یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

محیط افسرده بلاگفا

رفتم بلاگفا یه مدتیه . واقعا حس میکنم دارم توی راهرو های یه تیمارستان خالی قدم میزنم .  سایلنت هیل رو تاحالا بازی کردین ؟(معلومه که نه !) 

 اون لحظه هاییش که تو یه مکان متروکید و هیچ جنبنده ای رو نمیبینید . حتی از هیولا های چندش اور هم خبری نیست ... 


#پستک 

sina S.M

ده روز نبودم ... انگار ده سال بود

برای کسی مثل من که هر روز ۴ ساعت مفید را برای وبلاگش وقت میگذاشت این وقفه ده روزه آنقدر شوک بزرگی بود که به زندگی واقعی ام هم تغییرات اساسی وارد کرد . 


دپرشن یا افسردگی بیشتر . درونگرایی بیش از پیش . کتاب خواندن بیشتر ، فیلم دیدن ، نقاشی کردن به صورت متمرکز تر و حرفه ای تر از قبل ٬ تفریحات واقعی تر ... به جای قوز کردن روی گوشی و دیدن کامنت های مسخره ای که بلاگر ها برای هم میگذارند ٬ یک تفریح واقعی برای خودم جفت و جور کردم. یک بازی کامپیوتری است . که یکی از آهنگاش رو هم میذارم .

 

و اما از همه مهمتر جدا شدن از خ ٬ دختری که توی دانشگاه باهاش «رفیق» شده بودم ... شاید این وبلاگ را بهش دادم . شاید ادرسش را دادم. شاید :) اگر داری اینها را میخوانی . خیلی شانس داری :) 


ترجیح دادن بیشتر به تنهایی . . . (ادامه مطلب) 


sina S.M
۱۶ نظر

موج عظیم کاناگاوا

همیشه دلم میخواست زندگی ام چیز دیگری باشد . 


هیچ وقت نتوانستم پدر با فرهنگی را تجربه کنم که آزاد اندیش و دموکرات است . از آن پدر های غربی که چای مینوشند و حتی سیگار میکشند . اما خوش اخلاقند . با زنشان مهربان اند و روزنامه میخوانند و کتاب های غیر درسی مطالعه میکنند . از فلسفه حالیشان است و کلا نمونه انسان کامل اند . 


اما پدر من همچین آدمی نیست . جایگاهش در خیلی از موارد از آن پدر ایده آل بالاتر است . ولی واقعا آن شخص باشعوری نیست که من از یک پدر ایده آل انتظار دارم . سیگار نمیکشد ولی دیالکتیک نیست . سوادش بالاست ولی مطالعه ندارد . بخشنده است ولی با زنش خوب رفتار نمیکند . 


اما از مقوله پدر هم بیرون بیاییم . خانواده ما آن چیزی نیست که در رویاهایم از یک خانواده خوب تصور میکنم . 


همیشه دلم میخواست شب ها که همه بیداریم . یک نفر قهوه بار بگذارد . بعد همه در سکوت مطالعه کنیم . 


عاقبت اما چیزی متفاوت از آب در می آید . شب ها ساعت ۱ ، پدر اخبار سیاسی را بلند بلند میخواند . مادر این طرف و آنطرف میرود و در نصفه شب لباس های لباس شویی را جمع و جور میکند . خواهر در موبایلش یواشکی با غریبه ها چت میکند و برادر ۱۲ ساله ام پای تلفن داد و بیداد میکند و با یک مشتری سر فروش اسباب بازی چک و چانه میزند . 


و من هم به قفسه کتاب هایم که سالهاست نو مانده اند نگاه میکنم و در بهترین حالت توی اینستاگرام هر ۵ دقیقه چک میکنم که چند نفر عکس قالی ام را لایک کرده اند . و بینشان دختر خوشگل هم هست یا نه . 


زندگی فلاکت بار شده . خیلی وقت است که نمیدانیم زندگی با سرعتی باور نکردنی به شکلی فلاکت بار در آمده . 


دیروز به رستوران رفتیم . سر چند کاسه سوپ دعوا میشود . برادرم قهر کرده و سوپش را نمیخورد. بابا میگوید تقصیر مادرتان است که کم سوپ سفارش داد . مامان آتشی میشود و میگوید از این به بعد خودتان سفارش غذایتان را بدهید . 

خواهرم میگوید عرضه ندارید یک بار به رستوران بیایید و دعوایتان نشود . راست میگوید . حرف های آزادی طلبانه ی خواهرم زیر متلک ها و حرص خوردن های پدر و مادرم جایشان را به بغض میدهند. بغض هایی که فقط گاهی در خلوت ازشان حرف میزند . کافی است در وسط یک دعوا خواهرم از خود دعوا انتقاد کند . در آن صورت پدر و مادر لحظه ای آتش بس کرده و هر دو علیه خواهر ، متحد میشوند .  از هویت دعوایشان دفاع میکنند . و یک جور هایی میگویند : خفه شو و بذار دعوایمان را بکنیم . 



و من در حالی که هدفون گوشم است به زینب در آبادان پیام میدهم : " ببخشید توی رستورانم نمیتونم زود جواب بدهم " و زینب میگوید نوش جان . و آن استیکر مسخره را میفرستد. 

متوجه میشوم بابا بد نگاه میکند . گوشی را کناری میگذارم و سوپ را میخورم .

حس میکنم زندگی ام همچون فرد معلولی در سایه خانواده کمر خم کرده . و هنوز میدانم اگر این سایه برداشته شود زندگی در برابر پرتوی خورشید پودر میشود . با خودم فکر میکنم این عدم هماهنگی و فلاکت در اروپا چه شکلی به خودش میگیرد ؟ 


از هر زاویه ای به خانواده نگاه میکنم میبینم یک جای کار میلنگد . تمام لحظات خوشی ما زمانی است که کنار هم نیستیم . همیشه از تعطیلات و اخر هفته ها بدم می آید . این یعنی قرار است بیشتر پیش هم باشیم و بیشتر دعوا کنیم . دعوا ... ما با دعوا زنده ایم . درس میدهیم و درس میگیریم . 

sina S.M

داااااستان

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
sina S.M

داستان جدید

داستانی که میخوام بذارم در پست رمز دار میاد . 

علت های متعددی داره اینکار ولی اصلیش اینه که میخوام داستانو در محافل عمومی هم بخونم و خب نمیخوام کسی با سرچ جملات داستان به این وبلاگ برسه . 


از طرفی هم نمیخوام افراد ناشناس و کپر به داستانم دست رسی داشته باشند.


داستان درباره بحران گرمای خوزستانه .

و اینکه محتوای خون آلود و چندش نداره ^_^ برای همه سنین و همه جنسیت ها مجاز و حلاله :) شاید از موضوعش و بومی بودنش فکر کنید داستان کسالت اوریه ولی شرط میبندم اینطور نیست. البته هر داستانی ضعف هایی داره .


امیدوارم بخونید و نظر بدین . 


برو بچزی که میخوان داستانو بخونن لطفا برای این پست کامنت بذارند . 


کامنت های این پست عمومی نمیشوند . 



sina S.M
۱ نظر

خدافظ پریساتیس :/

چرا اینقد یهویی ؟

امروز سر کلاس زبان خسته بودم چون ۶ صبح خوابیده بودم و ۱۱ پاشده بودم 

سر کلاس استاد گفت سینا واتز رانگ ویث یو

برام عجیبه ! یعنی من به حدی از اجتماعی بودن رسیده ام که وقتی کم حرف میزنم بقیه متوجه میشن ؟؟ این یه پوئن مثبته 😉 

کلاس آنطور که فکر میکردم عذاب اور پیش نرفت . ادرس اینستامو قرار شد بگم بهشون . و اینکه تونستم با پسره که همسن منه ولی ترم چهاره هم گروه بشم . پسر خوبیه . خیلی خوشم میاد ازش . میدونی چرا ؟ چون کم حرفه . همیشه هر کلاسی میرفتم من کم حرف ترین ادم بودم ولی اینجا یک پسر به طور کامل کم حرف کم حرفه ! 😂 این چنان به من قوت قلب میده که اصلا فکر میکنم پادشاه کلاس منم . 

میمون طبق معمول رفت رو اعصابم . مثلا قرار شد هرکی بگه شغل مورد علاقش چیه . هرکی یه چیزی گفت . یکی گفت روانشناس یکی گفت فضانورد .. 

ولی میمون میدونی چی گفت ؟ گفت شغل رویایی من چرت زدنه ! 

بعد تیچر گفت : خب پول از کجا میاری ؟ 

گفت : اول از خانواده . بعدم شوهر .. 

یعنی اگر کسی اونجا نبود از پنجره پرتش میکردم بیرون . بعد دستامو به هم میزدم که و ژست میگرفتم و میگفتم : بحران ۲۰۱۷ رو حل کردم .. 



sina S.M
۰ نظر

بیشعور نباشیم ۲


تصویر اولی مربوط به دیشبه و دومی مربوط به همین امروز . 

این اخرین پستی هست که درباره این موضوعه . و واقعا قرار نیست ادامه بدم 

برخلاف قضیه پرتقال که هیچ وقت تموم نشد . 😂 البته خب ابعاد فاجعه یکم فرق داره منطقیه !


خب میدونم خیلی از شما ها هستید که ازین پست من بدتون میاد . به خاطر اینه که درکی از این جور موقعیت ها ندارید . اکثرا هم دخترید . 


خب معلومه منم دختر بودم تو هر وبی وارد‌ میشدم تاجی از گل بر سرم میذاشتن و یه چقدر جالب پای پستا مینوشتم و طرف کلی قربون صدقم میرفت و میگفت : عسیسم ممنون که اومدی ! 


خب اره ! برای همین برای خودتون پیش نیومده این مسائل و درکی ندارین ازینکه به یه وبلاگ داستان نویسی میری و یه کامنت طولانی میدی و کامنتتو میخورن و یه آبم روش . بله خب وقتی درک از موقعیت ندارید لطفا اظهار تنفر نکنید ازین کار من . گناه من این بود که فقط آنچه بر سرم اومد رو ذکر کردم چون موضوعات دیگه به ذهنم نرسید که پست کنم و اکثرا موضوعات شخصی اند . این موضوعم به نوعی شخصیه . ولی از اون نوع که من دلم خواسته تو وبلاگم نشر بدم ... 


خب دیگه روضه خونی بسته 😁


وبلاگ این شخص خبیث رو هم میذارم اینجا که برید اگر خواسایت متنهای زیباشو ببینید و این تناقضی که با اخلاق گند و قرون وسطاییش داره رو به عینه شاهد باشید ... 


همانا که مسافری بر ماشین زمانی و از قلب قرون وسطی به تهران آمده ای ... امیدوارم به زودی به دیار خودت بازگردی و ریختت را نبینیم 😂 


delamah.blog.ir










sina S.M
۹ نظر

شعورم خوب چیزیه !

به طرف یه کامنت دادم پستتون جالب بود ... 


بعد ۶ تا نظر قبل من و ۶ تا نظر بعدیشو جواب داده فقط نظر منو بی جواب گذاشته ! حالا اینو گفتم رو حساب اینکه من دفعه اولمه و اینا 

من خودم اگه یکی بار اولش باشه اومده باشه وبم یه خوشامد بهش میگم . حالا بگذریم نمیخوام مقایسه کنم . حرکت های بعدیش بود که زشت بود

ازونطرف به یه پست دیگش هم یه کامنت طولانی فرستادم و کلی بهش توصیه کردم که آره تابستون که شروع شد برو فلان کلاسو این حرفا 


بعد این کامنتم بالکل پاک کرده . 


ازش پرسیدم مشکل اون کامنت چی بود ؟ آیا حرف بدی زدم توش ؟؟ 

اونو جواب نداده هیچ یه پستم بعدش گذاشته . 

آخه نفهم تر از اینم مگه داریم ؟؟ 

اگر جوابی دریافت نکردم حتما حتما آدرس وبشو به همراه اسکرین شاتی اط کامنت آخری که براش فرستادم میذارم اینجا تا اگر خواننده اش هستید لاقل بدونید با چه ادمی طرفید . اگرم دشمن منید خب یه دوست پیدا میکنید و میتونید برید تو پرو پاچش ..


sina S.M
۱۰ نظر

میمون نباشیم 😂

الان از کلاس زبان برگشتم . 


دلم میخواد بیشتر از اونجا بمویسم و امیدوارم لو نرم !! چون قراره حسابی ازشون غیبت کنم 😂 کلا سعی کنید یکم ادم باشید و تو چش نباشید ممکنه یه وبلاگ نویس اون دورو بر باشه و حسابی بتوپه بهتون تو وبلاگش 😂😂 


خب درباره خانم های کلاس ! 


سه تا دختر اینجان . یکیشون خیلی باشعوره کلا تو چشمم نیست 😂😂

عکس پروفایلشم قرطی نیست ! 


قبلش بگم ک اگر قراره از قضاوت ها و غیبت هام ناراحت بشید از اول این متنو نخونین . اگه خوندین یعنی خودتونم تو این کار شریک بودین پس حق غر غر هم ندارین ! حالا نصیحت دوستانه یه چیزه غر غر یه چیز  دیگه !


مورد داشتیم طرف کل پستو خونده ‌ کامنتم داده . کیفور هم شده . بعد رفته پست زده تو وبش که آهاااای ملت یکی داره قضاوت میکنه شما رو !! اگه همچین آدم اسهولی هستید خواهشا برید گم شید 😂 البته وب من بیشترین ریزش فالور رو داره و با تقریب خوبی میتونم بگم هر کی هنوز منو حاضره بخونه اصلا اسهول نیس! 


بگذریم . درمورد دختر دوم بگم که اون با اینکه روزای اول ازش بدم می اومد ولی الان فهمیدم خیلی هم خوبه ! و خونگرم و جالبه ‌ .. درسته یکم عشوه ایه (درس اول ، عشوه خوب نیست) ولی خب خیلی از خود راضی نیست و مثلا سوتی هاشو میپذیره و نمیخواد با چنگ و دندون بگه من خوبمممم ! 


اما مورد سوم ... میمون ! یه میمون تمام عیار !!! حیوون نمیگم !😑 ۰ون زیادی توهینه . ولی میمونه ! گوشاش اندازه مایتابست ! بعد گوشاشو یجوری داده بیرون که گوشای الآغ هم اینقد تو چش نیست !


به حاشیه گوشش ۵ تا پولک مسخره چسبونده که بیشتر منو یاد red light house های هلند میندازه ... 


این دختر اما از لحاظ مختلفی یه میمونه تمام عیاره . چشماشو گشاد میکنه و گردنشو قر میده موقع جواب دادن به سوالا ! بابا اوسگول به خدا طوری نمیشه یکم ادم باشی !! 😔 عکسای پروفایلشم خب همش خودنمایی و ایناست . ۴ تا عکسه با لباس کم و نورپردازی حرفه ای . ازین عکس های اتلیه ای . 


موهاش بلونده . که اینم یه خصوصیت میمون بودنه ! باز لاقل یه تناژ دارک برمیداشتی ! اینجا خاورمیانست خیر سرش هاا ! :/ 


ولی از همه بدتر عشوه های مزخرف و میمون طوریشه . مثل گشاد کردن چشم یا چرخوندن سر عین این سگای سرامیکی که میذارن تو ماشینا :/ 


ساپورت میپوشه معمولا یه بارم شلوار جین پوشیده بود که اصلا زانو نداشت . نمیگم سر زانوش پاره بودا ! اصلا کلا بخش زانو پوشیده نشده بود 😂 آدم اینقدر دلقک و دنبال جلب توجه ؟ 


همه این فاکتورا رو با هم داشتا یعنی تک تک نگاه نکنید ! یعنی اگر یکیشون رو هم نداشت من این پستو نمیزدم :/// 


کفشای منگوله دار میپوشه و یه جورایی میخواد بچه باشه (مخصوصا بخش عشوه هاش که اصلا زنونه نیست و همش بچگونست) ولی بچه ای که سر زانوش پارست و به گوشش النگو وصل میکنه و اینا ! 


فرم صورتشم مربع کجه و این به میمون بودنش می افزاعه ! 


طرف باغ وحش هم داشته ! یعنی ازین دختر لوسا که هی باید با یه جک و جونوری سر کنن 😂 یکی نیس بگه تو خودت حیوون خونگی ای ! تورا چه به اینجا 😂😂 


راستی نمره میانترم زبانم ۱۶ شده . ولی استاد اشتباهی ۱۷ داده و شدم نامبر وان کلاس 😂😂 اولین باره که دارم نتیجه تلاشمو به چشم میبینم . نمیخوام بگم اشتباه حساب کرده 😂 


اتفاقا قبل از اینکه متوجه نمره هام بشم کارناممو دادم به رضا که نگاش کنه . رضا یکم خل میزنه 😁 البته خب لاقل تو زبان ! آخه بالای ۴۰ سالشه !! 


بعد از حدود ۲۰ دقیقه رضا گفت : راستی تو چجوری بیشتر از من شدی ؟ 


من با خونسردی این مساله رو هندل کردم و بهش گفتم reading رو تو ۴ شدی ولی من ۵ ! 


یه دروغ ساده و بدرد بخور . و بعد که چک کردم دیدم واقعا دروغ نگفتم ! ولی احتمالا تو یه جای دیگه ای نمره ی من کم شده 😂 


وای من با این میمونه رو مخ چیکار کنم :| از اول ترم تاحالا یه بارم باهاش همکلام نشدم ! این سنت مسخره که پسره باید عنتر بازی در بیاره که دختره باهاش حرف بزنه اونقدر حقارت باره که عمرا تن بهش بدم 😂 


جالبه اون دختری که اول کلاس فک کردم باشعوره . بر خلاف تصورم میمون از آب در اومد و اون یکی که ازش بدم میومد یه آدم خوب و باحال از آب در اومد ! 


راجع به آقایون کلاس هم تو یه پست دیگه میحرفم . که تعدادشون ۳ برابر دختر هاست :||| 😂

sina S.M
۰ نظر

واحد ۷۳۱

لینک 


این لینک به صفحه "واحد ۷۳۱" در ویکی پدیای فارسی باز میشه ! گفتم شاید دلتون خواست بدونید . تا حدودی هم مفصل و پر جزئیاته بر خلاف بقیه مقالات ویکی فارسی . اگرم خواستید از طریق همون صفحه به نسخه انگلیسیش مراجعه کنید . 


تعداد لینک ها و منابع روبروی هر جمله به قدری هست که آدم باور کنه و فکر نکنم اینا رو از خودشون نوشته باشن . بهرحال توی تاریخ ثبت شده و منم قبلا دربارش خونده بودم . ولی اینجا خیلی پرجزئیات تره . 


فقط بگم که این نوشته ها به درد هر کسی نمیخوره و محتوای خشن و خون‌آلود و منزجر کننده ای داره . البته عکس نداره فقط نوشته هست . و بخشی از تاریخه . 


همین 

sina S.M
۰ نظر
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان