عنوان : La Nausée
نام اصلی اثر سارتر ، تهوع ! خیلی خوشم میاد از اسمش . خب دیگه وقتشه که بخونمش. ( یه چیز جالبی در باره کتاب خونی وجود داره اینه که یادت میره تو الان برای خوندن متن های سنگین بزرگ شدی ! و دیگه خوابت نمیبره وسطش. )
مثلا یادمه چند سال پیش سعی کردم رمان ابله رو بخونم ولی توی صفحه ۳۰ سرم داشت گیج میرفت انقدر اسما قاطی پاتی شد. الان ولی اگه برم سراغش سر بلند بیرون خواهم آمد !
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
یه داستان دارم مینویسم. ( یکی که سهله تو این هفته ۴ تا داستان بلند مشتی رو به سر انجام رسوندم ) ولی خب این داستانم هنوز سر انجامی نداره هرچی مینویسم تموم نمیشه. تا الان شده ۲۲ صفحه و فکر میکنم میتونم ۲۰ صفحه دیگه هم بهش اضافه کنم ولی باید یه جوری قیچیش کنم.
بعدم بهش یه ته مایه پست مدرنیستی میدم تا پایان قیچی شدش خیلی رو مخ نباشه . البته نظریه دومی هم وجود داره اونم اینکه تهش بنویسم : ادامه دارد .
بعد کلا اینو تبدیلش کنم به یه مجموعه بلند مثل سرزمین اشباح که ۱۲ جلده ! ولی خب باید همین ۲۰ صفحه رو یه جوری منتشر کنم ببینم واقعا خواننده داره یا نه ... البته اینجا که نمیشه منتشرش کرد ولی اگه منتشر شد حواسم به دوستان صاحب نظر هست بهرحال.
-------------------------------------------------------------------------
این پست احتمالا ادامه دارد . در موضوع همین داستان ۲۲ صفحه ای.
----------------------------------
قبول دارم وبم بی سر و ته شده . زندگیم هم بی سر و ته شده . الان چند وقتیه اسامی جدیدی بین کامنت دهنده ها میبینم . ولی هیچ ایده ای ندارم که اینا کی اند و از کجا آمده اند . یه زمانی یه خواننده که اضافه میشد کلی پی گیرش میشدم الان بیشتر یکی اضافه شده گویا ولی من عین خیالم نیست!
فکر میکنم به بخشی از زندگی کوفتی رسیدم که مجبورم از یه چیزایی رد بشم با وجود اینکه بهشون علاقه دارم. قبلا هیچ وقت اینجوری نبودم . تا یه چیز جالب میومد تو هوا میقاپیدمش. .. . .. . .. . الان ولی نه . اونقدر کتاب و فیلم و علاقه دارم که نمیدونم به کدومش برسم. .. . . و خیلی هاشونو قربانی خیلی های دیگه میکنم .... چند تا آدم مجازی رم خیلی بیرحمانه از زندگیم شوت کردم بیرون. ... . . .. . . .. ... .... .. .. واقعا وقتی میبینیم صحبت با یه نفر بهمون چیزی اضافه نمیکنه و دیگه لذت بخش نیست چرا باید باش بحرفیم :/
اینم جمله ای از استاد سارتر از کتاب اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر که البته نمیدونم چقدر این کارم درسته که یک جمله از یک کتاب صد صفحه ای رو نقل میکنم بدون مقدمه چینی های قبلش و نتیجه گیری های بعدش :
صفحه ۵۶ : آنچه در مورد آدمیان تفاوت نمیپذیرد ضرورت در جهان بودن، در جهان کار کردن ، در جهان میان دیگران زیستن و در آن فانی شدن است .
صفحه ۴۴ : من در دایره امکان ها قرار دارم اما تا جایی میتوانم به امکان ها امید وار باشم که به طور دقیق این امکان ها در حیطه عمل من قرار گیرند ولی از لحظه ای که مسلم شود که امکان هایی که در برابر من قرار دارند در حیطه عمل من نیستند ، باید از آنها قطع امید کنم