یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

افسردگی - امشب دنبال تو فردا دنبال کوفت (!)

امروز رفتم اردو از طرف مدرسه خیر سرم . عوض اینکه روحیم باز بشه و با دیدن طبیعت و دوستام انرژی بگیرم ، با دیدن آدمای افسرده و آهنگای مغز پاک کن و اینا اونقدر افسردگی گرفتم که الان میخوام بالا بیارم . حالا فهمیدم چرا آدم باید بعضی وقتا حرفای الکی بزنه تا از افسردگی نمیره . 

یه آهنگ گذاشته بود پسره یه قسمتش میگفت : امشب دنبال تو فردا دنبال پول . 

اون موقع من تو جو بودم نفهمیدم چی دارم گوش میدم . ولی الان با گوش دادنش واقعن افسرده میشم . الانم هرچی بیشتر مینویسم اوضاع بدتر میشه . البته یه چیز افسرده کننده دیگه هم اینه که آدم یه دلش تو حال و هوای خارج از کشور باشه . اینطوری میخوای سرتو بکوبی به دیوار و این حرفا ! بدتر از اون اینکه شنیدم وقتی کسی 18 ساله میشه ممنوع الخروج میشه و باید حتمن بره سربازی و شست و شوی مغزی داده بشه و بعد بره هر جا که خواست . 


امشب دنبال تو فردا دنبال پول .... ( ظحر مار ، خیر سرت آهنگت شاده ها )


یارو میری تو وبش میخوای لینک باز کنی پیغام میاد که " راس کلیک نکنید " آخه یارو مگه منشور کوروش یا رمان یا شاهکار ادبی گذاشتی توی وبت که میترسی لو بره . آخه اگر کنترل + A بزنم که کل وبت همراه با تبلیغاتش کپی میشه ... فکر کردی خیلی زرنگی ؟ اگر کسی خواست کپ بزنه میزنه :دی 



وقتی کیتی پری هم یه ربطی به اسلام پیدا میکنه ! خدا خیرش بده که به فکر همه جور آدمی هست ... والا ! 



اینم همون آهنگه ! به خدا آدمو در گیر میکنه .

بیخیال فردا
حجم: 6.83 مگابایت

sina S.M
۴ نظر

سفرنامه دبی ... بدون آب بازی !

سلام 

خب من خودم دوست نداشتم اینجا بیام بگم که آره ما رفتیم دبی و این حرفا . آخه میدونی که دبی برای این غربتی ها مثل شماله . اینایی که تا تعطیلات اعلام میشه میرن شمال که جوجه بخورن و این بحثا که من اصلن خوشم نمیاد .

ولی اصولن وقتی آدم چیزی رو ببینه ذهنیتش کاملن عوض میشه . من خارج ندیده نیستم ولی خب قبل از دبی فقط یه بار برای 3 روز رفتیم استانبول که ای بدک نبود ولی این سفر دبی کاملن بهم چسبید ! البته من به خاطر تجربه های متفاوت و هم صحبتی ها و دیدن چیزای جدیده که خوشم اومد مگر نه من کسی نیستم که از " سفر " لذت ببرم . 


خب بذارین یه سفر نامه چپ اندر چلاقی رو اینجا بنویسم نه برای اینکه بخوام کسی ببینه بیشتر برای خودم و این حرفا چون این وبلاگ رو اصولن برای خودم ساختم نه خواننده های نداشتش ! 


از ساعت 4 صبح بیدار شدیم برای رفتن به فرودگاه . همه چیز به طرز چندش آوری خوب پیش میرفت . میگم چندش آور چون من از اینکه چیزی طبق روال پیش بره بدم میاد ! رسیدیم به فرودگاه و اینا . فرودگاه امام خمینی بود و این حرفا ! توی همین فرودگاه چند تا مورد خنده دار دیدم یکیش موقع رد شدن از گیت و بررسی پاسپورت و اینا بود و صف خیلی شلوغی داشت . صف که چه عرض کنم شبیه تضاهرات لولیده بودیم به هم . یه خانومی که اونجا بود و همش داشت حرص میخورد و میخواست بره فرانکفورت گفت : " آقا الان کی به کیه ؟ چرا کپه ایه ؟ " 

خب خیلی کند پیش میرم انگار . 

میریم جلو تر ... ساعت 11 و رب بود که رسیدیم به فرودگاه دبی . از اونجا هم بعد از کلی دوندگی تونستیم اسپانسر هتلو پیدا کنیم که فارسی رو خیلی بد حرف میزد . اتفاقای جالبی هم اون بین افتاد مثلن یه زوج چشم بادومی مست که چرت و پرت میگفتن لمیده بودن یه گوشه و این حرفا که خیلی ما تعجب کردیم از این کارا ! ( البته ما زبونشونو نمیفهمیدیم ولی میشد حدس زد دارن چرت و پرت میگن . تازه وسط حرفاشونم یه گوشه چشمی هم به ما داشتن هی میگفتن " ایرانی ، ایرانی " )


بعد یه جای دیگه هم یه خونواده که انگار بنگلادشی بودن خیلی جلب توجه کردنو این حرفا . بابائه مثل دائشیا بود و خانومه هم چادری بود ولی یادمه نقاب نداشت . ولی به طور کلی 90 درصد با حجاباشون نقاب داشتن که به قول معلممون برای حرف زدن باهاشون باید تق تق در بزنی تا بیاد درو باز کنه ... البته مارو چه به اونا . به هر حال شیعه ای گفتن و امام علی ای گفتن و این حرفا . 


خب وقتی از فرودگاه زدیم بیرون تا سوار ماشین اسپنسر هتل بشیم با گرمای عجیب و هوای شرجی خفه روبرو شدیم . منم گفتم حیف هوای خوب ایران که بشه اونجوری و حیف امکانات اینجا که گیر همچین هوایی افتاده . راسته ها . خدا به ایران هوای عالی داده (البته به جز اهواز که هواش مزخرفه ) و به این اماراتی ها هوای گند داده عوضش امکانات داده . 


توی ماشین یارو گرفتیم نشستیم تا رسیدیم به هتل و این حرفا . هتلش  jw بود و این حرفا یه جورایی شبیه برجای دوقلو بود و میگفتن بلند ترین هتل جهانه . توی لابی هتل عکس بزرگ سه تا عرب با دشداشه و مخلفات گذاشته بودن که گند زده بود به منظره زیبای اونجا یه بار داشت که البته فقط اسمش بار بود و خبری از مشروب پشروب نبود . البته که توی یه قفسه به ارتفاع 20 متر انواع مشروبهای رنگارنگ بود ولی عملن کسی استفاده نمیکرد و جنبه تزیینی داشت ( حالا خیلی هم جدی نگیرید !)


بعد یه اتفاق جالبی که افتاد این بود که برای گرفتن کارت اتاق و این حرفا خواستن خیلی مارو تحویل بگیرن بردنمون پیش یکی از همکاراشون که فارسی بلد بود ولی طرف فقط دو تا جمله بیشتر نگفت و بقیشو سپردیم به دست اسپانسر که برامون ترجمه کنه اونم به انگلیسی . آره ما یه همچین خانواده خز و خیلی هستیم ! حتی انگلیسی رو هم بلد نیستیم :دی 


اونجا کلن خودشون با هم انگلیسی حرف میزدن و عربی رو فقط مردهای شکم گنده دشداشه پوش با زنای نقاب دارشون حرف میزدن . خب این هم از نتایج اوردن اجنبی ها برای آبادی کشورشونه ولی خودمونیا من حاضرم ایران نصف دبی امکانات داشته باشه و فارسی هم از بین بره ... والا . انگلیسیه که حرف اولو تو دنیا میزنه . خیلی هم باید ممنون بود از اینکه بیان انگلیسی رو زبون روزمرمون کنن.


خب وارد اتاق ها شدیم . اونم طبقه 59 ! ( لامصب نمیشد بری 60 ؟ ) به هر حال ... یکی دو سه ساعت صرف کشف امکانات اتاق ها شد مثلن سشوار یا حوله ( آره اینا رو هر هتل عهد بوقی هم داره :دی ) تازه تلویزیون هم داشت که البته همشون همون کانالای ماهواره خودمون بودن بلکم کانالای فارسی نداشت و تا دلت بخواد هندی و عربی و انگلیسی داشت . 


آخه نمیفهمم ایران چسبیده به دبی ( البته از طریق دریا ) بعد برای چی باید تعامل هند و دبی بیشتر از ایران باشه ؟ والا اونجا نصف جمعیتش هندی بودن . البته بیچاره هندی ها هم که کارخونه تولید آدم دارن . اینو یکی از راننده تاکسی های هندی میگفت ( البته اون گفت too many people یا یه همچین چیزی :دی ولی بیچاره خیلی این جمله رو با اندوه گفت و دلم به حالش سوخت که مجبوره راجع به هموطن های خودش همچین حرفی بزنه )


ببخشید قرار بود من سفر نامه بنویسم ولی دارم تحلیل هامو مینویسم و کلن همین تفکر هام توی سفر لذت بخش بود .

نماز خوندن در مسجد سنی ها جالب ترین بود برام . طرز وضو گرفتن شیعه ها زمین تا آسمون با سنی ها فرق داره و به قول یکی اونا وضو هاشون " پاییه " چون باید کل پارو آب بکشن و این حرفا . چند تا بچه هم توی مسجد بودن که نماز خوندنمون رو مسخره میکردن و این حرفا ولی خیلی جالب بود دیگه ... فقط یه ترسی داشتم اونم اینکه یکی از مردای اونجا یه هیولا (مثلن عضو القائده یا دائش ) از آب در بیاد و بیاد به خاطر شیعه بودن ما غلط اضافی بکنه که خوشبختانه ازین خبرا نبود و به جز بچه ها بقیه ملت سرشون به کار خودشون بود .


کلن بازم چیزای دیگه بود ولی دیگه خسته شدم ... بعدن هم حالشو ندارم بنویسم چون اصولن بیشتر از این نوشتن رو خودنمایی فرض میکنم و این حرفا . با اینحال امیدوارم سفر خارجی رو همه حداقل یه بار تجربه کنند ( خارجی منظورم کشور غرب مانند و سکولار هست )

چون چند وقت پیش توی برنامه خندوانه بخشی که میرن آرزو های ملت رو میپرسن ، یه پیرمردی که به نظر عاقل و فهیم می اومد و انگار آدم باکلاسی برای خودشه میگفت آرزو داره به کشورای اروپایی سفر کنه و من یه حالی شدم و امیدوارم کسی نباشه که این آرزو ها رو دلش بمونه و از دنیا بره ... چون خیلی سخته که بدونی داری توی جایی زندگی میکنی که اون بیرون چقدر متفاوته ولی تو باید اینتو بمونی و جهان کوچک و محبوسی رو که بهت اعمال شده رو با بغض به انتها برسونی .


پ ن : ببخشید ممکنه ایراد نگارشی داشته باشه چون بازخوانی نکردم .

sina S.M
۷ نظر

سکوت ... دلیلی بس ژرف برای تفکر

چند روز پیش یک کاغذ تبلیغاتی به دستم رسید. عجیب بود .تحت عنوان " مسابقه قتل " توضیحاتش از این قبیل بود : " به راحتی خوردن یک آب پرتقال بدمزه ... یک بار امتحانش کنید . شاید به کامتان خوش بود " و زیرش شماره تلفنی نوشته بود . من احمق بودم که آن شماره را گرفتم ، بعد میگم چرا . خانمی جواب تلفن را داد . 
- الو ... بفرمایید . 
دستپاچه شدم ، منو چه به این قرتی بازیا یک راست رفتم سر اصل مطلب . 
- مسابقه قتل چیه ؟ 
- چی ؟ ... 
لحنش اصلن شبیه یک منشی یا مسئول جواب دادن به تلفن نبود. انگار من مسئول بودم به این موجود بفهمونم الان چی کار باید بکنه . 
خواستم قطع کنم که یک دفعه او پیش دستی کرد و قطع کرد. 

واقعن که کلافه شده بودم . به کاغذ تبلیغی نگاه کردم ، چقدر ساده و درب و داغون بود. اصلن گرافیکی توش نبود . البته اگر اون کادر ساده و دکمه پیانویی اش را گرافیک نگیم . عجیب اینکه اصلن دوست نداشتم دست از سر این کاغذ لعنتی بی سر و ته بردارم . هیچ به فکر تحقیقی که باید راجع به "اتوپیای شهری " مینوشتم نبودم . حتی فهرست بندی اش هم تمام نشده بود . یعنی نمیدانستم باید دقیقن چی بنویسم و برای همین کلن این روزا اعصابم خورده . این تحقیقه رو آقا یا خانومی به اسم نامجو بهم محول کرده و اون تبلیغ کوفتی بهترین دل مشغولی بود که میتونستم برای خلاصی از این اعصاب خوردی بهش متوصل بشم .

شاید جالب باشه که چرا مجبورم تحقیقی بنویسم که حتی نمیدونم قراره به دست کی برسه و چرا اصلن باید بنویسمش . اصلن این نامجو کی هست و چرا اومد توی دایره افراد شناخته شده من . ماجراش برمیگرده به وقتی که تحقیق راجع به اتوپیای شهری رو آغاز کردم . اولین بار توی یه مقاله راجع به یه بازی ویدئویی اسمش به گوشم خورده بود و فهمیدم معادل فارسیش همون آرمان شهره . ولی به نظرم اتوپیا باکلاس تره . مسلمه که اولین مرجع تحقیقاتی ام اینترنت بود . فکر کنم دومی و سومی اش به ترتیب کتابخونه و آدم ها باشن ولی دیگه کی توی قرن بیست و یک اونقدر بیکاره که اینترنت به اون گستردگی رو رها کنه و بره سراغ کتابخونه ای که برای پیدا کردن کتاب یا هرچی باید فقط کلی از وقتتو صرف ورق زدن بکنی ، ( کاری به بقیه مسائل مثل رفتن به محل کتابخونه و کل کل با کتابدار و جا افتادن روی صندلی کتابخونه و نگران بودن از ناراحت بودن جا و غیژ غیژ صندلی و تر تر میز و تق تق لامپ مهتابی و ضرر داشتن نور غیر مهتابی برای چشم و غوز کردن روی کتاب و سنگین بودن کتابو سر شدن دست هنگام چرت زدن وسط مطالعه و عدم وجود نیروی جادویی ای در کامپیوتر که باعث بی خوابی میشه و کسالت از فونت کتاب و نداشتن موس و موشواره و ایناش ندارم )

برای همین منابع دوم و سوم تحقیقاتم هم جای خودشون رو به اینترنت دادن . اینترنتی که کنترلش توی ایران مثل کنترل سگ لاغر مردنی و چرک و کثیفیه که توی 7 تا در غل و زنجیر شده و برای هدایتش باید تمام انرژی و کار و وقتتو بذاری تا این سگه دو متر تکون بخوره . جهت تحقیق خیلی برام مهم نبود . اصلن نمیدونستم وقتی این تحقیق کامل بشه و بفهمم اتوپیا یا همون آرمان شهر چیه به چی میرسم . معلومه به خیلی چیزا میرسم ، شاید برسم به اینکه کلی از وقتم بره و من فرصت خیلی کار های خوب و بد دیگه ای رو که توی زمان مطالعه میشد انجام بدم رو از دست بدم و بعد ها افسوس بخورم یا حیرت کنم. اما واقعن این تغییرات هدف نیستند چون من نمیخواستم به اونا برسم . آره اگر من یه معلم اخلاق بودم که عادت داره بعضی وقتا مطالعات پراکنده داشته باشه این مطالعه خودش یه هدفه چون میتونم توی درس های اخلاقم ازش استفاده کنم . ولی یه نوجوون تینیجر قرن بیست و یکمی که نمیتونه معلم اخلاق باشه . حرف هاش و گفته هاش نه شنیده میشه و نه گفته میشه چون قبل از اونکه سخن مورد نظرش از فکرش به حنجره و از حنجره به زبون و دنیای بیرونش برسه هزار بار زیر و رو میشه . ( چرا گلوم گرفته ؟ بهتره اینو نگم و یه کلمه ی خوشگل تر به کار ببرم تا با آهنگ فضا جور در بیاد ، اصلن چرا خودمو خسته کنم ، ولومشو میارم پایین ، اینجوری هم که خیلی عادیه ، بذار یه پوزخندم قاطیش کنم تا یه خری گوش کنه لاقل . در آخرم نتیجه میگیریم که ای بابا این چه حرف دهن پر کن و گند دماغیه که من با این وضعم میخوام بگم ؟ منو چه به این ... خوردنا ، بذار راجه به شراب و دختر و کوفت و لباس و سریال و آهنگ و شاهین نجفی و گوشی املت و فبلتو انگری بردزو اروپائو اون جزیره هه که همشون زننو اون جزیره هه که همشون مردنو اون جزیره هه که همشون اهم انو اون خاکبرسری و اون تیکه هه که میگن بالا خره پایین گاوه ئو اون کلیپه که دو تا زنه داره و اون کلیپه که چار تا مرد داره ئو اون یاروئه که سیبیل داره و اون زنه که ریش داره و اون مسابقه هه که گاومیش داره حرف بزنم . )

نتایج من از تحقیقم راجع به اتوپیا اگر افسوس خوردن به مملکت و گیر دادن به مسئولای بیچاره نبود . حداقلش ناراحتی از وضع خودم بود که بعضی وقتا اونقدر بیکار میشم که میرم و میشم یکی از این آدما که سیگار دود میکنن و راجع به " هیچی " حرف میزنن . ولی من واقعن دوست دارم که روزی برسه که من در جایی باشم که برای خلاصی از بیکاری نرم و راجع به " هیچی " صحبت کنم . همینطورم نخوام راجع به " همه چی " صحبت کنم چون میدونم اونقدر موضوع پراکنده هست که تهش میرسم به " هیچی " . نتیجه میگیرم که بعضی وقتا راجع به هیچی صحبت نکنم و چند لحظه جلوی دهنمو بگیرم و خیره بشم . به قیافه ها یا هر کوفتی . فقط دهنمو باز نکنم چون از اونجا به بعدش این گفته ی منه که منو اداره میکنه نه خودم .
sina S.M
۴ نظر

فرزند سالاری

فرزند سالاری کلمه ی غریبی نیست . مخصوصن در عصر حاضر که پدر و مادر ها مدام از این کلمه استفاده میکنند . جالب اینجاست که فرزند سالاری از جانب فرزند خیلی عادیه چون فرزند ها معمولن بچه های کم سن و سالن و مسلمه که دوست دارن هرچی میخوان براشون فراهم باشه . این پدر و مادر ها هستن که به دلایلی نوعی خدمتکار فرزندشون میشن . 

مشکل اینجاست که پدر و مادر ها به خاطر نحوه ی تربیت نادرستشون بچه هایی رو تربیت میکنن که قبل از اینکه برای جامعه مشکل ساز بشن ، برای پدر و مادرشون مشکل سازن ... 


اصولن کلمه ی فرزند سالاری به معنی چیه ؟ مفهوم اون اینه که باید پدر و مادر سالاری بر قرار باشه ...

خب ، من نمیخوام راجع به پسر 6 ساله ای حرف بزنم که دوست داره یه ماشین کنترلی گرون بخره . میخوام درباره ی خودم و خیلی های دیگه ای حرف بزنم که حقشون داره به معنای واقعی ضایع میشه . کسایی که موظفن به پدر و مادرشون احترام بذارن ولی پدر و مادر موظف به انجام این کار نیستن . بچه هایی که دائمن توسط پدر و مادر نصیحت میشن که " فحش نده " ، " جواب فحششو نده " ، " تحمل کن " و بعد خودشون هم فحش میدن هم جواب فحشو میدن و هم تحمل نمیکنن . پدر و مادر هایی که فکر میکنن چون پدر و مادرن میتونن هر کاری دلشون خواست با این موش های آزمایشگاهی انجام بدن و هر وقت لازم بود ، برای حفظ شخصیت خودشون بچه رو به کار های نادرست وادارن ... 


بعدن بیشتر میگم !

sina S.M
۲ نظر

ناتور دشت ( کتچر این د ری ) یک شاهکار ادبی رکیک

همیشه دارم به یکی میگم از ملاقاتت خوشحال شدم در صورتی که هیچم از ملاقاتش خوشحال نشدم. گرچه فکر میکنم اگه آدم میخواد زنده بمونه باید از این حرفام بزنه 


" ناتور دشت "



نمیفهمم این بشر چطور به خودش جرئت داده همچین شاهکاری رو خلق کنه !  چنان بی پروایی و آزاد منشی در تک تک جملات این کتاب دیده میشه که حظ میبری از اینکه هنوز هم آدمایی هستن که حرفاشونو نمیخورن . 

کتاب ناتور دشتو میگم ، از جی دی سلینجر . قبلن بارها دربارش شنیده بودم . اولین بار توی مجله ی دانستنیها توی بخش معرفی کتابش این کتاب معرفی شده بود ! معرفی که چه عرض کنم . . . فرض کن خوکو یه جوری معرفی کنن که تو ذهنت کرکودیل رسم بشه .

دفعات بعدی هم اسمش رو زیاد شنیدم ، از همون معلم روشنفکر زبان فارسی . بعد ها وقتی برای اولین بار اسمشو به زبون اوردم دیدم واقعن کتابیه که نباید از وجودش خبر داشته باشم . . . هر ابلهی میدونه که ناتور دشت خوراک یه نوجوونه . شاید خیلی مستهجن یا پر از فحش باشه یا شاید پر از تحقیر آدمای خوب باشه اما هرچی باشه ، حرف دل یه آدم مظلومه . آدمی که دائمن توسط بزرگترا سرکوفت میخوره و به خاطر رفتار هاش سرزنش و نصیحت میشه در حالی که وانمود میکنه به اون نصیحت ها گوش مید ه ولی فکرش جای دیگست .



اصلن بذارین همین الان قضیه رو براتون روشن کنم . ناتور دشت روایات یک پسر نوجوون بد دهن و درس نخونه که از مدرسه اخراج شده ولی زود تر از موعد مقرری که برای خروجش از مدرسه تنظیم شده ، فرار میکنه و میره تا چند شب رو توی نیویورک آزاد بگذرونه .

کتاب پر از فلش بک های خواندنیه ... البته قبل از اینکه اقدام به خوندن کتاب کنید بدونید که این کتاب پر از فحش های رکیک و یه سری چیز های دیگست . 

کتابی که به فارسی ترجمه شده و پس از بازبینی و سانسور به این شکل در آمده حتمن به زبان اصلی دنیایی بوده برای خودش ... به هر حال چیزی که ناتور دشت رو از نظر من زیبا و خوندنی کرده متن روان و آمیانه ، فحش های به جا (!) که باعث میشه بعضی جاها واقعن خندتون بگیره در حالی که میدونید از اون خنده هایی که از هزار تا اشک غم انگیز تره ... چیز دیگه ای رو توی ناتور دشت ندیدم . نویسنده عین واقعیت رو بیان کرده ، به همون هرزگی و به همون متعادلی . 


پ ن : کتاب رو همین امروز شروع کردم و تا نصفش خوندم . دلم نیومد این پستو بعدن که کتابو تموم کردم بنویسم . 

در آخر اونکه جلوی آدمای فضول و بادمجون دور قابچین ( که معمولن خانواده در ابتدای لیست چنین افرادی قرار میگیرند )  اسم این کتابو نیارین .


در ضمن شنیده بودم که سلینجر با کسی مصاحبه نمیکنه ،

 یعنی یه جوری که هاینریش بل که نویسنده ی استخونداریه میگفت " ملاقات با سلینجر کار حضرت فیله " ، با خوندن این کتاب فهمیدم که عجب آدم خفنیه ! یعنی با مصاحبه نکردنش یه جوری ارزش تک تک کلمه های کتابشو دو برابر کرده ... یه آدم مرموز که مصاحبه نمیکنه از حقایقی خبر میده که اکثر مردم دوست دارن از روشون سر سری رد بشن . کلن باید کتابو بخونین مگر نه نصف عمرتون بر فناست :) 



sina S.M
۲ نظر

بهترین آرزوی هر مامانی ، یک بچه راضی

توی مجله داستان این ماه یه روایت جالب بود که خوندنش به نظرم از خوندن 100 تا داستان الکی و عاشقونه و گوش دادن 2000 تا آهنگ فلسفی و فسقلی بهتر بود. 

بخش کوچکی از خاطرات یک زن آزاده . آزاده به کسی میگن که زمان جنگ اسیر بوده ( خوب متوجه پارادوکس مغزی کسی که این اسمو روی اسیر جنگی گذاشته شدید ؟ ) به هر حال ... ماجراهایی که تعریف میکرد جالب بود . اینکه از طریق ضربه به دیوار سلول ، با زندانی سلول کناری حرف میزدن . مثلن الف » یک ضربه ... ب » دو ضربه ............ فکر کن میخواستن بهم بگن سلام ، 5 دقیقه طول میکشیده . 
بعد اگه فکرت جا داره بازم فکر کن اگه ترتیب الفبا رو یکیشون بلد نبود ... خب این اتفاق هم افتاده بود . و اونا با چنگ و دندون هم که شده این مشکلو حل کردن .

ولی چیزی که خیلی بیرحمانه بود ، است و خواهد بود . رفتار غیر انسانی ای به اسم اسارت جنگیه . بعد حالا صلیب سرخم ماهی یه بار بهشون سر میزده ! مثلن میخواستن با اینکار بگن که کل جهان از این جنگ غمزده ان . آخه مردیکه اگه غمزده بودی که میرفتی عراقو با یکی از اون 2000 تا بمب اتمیت نابود میکردی . آخه نمیفهمم مگه کشور متجاوز عراق نبود ؟ خب حقشه که با خاک یکسان میشد . 

(; 

نوجوونی هم عجب دوره ی گند و کثافتیه ها ... نمیفهمم الان این منم که قات زدم یا خونواده جدیدن وحشی شده ! آخه آدم توی خونه ای که 10 نفر توش زندگی میکنن میگه تلویزیون خاموش ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کلن این بشر اگه تفو توی گلوی کسی تلخ نکنه و نفس کشیدنو برای دورو بریاش ذهر مار نکنه نمیتونه عاروم بگیره . یعنی منتظر یه فرصته که ببینه یه نفر داره میخنده ، همچین اخم و تخم میکنه که انگار داری از خماری بعد از کشیدن قلیون با الکل میخندی . 

خدا شاهده دیروز داشتیم هفت سنگو میدیدیم ( قابل توجه افراد ... » آره پریروز قسمت آخرش بود ، داشتیم تکرارشو از تماشا میدیدیم ، اینم باید توضیح بدم که چرا تکرارشو میدیدیم ؟  ) خب داشتم میگفتم ، خدا شاهده داشتیم هفت سنگو میدیدیم ، هنوز یه رب از فیلم مونده ، میگه » خب تموم شد برین بخوابین . 
یه چند بار گفت کسی محل نذاشت ، برای دفعه ی سوم که گفت ، منم در اومدم که : هنوز تموم نشده ها ! 
بعدش هم داشت هی زمزمه میکرد که دیگه از جانب مامان امداد غیبی رسید ! (;

راستش الان که دارم اینا رو مینویسم یکم زیادی میترسم ... معمولن از خانواده ام بد مینویسم ولی این اولین باره که توی وبلاگ همچین کاری میکنم ! کارم بس خطر ناکه ... ولی میدونی ؟ کار من دیگه از این حرفا گذشته ، اگه قرار باشه تا آخر عمر هی زور بزنم که نیمچه آبرویی برام بمونه همون بهتر که نمونه ( جمله رو کیف کردی ؟ )

آخه میدونی ؟ دیروز پریروز بود که توی جست و جو های وبلاگیم متوجه نکته ظریف و اندوه باری شدم ... همون دو تا خوننده ی این وبلاگ هم یه سری وبلاگ رو میشناسن که اون وبلاگا همون وبلاگا رو میشناسن که من ازشون میترسم ! ( مگه وبلاگ ترس داره ؟ پست دو تای قبلی رو بخونین تا متوجه بشین چرا از یه سری وبلاگ میترسم :دی ) 

یه دیالوگ باحال از اون عموی عادل توی فیلم کلانشینک : " این سگایی که من دیدم تا جرواجرت نکنن ولت نمیکنن ، دنیا کوچیک تر از این حرفاس که تو فکرشو میکنی "  

گفتم فیلم کلاشینکف ! این بود دلیل اینکه مجبور بودیم تکرار هف سنگو ببینیم . 

به هر حال ... گفتم یه سری به این وبلاگ بزنم تا از خماری ای که توشه دربیاد ، بعدن که اینا رو خوندم خودمو باهاش مقایسه میکنم و یکی از این جملات رو میگم : 

چقدر اونموقع بی ادب بودم
چقدر اونموقع قدر خونواده رو نمیدونستم
چقدر اونموقع بی / با آبرو بودم 
چقدر اونموقع میتونستم چه چیزای خفنی رو بگم که نگفتم
چقدر اونموقع میتونستم چیزایی رو نگم که الان به نکبت نیفتم .
...
پ ن » توی وبلاگ http://never-land.blog.ir یه آهنگ گذاشته بود واسه دانلود به اسمbelle - Notre Dame De paris 
گوشش که دادم دیدم چقدر خفنه ! میدونستم که مربوط به گوژپشت نتردامه چون توش هی میگه اسمیرالدا . 
متنش هم فرانسویه . بعد رفتم ترجمه اینگلیسیشو خوندم دیدم چقدر مستهجنه ! ترجیح میدم معنیشو ندونم و گوش بدم چون خیلی زیبا خونده . ( قابل توجه بعضی ها که موسیقی رو میپرستن ) 




sina S.M
۲ نظر

سبز علی بیک گفت » فضولی موقوف !

راستش اخیرن متوجه شدم که بخش اعظمی از وبلاگ های بیان متعلق به افرادیه که اگه پاشون به اینجا باز بشه معلوم نیست چه وجهه ی هولناکی توی دنیای واقعی پیدا کنم ! 

قبلن همچین اتفاقی برام افتاده ... یکی از فامیلای دورمون آدرس وبلاگمو داشت ... منم فراموش کرده بودم که اون آدرس وبمو داره ، حالا هیچی دیگه هر وقت میریم مهمونی خونشون یا اونا میان خونمون باید دنبال یه پاره آجر بگردم خودمو گم و گور کنم پشتش ! 

آخه چرا باید تا این حد بی رحمانه به هم نگاه کنیم و رفتار های اطرافیانمون رو محدود تر کنیم !  

والا به خودمون میایم و میبینیم کل عمرمون رو در حال گفتن این جمله به بقیه بودیم ( البته به صورت تله پاتی )

" عه ، تو همونی هستی که توی پروفایلت عکس با زن بی حجاب داری ؟ ! "
این اتفاق برای یکی از معلمامون افتاده بود ، بیچاره خودشم هاج و واج خودش بود که چرا فیس بوکشو آزاد گذاشته که همه شاگردا برن فوضولی کنن . 

اصن من چقدر چرت و پرت میگم :دی

یه اسم عجیب توی کتاب خواجه تاجدار دیدم ، یاد خودکار سبز بیک افتادم : سبز علی بیک ! (;
sina S.M
۳ نظر

تبلیغات

نمیدونم چرا باید تلویزیون تبلیغ کتاب بکنه ! یه پیرمرد ریشو با شالی سیاه به گردن به همراه جلیقه ای ( البته مطمئن نیست ) که نشون دهنده ی اینه که دست به قلمه (!) میاد و میگه :

 : : روایتی از فلان و بهمان ... تفسیر دو تا محل ، بهشت و دوزخ ( دقیق نمیدونم اینو گفت یا نه ، شایدم گفت بهشت و برزخ ، ولی یادمه توش بهشت داشت و اکو هم داشت صداش )


بعد میره سکانس بعدی (البته دوربین نمیره به سکانس بعدی بلکه ثابت میمونه و یه آدم جدید یهو جلوت سبز میشه ) یه زنه جوون رو نشون میده که شبیه باربیه و میگه : فوقالعادست ! ( انگار داره راجع به مزه ی بستنی چیزی حرف میزنه !)


بعد هنوز فرصت نداری که از خنده بری بمیری که یهو یه پیرمرد دیگه با ابرو هایی که شبیه 8 (فارسی ) کرده و اشک توی چشاش جمع شده میگه > هماهنگی آیات با تصاویر ... فوقالعادست !! ...

آخه مگه داری تبلیغ بشین پاشو لاغر شو یا راه برو پرواز کن میکنی که همچی میگی ؟ آخه مگه داری تست غذا میکنی که پشت بند هم میگی فوقالعادست ؟ ؟ ؟ 


خداییش خنده داره ، این جور تبالیغ رو باید یه سری جمع کنن توی دی وی دی بدن بیرون ملت شاد شن ... :دی 

-----


نمیدونم ملت چرا اینقدر به ورزش علاقه مند شدن ... آخه اینهمه تبلیغ که داره برای وسایل ورزشی (اونم همشون از یه برند به اسم تن تاک ) پخش میشه ، آدم شک میکنه پول پخششو از کجا میارن . میدزدیدن هم اینقد نمیشد ... 


بحث دزدی شد ... توی مجله داستان یکی که مراقب امتحانه خاطراتشو نوشته ، آدم دلش میخواد هرچی دانشجو تو این مملکته رو بریزه توی هاون بزرگ چش بسته بکوبه ... والا جهان پاک میشه ... چرا اینو میگم ؟ 

خب مثلن این مراقبه دیده یارو خرس گنده داشته تقلب میکرده ، مراقبه تازه میتونسته برگشو بگیره ، ولی فقط بهش گفته جاشو عوض کنه ! بعد امتحان پسره خرس گنده اومده میگه : " دلت خنک شد ؟ این ترم میوفتم " 

مراقبه عینن اینو نوشته : من نگاهم به دلم بود که گرم بود به آینده ی این مملکت نه به این دانشجو ها ..


آخه بی سواد نفهم خب باید بیفتی ، باید اصلن بری بمیری ... رفتی دانشگاه قبول شدی که با تقلب ترم ها رو یکی بعد از دیگری بگذرونی و بعدم مدرک بگیری و بشینی پشت و میزو گند بزنی به کشوری که ما هم داریم توش نون و آب میخوریم ؟ 

اصلن اگه تو نیوفتی کی بیوفته ؟ پس اصلن فعل "افتادن " برای چه کسی به جز توی نفهم ساخته شده ؟ یعنی تو نخوای بیوفتی من خودمو به زمین گره میزنم که یه وقت نرم بالا چون میدونم تو هرجا که کلت باشه و مغزت ( که میدونم نداری ) اونجا همون ته دره هست هست و ربطی هم به جهت جاذبه نداره ... 


آخیش دلم خنک شد اینارو بستم به فحش. البته نه اینکه من خودم تقلب نکنم ها ! ولی اولن که دانشگاه خیلی با دبیرستان فرق داره و اصولن نصف درسای دبیرستان اصلن به درد نمیخوره ( مثلن من توی امتحان شیمی با افتخار تقلب میکنم چون میدونم هیچ فایده ای برام نداره و رشتشو هم نمیرم ) یه دلیل دیگم هم دارم ... درسته که من تقلب میکنم ، ولی اگه معلم فهمید ، خب من جلو روی معلم فحشش نمیدم !! مثل این خرس گنده که به مراقبه گفته " دلت خنک شد ؟ " آخه اون داره وظیفه ای که بهش محول شده رو انجام میده و اگه مچ توی بدبختو نگیره پولش حلال نیست . . . 

واقعن که ، چه آینده ای بشه آینده ی ما ... یه مشت استاد تقلب بشن دکتر و مهندس و برقکار و پلیس ... اوق 

sina S.M
۲ نظر

مهارتی به اسم گراف :2: همبندی

سلام با درسی جدید در خدمتتون هستیم ! ابتدا یه تعریف کلی از کلمه " همبند " ارائه میدم .

خب شاید این آخرین درس گراف توی این وبلاگ باشه چون خیلی وقت گیره !

ما به یک گراف میگیم همبند اگر بشه از هر راس اون به راسی دیگه رفت ! ( خب منظور از رفتن اینه که با حرکت روی یال ها به راس مورد نظر رسید ) 

مثلن گراف پایین همبنده : 


چرا که میشه با حرکت از روی یال ها از هر راس دلخواه به هر راس دیگه ای رفت ! خب یه گراف ناهمبند به گرافی میگن که همبند نیست . به همین سادگی ! 

مثلن گراف زیر ناهمبنده » 

چون نمیشه از راس 1 به راس 4 رفت . یا بهتره بگیم راس 1 به راس 4 مسیری نداره ( خب این خیلی معقوله و نیاز به توضیحات بیشتری نداره )

تمرین : 

تعداد مولفه های یک گراف همبند رو بگو : " یک " 

تعداد مولفه های گراف شکل دوم رو بگو :" دو "

با توجه به پرسش های بالا بفهمید که " مولفه " چیست .


حال یه سوال واقعی درباب همبندی گراف » 


ثابت کنید یک گراف همبند با n راس حداقل n - 1 یال داره


جواب قضیه پست قبلی : 

قرار بود اثبات کنیم مجموع درجات یک گراف همواره زوج است . 

خب مجموع درجات هست دو برابر یال ها . چون به ازای هر یال دو واحد در مجموع درجات شمرده میشه ( دو واحد اشاره به دو سر یه یال ) پس مجموع درجات گراف همواره زوجه.

از اون میشه نتیجه گرفت که تعداد رئوس با درجه فرد توی یه گراف همواره زوج تاست ( چرا ؟ ) 


---


متاسفانه این وبلاگ نمیتونه گراف رو به شکلی که واقعن هست بگه . چون سطح سواد افراد متفاوته ، ازینرو اگر مطالب فوق خیلی ساده یا خیلی سخت است (!) نیازی نیست مطالب را بخوانید . کما آنکه علم همینه که هست ! در کل این مطالب رو بیشتر برای خودم میگم چون شاید یه روزی خواستم این مطالبو از پایه برای یه مبتدی توضیح بدم و در اونصورت باید بلد باشم جمع بندی کنم :دی

 به قول کارگردان فیلم :: اختاپوس:: ،

" چی کار کنیم که دیگه قصص ! همینه که هس ! " 



sina S.M
۰ نظر

مهارتی به اسم گراف :1: درجه

خب با اولین درس از مهارتی به اسم گراف در خدمت شما هستیم ! نظرتون رو راجع به گراف بگویید. ( اما قبلش باید بدونید گراف چیه پس به توضیحات مختصر زیر دقت کنید )

گراف به مجموعه ای از رئوس و یال ها گفته میشه ! خب رئوس و یالها چین ؟ (chiyan?) 
منظور از راس ، نقطه و منظور از یال ، خط هست . دو راس v و u اگر با یال به هم متصل باشند میگیم ، دو راس u و v مجاورند یا وصل اند یا با هم همسایه اند ( نه بابا ! )

خب یکم تمرین برای آشنایی بیشتر »
 تعداد رئوس و تعداد یال های مثلث چند تاست ؟  ( اگه گفتین ؟ خب مثلث از سه تا نقطه (راس) و 3 تا خط (یال) تشکیل شده )
تعداد رئوس دایره چند تاست ( خب دایره که راس نداره ! )

به این مدلی که الان توصیف کردم میگن گراف ! خود گراف ، مفهوم کلی اون چیز بی نهایت ساده ایه . اونقدر ساده که همه ما قبل از اینکه اسم گراف رو شنیده باشیم باهاش آشنا بودیم ! چطوری ؟ خب اینطوری که وقتی یه نقشه و جاده ها رو نگاه میکردیم توی ذهنمون هر شهر رو یه نقطه و هر جاده بین دو شهرو با یه خط فرض میکردیم و کاری به بقیه مسائل نداشتیم ( مثلن رنگ نقشه و اینا ! )
خب بیایم ببینیم این گراف از کجا اومد ( البته که گراف از جایی نیومده و حتی قبل از خلقت بشر هم بوده و بعد از ما هم خواهد ماند ! در اینجا منظور از ' اومدن گراف ' اینه که از کی بشر اون رو کشف کرد یا بهتره بگیم نامگذاری کرد )

خب ظاهرن میخواستم تاریخچه ی پیدایش گراف رو بگم ولی به مسائل مفید تر میپردازیم ( بعله چه چیزی مفید تر دانستن قضایای گراف !)

اولین قضیه گراف (به نظر من ) قبل از اینکه گفته بشه به تعریف نیاز داره > اونم یه تعریف اسمی ! 

درجه » به جملات روبرو دقت کنید و سعی کنید حدس بزنید " درجه " یعنی چی

 "درجه راس v برابر 9 است "
 " توی مثلث درجه هر راس برابر 2 است "
 " توی مربع درجه هر راس برابر 2 است "
" اگر توی یه مربع ، هر دو تا قطر را رسم کنید ، درجه هر راس برابر 3 است " 

اگه فهمیدید درجه چیه خیلی باهوشید ! اگه نه ، خب به این تعریف دقت کنید »
درجه راس v برابر تعداد یالهایی است که به راس v ختم میشوند . 

خب مثلن توی گراف پایین درجه ی راس شماره 6 برابر 1 است . چون تعداد خط ( یال ) هایی که به 6 وصل اند یکی بیشتر نیست پس درجه 6 یکه . 
درجه 4 ، سه هست . 
درجه 5 ، سه هست .
درجه 1 ، دو هست .
...


خب ، بذارین اولین ، آسون ترین ، ابتدایی ترین و منطقی ترین قضیه ( قانون ) گراف رو بهتون بگم ... 
گراف بالا رو در نظر بگیرین . درجات همه رئوس رو با هم جمع کنید . خب حاصل جمع برابر چند است ؟ 
2 + 3 + 2 + 3 + 3 + 1 = 14
این مقدار زوج هست ( یعنی بر دو بخش پذیره (!) ) خب سعی کنید یال های این گراف تغییر بدین ( کم و زیاد کنید ) به طوری که مجموع درجاتش فرد بشه ...
.
.
.
خب ، این کار غیر ممکنه . هیچ گرافی وجود نداره که مجموع درجاتش فرد باشه ، این همون قضیه ایه که میگفتم . 
مجموع درجات هر گراف زوج میباشد ! 

اگه گفتین چرا ؟ 

توی پست بعدی میگم ولی خب اگه این تاپیکو تونستین بخونین و بفهمید بد نیست تلاشتونو بکنید تا این قضیه رو اثبات کنید و توی بخش "نظرات بنویسید " 

اینم عکس چند تا گراف ( میتونید مجموع درجات رو برای تک تکشون حساب کنید :دی )

 

   

اسم گراف گوشه پایین سمت چپ هست : bull 
یعنی گاو نر  (:<


sina S.M
۹ نظر
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان