اینبار به فارسی مینویسم
انقدر به فارسی کم نوشته ام که خواستم پیش پایتان یک داستان رو ویرایش کنم واقعا دیدم نمیتونم ! مجبور شدم همون لابلای جمله ها کلمه بچپونم ولی مثلا میخواستم جمله جدید بنویسم قشنگ یه حسی بهم میگفت این جمله ای که نوشتی به درد نمیخوره !
حالا اونو ولش کن. اومدم بنویسم چون فقط فکر میکنم نوشتن حالمو خوب میکنه. خوب که کلمه کلی گرایانه ایه . در واقع الان بد نیستم ولی همون حس مسخره ای رو دارم که هر وقت به یه نفر علاقه مند میشم درونم بوجود میاد. یه جور جوش و خروش و وسواس الکی و سوالای بچگانه ای که از خودم میپرسم :
چرا بیشتر باهاش حرف نزدی ؟ چرا بیشتر پیشش نموندی ؟ چرا عین احمقا رفتار کردی ؟ چرا گذاشتی یه نفر سوم بیاد و گند بزنه به مکالمه پر آب و تابتون ؟ چرا انقدر صبر نداری ؟ چرا هنوز دلت براش تنگ شده ؟
آره این سوال آخری کاملا آدمو میبره به این سمت که نکنه عاشق شدی یا هرچی . در واقع باید بگم عشق نیست ولی یه حس : "خاک تو سرت که نمیتونی به این آدم همون قدر که میخواد نزدیک بشی." عه.
متاسفانه به قدری به دنیای مجازی و عادت کردم که الان واقعا زجر میکشم با این آدم که هیچی از قواعد دنیای مجازی با خبر نیست در ارتباطم. نه منظورم این نیست که سین کنه و جواب نده. منظورم اینه که " دکمه ایگنور مسنجر فیس بوک رو بزنه " و در عین حال رو در رو بهم بگه که براش چیزی رو ارسال کنم .
بیخیال ! خرفام خیلی مسخره تر از اونه که بشه ادامش رو هم زد. :)
(پولیتیکال کورکت کی بودی !!)