یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

دیروز دو تا پست منتشر شد

فکر نکنید فقط یک پست بود . 


با تشکر . مدیریت پااااارک ( نمیدونم این اصطلاح مزخرف چرا همچی تو مخ من لونه کرده . اون موقع اصلا من شاید ماهی یبارم عمو پورنگ نمیدیدم چون دیگه سوم راهنمایی اینا بودم . مثلا شاید یبار دستم میخورد اشتباهی کانال عوض میشد میرفت رو شبکه دو بعد این یارو بلندگوئه میگفت " با تشکر مدیریت پارک :/" 

sina S.M
۰ نظر

فقر

من نمیدونم چجوری یه نفر حاضره یه شرکت رو اداره کنه که برای ساخت یک عدد ماشین کوفتی که فقط یه نفر قراره ازش استفاده کنه فقط ۶ میلیون دلار پول میگیره . نه اون خریدار رو میتونم درک کنم نه شرکتی که اون ماشینو میسازه . نه حتی کسایی که اب از لب و لوچشون میاد و اخبار این کثافات رو با هیجان دنبال میکنن و خیلی ام پز میدن که هرچی اطلاعات هست درباره این ماشین های کوفتی میلیون دلاری میدونن . به نظرم خشونت و انرژی منفی این خبر ها برابره با خبر قتل عام های برمه و اینکه جهان داره بر و بر نگاهشون میکنه که اینا رو بکشن در حالی که رهبر برمه جایزه صلح نوبل داره ! (چپ میری کثافت راست میری کثافته که از این جهان میباره !) 

با این پول ها میشه هزاران ادمو از مهلک ترین شرایط نجات داد . شاید اصلا بشه خیلی از مشکلاتی که جهان باهاش مواجهه رو از بین برد !! میشه هزار تا کار قشنگ کرد فوقش اینه که یه بودجه حسابی بدیم به مراکز تحقیقاتی برای حل معضلات مشخص. برن فقر رو ریشه کن کنن از کشور خودشون یا حتی همون ایتالیایی که لامبورگینی لامصب ازش اومده و الان بحران پناهنده های سرسام اور رو داره . 


بعد بدیم که برامون چارتا چرخ دنده سر هم کنن که سوارش بشیم و سریع تر از نقطه الف بریم به نقطه بی ؟ کثافت و اشغال تمام جهانو برداشته لزومی نداره که حتما یه هیتلر سر کار باشه برای وخیم بودن اوضاع  . هیتلر واقعی تو قلب کسایی که پول های اینچنینی دارن . با این حساب واقعا باید حق داد به کسایی که تو امریکا تظاهرات میکنن با پرچم داس و چکش شوروی ! 




sina S.M
۴ نظر

روز جهانی پثتیک ها

عکس بالا ربطی به پست نداره. صرفا جنبه ضد نژاد پرستانه داره. 

پثتیک 😉خیلی اصطلاح خوبیه ‌ . اولین بار علی بهم یادش داد تو دانشگاه !


(ادم خیلی باید پثتیک باشه که تا زمان دانشگاه معنی این کلمه مهم رو ندونه !) 

ترجمه تحت اللفظیش میشه "منزجر کننده" ولی خب از اونجا که زبان انگلیسی خیلی کامل تر از فارسیه تو انگلیسی میتونیم این کلمه رو بکار ببریم اونم در حد کلان ولی کی حاضره دهن خودشو خسته کنه و موقع حرف زدن به فارسی بگه "منزجر کننده !" برا همین باید مثل علی خیلی حرفه بگی "پثتیک" در حین اینکه داری فارسی حرف میزنی تا بتونی دقیق منظورو برسونی . خدا میدونه چه بلایی سر ملتی میاد که برای بیان احساساتش کلمه مناسبی پیدا نمیکنه و لذا فکر میکنه که اون احساس وجود نداره !! یا اگرم وجود داره کلمه معادلش به قدری طولانیه که اصلا ارزش بیان کردن نداره . 


وقتی یک زبان جدید یاد میگیری که برای کوچک ترین چیزی یه کلمه داره اونوقت میفهمی دنیا چقدر بزرگتر و جالب تر از چیزیه که تو درس "تعلیمات اجتماعی " سوم راهنمایی میخوندی .  البته صرفا دونستن یه زبون کمک نمیکگه که ادم رشد کنه . ولی "یاد گرفتن یه زبون جدید" میتونه عین شخم زدن عینکی باشه که باهاش دنیا رو نظاره میکنی . البته نمیدونم یک عینک رو چجوری میشه شخم زد و مثلا اگه با گاو آهن از روی شیشه اش رد شیم چقدر امکان داره که ترک بر نداره ! 🙂😳 


خب اصلا چرا گفتم پثتیک یا pathetic یا هرجوری که شما دوست داری تلفظ کنی ؟ چون امروز گویا روز جهانی سگ هست ! و دیدم یه نفر استوری گذاشته دربارش . واقعا این ادم اعصاب نذاشته برا من . از روز جهانی چپ دست بگیر تا روز جهانی فوتبال دستی بازان باشگاه قرمچان دره ی چالوس نه شهر بغلیش . همرو به صورت استوری در میاره و حتما هم یه نقاشی گنده میکشه و پست میکنه 😂 نمیگم که نباید این کارو کنه چون اصلا باید و نباید زندگی مردم به خودشون هم ربط نداره چه برسه به بقیه 😂 ولی واقعا زندگی انقدر کسل کننده و گه شده که ادم منتظر باشه روز جهانی سگ بشه و بعد بگه " آخجون ! امروز بیکار نیستم چون باید چارتا استوری سگ بذارم و کلی هم نقاشی بی معنی بکشم مبادا یه روزو از دست بدم " 


بعد حالا فرض کنید عید نوروز بشه یا چمدونم عزت الله انتظامی فوت کنه . مگه میشه این بشر رو از پای اینستاگرام بلند کرد ؟؟؟ 


در کل خواستم بگم همه ادمایی که اینجور روز ها براشون مهمه پثتیک هستن برام ! حالا میخواد مسی ریکا یا پرهام یا عی قشنگ تر از پریا تنها تو کوه نریا باشه 😞😂 اها کنت مونت کریستو عزیز رو یادم رفت ! (اصلا هم منظورم بهار تبار بهمن یا الون یا بقیه اسمایی که از خودش در کرده نیست 😁) 



راستی اگه همچی طرفدار هنر هستید و تاحالا پیج اینستای منو ندیدید (و مایل هستید که فالو کنید !!)  یه کامنت خصوصی بدید ، اخه یه چند وقتیه تمرکزمو گذاشتم رو افزایش فالوور همچی که از ۴۰۰ تا رسوندمش به ۶۰۰ انشالله تا ۷۰ سالگیم به اندازه رامبد جوان فالوور کسب میکنم ! 



+ راستی اگه خواستید روی برچسب "روز بوس" کلیک کنید در انتهای همین پست 😁

sina S.M
۸ نظر

خطاب به سام وان

توی بخش نظرات پست "سبزی پاک کن ها" یا همون پست قبل یه سبزی پاک کن گویا بهش برخورده و اومده کامنت گذاشته که اره تو توهم متمدن بودن داری و متمدن واقعی ما ها هستیم و این حرفا . من نمیدونم برا چی اینکارو ‌کرده.


احتمالا فکر میکنه زندگی توی خونه حوض دار وسط یه داهات با کلی مرغ و خروس و اینا همون بهشته . غافل از اینکه اگه یه روز هندزفری رو ازش بگیری باید به زور سرم زنده نگهش داری .



شاید یکی از دشمنان قدیمی هست که هنوزم که هنوزم وبه منو میخونه تا از توش سوتی پیدا کنه و هنوز متوجه نشده که نظرات من باهاش فرق دارن و خب متاسفم که نمیتونه این حقیقتو بپذیره که برخی ادما سبک زندگی دیگه ای رو انتخاب میکنن و بنا نیست چون صرفا خوش اخلاقن همه کاراشون با تمجید مواجه بشه ! 


با این حال من تعحب میکنم که هنوزم این بیشعور ها که یه پست ساده در باره ی انتقاد به دنیای سنت زده ی بعضی بلاگرا و به طور کلی بعضی مردم ایران یا جهان براشون انقد هنجار شکن و کوبنده هست که میان ناشناس پیام میذارن و متلک میپرونن ! خوشحالم البته که ابراز دشمنی هام به این صورت در اومده یه زمانی تهدید به مرگ دریافت میکردم 😂😂😂 



این اهنگم ربطی به این پست نداره ! مخاطب اصلیش آراگل هست که یادمه اخرین بار از یکی از اهنگ های یکی از پست ها خوشش اومده بود . ببخشید بابیت دیرکرد جواب ! این اهنگی که اینجا گذاشتم از همون گروه / آلبوم هست . این رشته اهنگ ها تولید فرانسه هست و برای ساختشون مدت زیادی صرف شده. اسم آلبوم : soul machinist 

بقیه اطلاعاتشم با سرچ این عبارت تو گوگل پیدا کنید 🙂 و اون آهنگی هم که خوشت اومد از همین البومه و اینا :! 




sina S.M
۴ نظر

سبزی پاک کن ها

نمیدونم فقط منم یا باقی هم بوی سبزی پاک کردن میاد به دماغشون وقتی میرن باقی وب ها 😁 


توی فامیل ما هم بخشی بود که ازین قشر تشکیل میشد . ادمای سنتی ای که توی خونه های بزرگ سنتی زندگی میکنن . یه پدر بزرگ تو خونه دارن . هر وقت میری خونشون یه چیزی رو گازه و بوی خیلی ریز فرش زیر آفتاب مانده و نفتالین میاد یه بوی تند سنتی که همه جای خونه هست حتی توی توالت . و افتاب که از پنجره میتابه غبار های معلق روی هوا رو میبینی و یاد بازار های سنتی میفتی . 


میز ناهار خوری ندارند و ابگوشت جلویت میگذارند و توی خانه شان موقع غذا صدایی به جز قاشق و چنگال نمی اید و این صدا تنها در خانه های سنتی انهاست که هوا را میشکافد . نمیدانم چرا در خانه باقی فامیل هایمان این صدا انقدر به چشم نمی آمد . شاید چون این فامیل های سنتی فکر میکردند حرف زدن سر سفره از گناهان کبیره است و گناهش کمتر از قتل پسر بچه ادمیزاد نیست . 


همان فامیل هایی که برایت خاطره هایی تعریف میکنند که چنان عجیب و متفاوتند که گویا از سرزمین خواب و خیال حرف میزنند . درباره این میگویند که یک زمانی ۴۰ سال پیش دزد ها همسایه شان را سر بریدند و بدنش را روی اسب پس فرستادند .

و اغلب دیوار خونه هاشون سبز مغز پسته ای پررنگه و وقتی میخوای از خانه شان بری تا سر کوچه بدرقه ات میکنند



همیشه ازین بخش فامیل میترسیدم . نمیدانم چرا ! چون خانه شان مثل خانه ما سرامیکی نبود و تمامش فرش بود ، مثل ما تخت نداشتند و روی لحاف میخوابیدند ، مثل ما توی خانه شان چیز ها پخش و پلا نبود . و خلاصه مثل ما نبودند . 


این فامیل ها خودشان ادم های بدی نبودند ولی کم پیش می امد موضوع مشترکی برای حرف زدن باهاشان داشته باشم . اغلب انها حرف میزدند یا با خودشان . مثلا موقع هورت کشیدن چایی بعد از ناهار . در حالی که به بالش های استوانه ای از مد افتاده و ترسناکی که انگار چشم دارند لم میدهند .


به تو زل میزنند . و تو میفهمی که با آنها فرق داری . خوب یا بد 


 مثل خیلی از بلاگر هایی که میروم وبشان و نمیدانم چه بگویم ! 


اره فکر میکنم بخش اعظمی از ان قشر از ایرانیان سنتی توی وبلاگ اند . ایرانی هایی که اهل محافظه کاری اند و چیزی را رها نمیکنند فارغ از اینکه چقدر مد افتاده شده . اره منظورم خانه های بزرگشان با ان بوی عجیب نفتالین مانند است که حسابی از مد افتاده . 


منظورم بلاگ است . یا همان وبلاگ نویسی . که از مد افتاده . این یکی نمیخواستم از مد بیفتد . میخواستم بیشتر کسانی که الان گول تلگرام و اینستا را خورده اند به وبلاگ برمیگشتند . اما محبوبیت وب نویسی همان موقعی که بلاگفا تبدیل به بیابان برهوت شد از بین رفت . و دیگر هم باز نمیگردد 😏 



sina S.M
۷ نظر

پست اورژانسی

الان یادم اومد که برای امروز هیچی برای وبلاگ ننوشتم ! قرار بود هر روز یه چیزی بنویسم. 


پیشاپیش ببخشید که نظرات بعضی ها هنوز تایید نشده و ببخشید اگه باید جواب کامنتتون رو بدم و هنوز ندادم ( خودشون در جریانن کیا رو میگم ) 

خب بریم سراغ پست امروز !‌البته فکر کنم الان توی ایران فردا باشه ولی خب به وقت اروپای غربی ساعت ۱۰ و نیم شب هست الان ( البته از وقتی که لندن خودشو از اروپا کشیده بیرون غربش یخته اومده اینور تر )‌ 

و ایران دو ساعت و نیم جلو تره یعنی الان ایران هست یک شب ! (هولی شت !) خب پس الان ایران فرداست :/ ( خیابانی هم خودتونید) 

خب درباره تجارب امروز چه بگویم براتون که کم گفتم . 


مصاحبت جالبی داشتم با کریستن ، یکی از دوستان دانمارکی که بسیار هم اهل هنر تشریف داره و خب از طریق اینستا آشنا شدیم. 

بین حرف هایی که زدیم چیز خیلی جالبی گفت ، بعد از اینکه بهش گفتم خیلی دوست دارم روی کاغذ چرک نویس نقاشی کنم و صفحه سفید باعث میشه تخیلم کار نکنه گفت که این مبحث خیلی رایج هست بین نقاش ها . و این ترس از صفحه و بوم سفید بار ها توسط نقاش های مختلف توصیف شده . و خب راهکاری که براش داد این بود که خودش اول چند تا خط بی معنی میکشه روی بوم و بعد از زل زدن بهش یک اثر رو روی بوم میبینه و شروع میکنه به کشیدنش. البته در اینجا بحث اثاری هست که خیلی رئال نیستن و از بخش عمدشون از تخیل میاد. 



 خب پستک خوبی بود مگه نه ؟! 


فردا داره به سمت من میاد و الان پنج دقیقه نزدیک تر شده :!‌ بهتره قبل از اینکه نزدیک تر بشه برم و دست هامو بشورم چون این لبتاب صاب مرده داغ شده و وقتی روش تایپ میکنم دستام عرق میکنه. هرچند من آدم عرقویی نیستم ولی خب گرمای وحشتناک اینجا هر ادم نعرقویی رو عرقو میکنه . 


[: 


در نهایت هم یک فری استایل ناب هایکو مانند از خودم (: 

شب در راه 

از جاده ها حذر کن

 

گرگ ها در جاده هایند 

شکمت را میدرند. 

شب ،

از جاده ها نرو . 


به مسیر جنگل بزن .

همانجا که من 


منتظرت هستم . 


برگ جنگل این شب ها 

خالی از پنجه گرگ هاست . 


که از ترس من ، 

ماه هاست

در جاده ها اطراق کرده اند. 


شب از جنگل بیا 


از راه باریک یا راه نزدیک برکه. 

تمام راه ها خالی و امن است


به طور معمول 

در جنگل

تنها تنفس کنندگانی که میبینی 

فقط من هستم  


و شکارچیان خرس 

که به دنبالمند


اما ترسی از انها نداشته باش 

از راه باریک یا غیر باریک بیا 


از جاده نرو 


و از شکارچیان خرس نترس 


که همه شان را من 

همین امشب خوردم


sina S.M
۳ نظر

متن بداهه (فری استایل رایتینگ :دی ) رز صورتی

امیدوارم از متن بداهه روبرو خوشتون بیاد. هر نقدی آزاده . اصلا خواستید بگید خیلی چرته :دی ولی خب دلیلش رو هم بگید که بتونم استفاده کنم . (: 



نیمه شب در حین خواب گلویم خشک شد. تشنه بودم. به قدری تشنه بودم که میخواستم رگ گردنم را با چاقوی آشپزخانه بزنم و وقتی شرشر از گردنم آب خونین میریزد از خودم پذیرایی کنم. اما راهش این نبود. در تاریکی کورمال کورمال پنجه هایم را به سمت ناکجا آباد دراز میکردم. به گمانم یک عمر طول کشید که فهمیدم در رخت خوابم مچاله شده ام. هنوز کامل بیدار نشده بودم.

چشم هایم را باز کردم. نور صورتی کمرنگی چشمک زنان از پنجره میتابید. نئون تبلیغاتی کنار ساختمان بود.
ساعت را نگاه کردم. ۹ و ده دقیقه بود. امکان نداشت. راس ۹ خوابیده بودم. تنها ده دقیقه خواب بودم و در این فاصله دوره ای صد ساله را گویا پیموده بودم. دوره ای که در آن یک قطره آب هم وجود نداشت. صد سال قحطی . چه ترکیب آشنایی. همزمان تشنگی میکشیدم و به این عبارت فکر میکردم.

 

کافی بود خودم را به آشپزخانه برسانم. از تخت بلند شدم. کورمال کورمال راه رفتم. حسی بهم میگفت که هیچ گاه به آشپزخانه نمیرسم. نئون صورتی رنگ دست از تابیدن برداشت. حالا تنها نوری که در اتاق وجود داشت نور ضعیف ماه بود. ماه در این سمت جهان که من زندگی میکنم خیلی کم پیش می‌آید که پر نور باشد. اما برای پیدا کردن آشپزخانه نیازی به نور نبود. مسیر بین تخت و در اتاق را که طی کردم متوجه شدم مانعی سر راهم است. چیزی روی زمین بود که نمیگذاشت پایم را تکان دهم. یک چیز چوبی که حالتی فنری داشت و هرچه پایم را جلوتر می آورم مقاومتش بیشتر میشد و صدای غیژ غیژ افسرده کننده ای از خودش بیرون میداد.

 

تشنگی امانم را بریده بود. اشک از چشمانم جاری شد. نمیدانم چرا. به شدت مفلوک خودم را حس کردم. بدنم کوفته بود و سوزن سوزن میشد. عرق سر تاپای بدنم را گرفته بود و تاریکی امکان فکر کردن را بهم نمیداد. حالا یک جسم غیژ غیژوی لعنتی نمیگذاشت از اتاق خوابم بیرون بروم. آه سردی از بدنم بیرون آمد. شدت غمی که در آه بود شوکه ام کرد و گوش هایم را به لرزه انداخت. امکان نداشت. من خواب بودم. یا خواب بودم یا در حال مرگ.

 

دوباره نئون روشن شد. عجیب بود. اما شد. نور صورتی اتاق را در برگرفت. نفسم در سینه حبس شد. آنجا اتاق من نبود. قبل از آنکه متوجه شوم اشیای مربع مانند اطرافم چه هستند نور نئون خاموش شد. چشمانم را بستم . میترسیدم در چشمک بعدی نور نئون متوجه چیز های وحشتناک تری شوم.

به تخت برگشتم. سوزن سوزن شدن بدنم کمتر شده بود. ملافه ای که رویش دراز کشیده بودم بوی من را نمیداد. خواستم بالا بیاورم. همانطور که چشمانم بسته بود از پشت پلک نور نئون را حس کردم. چشمانم را باز کردم. چون به پهلو قرار داشتم تنها چیزی که میدیدم میز عسلی کنار تخت بود. حیرت آور بود. یک لیوان روی میز قرار داشت. لیوانی که به طور کامل حاوی آب بود. اما درونش یک شاخه رز صورتی رنگ دیده میشد. رز بسیار بزرگ بود، تابحال گلی به آن بزرگی ندیده بودم. شاید هم دیده بودم. اما نه روی یک عسلی کنار تخت و در یک لیوان آب.

خواستم رز را بردارم تا بتوانم لیوان را بدون مزاحمت آن یک سره سر بکشم. اما به شدت سنگینی میکرد. نکند من ضعیف شده بودم ؟ بازویم هیچ نشانی از لاغری نداشت . اما رز از جایش بلند نمیشد. خودم را به لبه تخت کشاندم. مانند کرم وول میخوردم. واقعا حقارت بار بود. دهانم را به لبه لیوان نزدیک کردم، آب را هورت کشیدم. قطره اول آب که وارد دهانم شد انگار بهشت را بهم داده بودند. چشمانم باز تر شد ، خارش بدنم به یک چشم بهم زدن محو شد و بدنم حس تازگی اش را بدست آورد. دقیقا همان تازگی ای که قبل از خواب داشتم. نور نئون اینبار که به اتاق تابید همه چیز برایم روشن تر و واضح تر بود. در اتاق خودم بودم. امکان نداشت ! یعنی همه اش توهم بود ؟

حتی دیگر حس تشنگی هم نداشتم. از وضعیت کرم خاکی بیرون آمدم و پشتم را به تخت تکیه دادم. انگار که همه اش خواب بود. اما میتوانستم خیسی دور دهانم را حس کنم. به لیوان نگاه کردم. جای لب هایم بر لبه اش دیده میشد ! حیرت آور بود. لیوان خودم بود . خودم ساعت ۹ گذاشته بودم کنار دستم.

 

اما . بیست ثانیه به لیوان نگاه کردم. نمیدانم چه چیزی درباره اش عجیب بود. انگار انتظار داشتم چیزی توی آن باشد . ولی یادم نمی آمد ساعت ۹ چیزی تویش گذاشته بودم ، با این حال ... انگار لیوان چیزی کم داشت. یک چیز سنگین صورتی !


sina S.M
۱۰ نظر

هوش مصنوعی ما را نابود میکند ؟

روبات سوفیا (Sophia robot) 


دیروز درگیر بحث هوش مصنوعی شدم . نمیدونم چرا به زبان فارسی که این کلمه رو میشنوم اصلا اون تلقین ترسناکشو نداره که نسخه انگلیسیش (و اصلیش) داره ! 

آرتیفیشال اینتلیجنس .

 ( نمیدونم چرا انقدر اوایل برام مسخره بود که کلمات انگلیسی رو با الفبای فارسی بنویسیم در حالی که فینگیلیش نوشتن فارسی خیلی عادی هست و حتی در دوران مشروطه پیشنهاداتی بود که فارسی رو به صورت الفبای انگلیسی در بیارن ، اتفاقی که سر زبان ترکی استانبولی اومد. فرض کنید جهانی رو که فارسی زبان ها (نمیگم ایرانی ها چون همه ایرانی ها فارسی زبان نیستن) به جای انگلیس استعمارگر ، دنیا رو در نور میدیدیم.
البته اعراب در واقع همون کار رو کردن ولی خب لاقل خوشحالم زبان عربی زبان بین المللی نیست و به جاش انگلیسی هست ! فرض کنید دنیایی رو شاهد بودیم که از کل جهان میومدن به تهران و کلاسای آموزش فارسی دنیا رو تسخیر میکردن و شرکت های خفن ویدئو های رایگان آموزش فارسی میذاشتن و خلاصه خوش بودیم دور هم و به اروپایی هایی که برای پیشرفت و تحصیل توی دانشگاهای معتبر دنیا نیاز به یادگیری فارسی داشتن میخندیدیم که چه لهجه داغونی دارن و مثلا لهجه فارسی توی فرانسه برای خودش اصلا اعلام استقلال میکرد به عنوان یه گویش معتبر و دیگه بعد ده سال خندیدن به اون لهجه نه تنها رایج نبود بلکه هزاران فیلم سینمایی به این لهجه وجود میداشت. 


کلا دنیای بامزه ای میشد . 


{این را که میگوید در همین حین یک کابوی از آسمان می افتد و میگوید : شات د ف×× آپ ، ویک آپ بوی، یو سی ؟ ایتس ریعلیتی، یس ، پرشین ایز نات پاپیولار لنگوئیج بات وری آن کامن تو سی وان هو لرنز دت، پی پل پرفر تو لرن چاینیز اور اسپرانتو اینستد آف یور نان یوزعبل لنگوئیج ! سو گو اوت اند لرن سام نیو انگلیش وردز ایدیوت فنتسی میکر !! } 


البته خطوط داخل پرانتز خواندنشون سخته :) اگه نفهمیدید به گیرنده های خود دست نزنید که کاملا طبیعیست. الان حتی ژاپنی ها و چینی ها هم زبانشونو به انگلیسی تایپ میکنن (حالا نپرسید از کجا میدونین خب میدونم دیگه درسته که اروپام ولی اینجام چینی و اینا زیاد ریخته :دی ) 


خب برگردیم به بحث هوش مصنوعی. میگن به زودی (حدود ده الی بیست سال دیگه یا به روایتی شاید همین پنج سال دیگه !!) بشر به سینگولاریتی دست پیدا کنه . سینگولاریتی یا تکینگی یه اصطلاحه که به قدری معروفه که نیازی نیست پس و پیش بهش اضافه کنید تا توی سرچ گوگل براتون نتایج مرتبط رو بیاره . خیلی پیشنهاد میکنم که مقاله انگلیسیشو توی ویکی پدیا یه نگاه بندازید . singularity 


ولی این خطوط از مقاله فارسیش (با نام تکینگی فناوری) گرفته شده : 


تکینگی فناوری فرضیه‌ای است که پیشبینی می‌کند که شتاب در فناوری در نهایت باعث می‌شود که هوش مصنوعی از هوش بشر پیشی بگیرد و منجر به تغییرات شگرف یا حتی پایان تمدن بشری بشود.[۱] چون تواناییهای چنین هوشی ممکن است قابل درک نباشند، اتفاقاتی که بعد از تکینگی فناوری می‌افتند ممکن است پیشبینی ناپذیر باشند.[۲]



بله ، هوش مصنوعی اگر از هوش ما زیاد بشه میگیم که به سینگولاریتی تکنولوژی یا همون ساده ترش سینگولاریتی رسیدیم. (دقت کردین چقدر گیر میدم روی کلمات ؟! هی میگم تکینگی ، سینگولاریتی یا اینکه یه پیشوند کنارش بیاد و خلاصه همه اینا . در واقع یه جورایی از قصد بود، میخوام بگم ما انسان ها چقدر محدود و حقیر هستیم و این کلمات تنها چیزایی هستند که ما رو به هم وصل میکنند و وقتی به کار میرن باید با نهایت دقت و حساسیت به کار برن تا منظور درست منتقل بشه ( تا حالا نشده هزار بار به خاطر کلمه ای که به کار بردید منجر به کج فهمی شخص بشین ؟ حالا نه فقط موارد احساسی ، بلکه مثلا توی یک بحث فلسفی یا تکنیکی . ) خب این محدودیت انسان ها کاملا طبیعیه. ما کامپیوتر نیستیم و نمیتونیم مثل سرعت نور با صفر و یک و موج های وای فای با هم ارتباط برقرار کنیم و در عرض چند ثانیه یک دیکشنری آکسفورد رو به دوستمون توضیح بدیم. 


درسته ما کامپیوتر نیستیم. ولی روبات ها هستن !  


از اون آینده ای باید ترسید که روبات ها تصمیم بگیرن در جهت پیشرفت بیشتر خودشون ما رو از میدون بدر کنن. و سرعت یادگیری بالاشون و همینطور عدم نیازشون به خواب یا عدم پیرشدنشون و این ذهن های ۲۴ ساعت بیدار که میتونه کل تاریخ بشر رو با مطالعه کتاب ها و سرعتی باور نکردنی توی حافظه خودش بیاره و ازشون استنتاج کنه و نقطه ضعف های بشر رو متوجه بشه و ببینه فلان جا چه عاملی باعث شد فلان قبیله سقوط کنه و فلان امپراطور به قدرت برسه. و از همه اینا به نفع خودش استفاده کنه ! 


من از اون جهان میترسم ولی نه اونقدر زیاد‌. و فکر میکنم این ترس که حتما خیلی ها دارن نباید منجر به این بشه که ساخت روبات ها برای همیشه کنسل بشه. 

واقعا چیزای جدی تری برای ترسیدن وجود داره . مثل سرطان یا ورشکستگی یا مرگ عزیزان ( که از همه ترس های ما حتمی تره امکان وقوعش ولی هیچ وقت بهش فکر نمیکنیم اون قدری که واقعا نیازه ! ) 

در برابر اینها نابودی بشر به دست روبات ها خیلی احتمالش کمتره. 

اما به نظرم جهانی که هوش مصنوعی از انسان پیشی بگیره خیلی جای جالبیه ! و میشه با عقل و درایت کاری کرد که لاقل خسارت جانی به هیچ انسانی وارد نشه. مثلا میتونن کاری کنن که هر روبات با قابلیت عمل فیزیکی ساخته میشه به شدت تحت کنترل باشه و به هیچ وجه تماسی بین اون روبات ها و روبات های باهوش برقرار نشه و کمپانی و شرکتی که بخواد به طور مخفیانه این ارتباط رو برقرار کنه به شدت سرکوب بشه (تقریبا مثل داستانی که این روز ها توی سیاست دنیا شاهدیم ) 


نظراتتون رو بگید در مورد این قضیه، من ترجیح میدم بر اساس فیلمای هالیوودی نظر ندید (هرچند کسایی مثل ایزاک آسیموف داستان های واقعا خلاقانه ای گفتن ولی نباید فراموش کرد که گاهی برای محبوبیت بیشتر یه اثر هنری بهش چیز هایی اضافه میشه که لزوما ربطی به واقعیت و دنیای علم نداره) و کاملا به عنوان یک ذهن مستقل نظرتونو بگین :) 


تصویر ابتدای پست سوفیا (Sophia) رو میبینیم بر روی جلد مجله فشن بریتانیایی استایلیست (Stylist) ،

روباتی هست که البته خیلی ها معتقدند فعلا فقط یه چت باکس هست و هوش مصنوعی واقعی محسوب نمیشه ولی به شدت معروف و بحث بر انگیزه و همون روباتی هست که عربستان بهش شهروندی یا همون سیتیزنشیپ اعطا کرده. 

تو اینترنت اطلاعات زیادی هست دربارش (نمیدونم فارسی هست یا نه ولی انگلیسی فراوانه) و توی یوتیوب هم میتونید ببینید چطور با مردم حرف میزنه. 


+ با کلیک روی برچسب های انتهای پست میتونید به پست های مرتبط با اون برچسب ها مراجعه کنید . برای من که نویسنده این وبلاگم گشتن بین این برچسبا جالبه دیگه بقیه که جای خود داره ! ؛دی 



sina S.M
۷ نظر

یک پست طولانی بعد از مدت ها

به زودی سرم دوباره شلوغ میشه و باید برم کلاس زبان و کار والنتیر و این زهر مار ها :! و خب فرصت خوبیه برای تقویت نویسندگیم که خیلی وقته در معرض خطر جدی قرار داره !‌ البته میدونم نوشتن داستان لزوما ربطی به نوشتن پست های وبلاگی نداره ولی یادمه اون موقع ها که وبلاگ مینوشتم داستان نوشتن برام جالب تر بود. 


یه چیزی توی وبلاگ وجود داره که باعث میشه من اونو متمایز بدونم از نوشتن توی فایل ورد برای خودم. خواننده ای که قراره اینا رو بخونه خیلی میتونه روی انگیزه من توی نوشتن موثر باشه ( که لزوما چیز جالبی نیست چون نویسنده های کله گنده جهان میرفتن توی غار تنهایی خودشون و مینوشتن ! نه کسی قضاوتشون میکرد نه سنگ توی راهش مینداخت ، البته موقع چاپ کتابش که میشد همه این بلاها سرش میومد ولی خب موقع فرایند نوشتن احدی نبود که مزاحمش بشه و اینا !)


حتی با وجود اینکه خیلی از خواننده های قدیمیم وب رو ول کردن (چون میدونید اون زمان که من شروع به وب نویسی کردم تا الان هزار تا موج وبلاگ نویس اومده و رفته . حالا شاید وب هاشون هنوز باشه ولی خودشون خیلی کم پست مینویسن ) بازم من یه خواننده خیالی رو تصور میکنم که این ها رو میخونه و با عقلی که شاید خیلی هم دست خورده نباشه و انباشته از سریال ها و کتاب ها و معاشرت ها با جوجه روشنفکر های ضد غربی که بعد از گوش دادن به چار تا سخنرانی شریعتی توی مترو ، حس میکنند دانای عالم هستی و این خزئبلات هستند :))) 


چند باری این خواننده های خالص که تحت تاثیر جریان مد این روز ها قرار نگرفته اند پاشون به وب باز شد و من باشون بحث های جالبی داشتم. اکثرا افرادی بودند از گوشه و کنار این مملکت ، کسایی که به هر دلیلی توی خونه نشستن و فکر میکنن و خودشون هم نمیدونن اوضاعشون در چه راهه . کسایی که مسیر کسل کننده ی کنکور دانشگاه ازدواج شغل خانواده سفره هفت سین و مرگ رو میبینن و میگن خب که چی ! 

گفتم جریان مد این روز ها . نمیدونم شاید اصلا غلط باشه ولی خب منظورم جریانیه که نه غربیه نه اسلامی نه شرقی نه شمالی و نه جنوبیه و کاملا من در آوردی و «ایرانیه». 



 یه خانمی بود ( که خیلی شانس اورد الان اسمش رو یادم نمیاد) دقیقا بعد از پستی که علیه دختر هایی که به اندازه کورن استار ها آرایش میکنن نوشتم ، انفالو کرد و خب موارد مشابه زیاد بوده مثلا چمدونم یبار به یه قشری ابراز ارادت کردم و اون قشر وب رو ول کردن و رفتن :)))‌ خب جنبه منفی این حرکت رو هممون میدونیم ولی کمتر کسی به جنبه مثبتش فکر میکنه که خب یعنی اینکه « من خودم هستم ! و برای محبوبیت و افزایش خواننده قلمم رو تغییر نمیدم » آره این خود بودن یا لاقل خود را نشان دادن !! چیزیه که اصلا من با تمام وجود دنبالشم و هدف بشر هم از نوشتن کتاب ها همین بوده ! کمتر کتاب هایی به هدف سود و محبوبیت و اینا نوشته میشه ( نمیگم کمن ! ولی خب خارج از اون جریان اصلی کتاب ها هستن و چیزی که ما تحت عنوان کتاب میشناسیم. )‌ 


خیلی پست خسته کننده ای بود . با وجود اینکه خیلی هم ننوشتم :! سعی میکنم تقریبا هر روز بنویسم تا بتونم نویسندگیم رو به قوت قبلی ادامه بدم ! 




برای اطلاعات عمومی : 


دیروز با یه دختر فنلاندی چت میکردم و تا تونستم درباره ی این کشور عجیب پرس و جو کردم ! حالا چرا میگم کشور عجیب ؟ چون جزو معدود کشور های اروپاییه که زبانش کاملا خاص خودشه و ریشه هندواروپایی نداره ( که توی پست سرندیپیتی میتونید بخونید یعنی چی اگه بلد نیستید )‌ 

و این کشور معروفه به داشتن آدم های کم حرف و خجالتی و درونگرا ، یه جوکم که دربارشون هست اینه که 

از کجا بفهمیم یه فنلاندی از کسی خوشش میاد ؟ از اینکه به جای اینکه به کفشای خودش نگاه کنه به کفشای اون نگاه میکنه .

(نسخه بهترشو اگه بلدید نمیخواد جار بزنید خودمم سرسری یادم مونده !!!)  و جدا از اون ، توی کتاب موراکامی «سوکورتازاکی بی رنگ و سال های زیارتش» (مرتیکه این اسمه گذاشتی اخه روی کتاب !؟ هربار باید برم تو گوگل سرچ کنم ببینم اسمش چی بوده دقیقا) شخصیت اصلی از ژاپن به فنلاند سفر میکنه تا دوستش رو ببینه و خب موراکامی هم استاد توصیف یه محیط متفاوته :))‌ 


چیزای عجیب دیگه هم در مورد این کشور وجود داره مثلا اینکه با ۵ میلیون جمعیت حدود ۳ میلیون سونا وجود داره و در واقع هر آپارتمانی یه سونا زیرش هست و اینا . 


ولی چیزی که دیروز از چت فهمیدم اینه که فنلاند دو تا زبان داره !!! سوئدی و فنلاندی ! و وقتی ازش خواستم بیشتر توضیح بده گفت یعنی اگه میرین دکتر یا داروخانه یا مغازه اصلا ! اون شخص حسابدار یا کارمند باید قادر باشه به فنلاندی و سوئدی باهاتون صحبت کنه . 

ولی گفت این فقط انگار روی کاغذ تا حد قابل توجهی . یعنی فقط جنوب فنلاند هست که سوئدی بلدن مردم و اگه به سمت شمال برین کمتر کسی پیدا میشه که بتونه سوئدی حرف بزنه. هرچند توی مدرسه هم تدریس میشه ولی خیلی ها توجهی بهش ندارن.


اگه بخوایم با ایران مقایسش کنیم فکر کنم بشه با ترکی تبریز مقایسش کرد. منظورم به لحاظ پخش شدن گوینده هاست نه به لحاظ زبان دوم کشور بودن. 

و این خیلی برام جالب بود چون فنلاندی و سوئدی خیلی با هم فرق دارن ، سوئدی از زبان های هندواروپایی و به طور دقیق تر زبان نوردیک هست و فنلاندی شاخه مخصوص خودش رو داره. یعنی کمتر کلماتی توشون هست که مشترک باشه دیگه چه برسه به ساختار زبان. 

علتش هم اینه که سوئد مدت زیادی به فنلاند حکومت میکرده (قبل از روسیه) و خانواده های زیادی بک گراند سوئدی دارن و خب توی خونه سوئدی حرف میزنن (مثل آمریکا که خیلی ها توی خونه اسپانیول حرف میزنن) 



sina S.M
۳ نظر

خوش‌امدی :)

بازگشایی وبلاگ قدیمیت رو تبریک میگم پرتقال 😁 انشالا که چرخش بچرخه . 


اینم اهنگ امیلی به مناسبت برگشتت 😊 

و یادمه یه زمان خیلی تو فازش بودی امیدوارم هنوزم باشی :/ ! 


دریافت







کامنت های یوتیوب رو میخوندم . یه نفر نوشته بود این اهنگ هم غم‌انگیزه هم شاد . 


فکر میکنم جمله درستی بود. :) 


فکر میکنم فضای وبلاگم هیچ وقت انقدر غم انگیز نبوده ولی در عین حال خوبه ! 😂

 و اینکه فضای وبلاگ هیچ ربطی به زندگی شخصیم نداره پس دشمن ها لطفا شاد نشوند الکی :دی 

sina S.M
۵ نظر
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان