند. کل روستایمان. دوستانم میخنند. فکر میکنند تواضع و فروتنی. میگویم تماممان تمام مدت برای بیشتر نوکری کردهایم. یک لقمه نان بیشتر یا چند سکه بیشتر. تا قرنها نتوانستهایم از آنجا بیرون بزنیم. توی اعماقمان خواستن ِ پولدار شدن بوده. توی تهمان. توی ریشههایمان در خاک روستا.