یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

نوشتن علی رغم نخواستن

جایی خوانده بودم هنر نویسنده اینه که وقتی که حرفی برای گفتن نداره بنویسه . . . 


مینویسم. برای خودم . میشد توی ورد بنویسم. ولی خب گفتم اینجا بنویسم. نه اینکه یکی از شما ها بخونه . بلکه فقط میخوام تعادل و تناسب رعایت شه . 

معمولا پست هایی که توی ورد مینویسم خیلی خیلی اطلاعات شخصی ای توش هست و خب توی کامپیوتر هم ذخیره میشه و ممکنه یکی از اعضای خانواده بهشون دست پیدا کنه . 


ولی پست های اینجا با وجود اینکه ده برابر پست های ورد توشون خود سانسوری هست ، ولی لاقل توی کامپیوتر ثبت نمیشه . . . نمیدونم ، یه وجه دیگه از شخصیت من هست که دلش نمیخواد همه چیزو تو یه جا متمرکز کنه . 


مثلا اگه سه تا قفسه کتاب داشته باشم نمیام اولی رو پر کنم بعد برم سراغ دومی ، بلکه میام هر سه تاشونو به یه اندازه پر میکنم . اینا بهرحال الگو های مسخره ذهنی هستن خب ! نمیدونم والا ! 


الان ساعت ۱۰ و ۵۴ شبه ، نمیدونم توی اون تهران خراب شده ساعت چنده ولی خب نمیتونمم ندونم چون دو ساعت و نیم شیک جلوتره پس در واقع اونجا یک و نیمه . 


تهران داشت خراب میشد ! تهران عوضی ! مردمت رو نمیگم . خودت رو میگم ! توی الاغ که اون کچل قاتل روانی آغا ممد خان قاجار انتخابت کرد ، کی میمیری ... کی ؟ 


چقدر دلم میخواست له میشد . دلم میخواست با تمام وجود میرفت توی عمق زمین ، پیش دیو ۵ سری که اعماق زمین نشسته و خوراکش تظاهر ، دروغ ، حماقت و دو دره بازیه . چه شام مفصلی میخورد اگر تهران به شکم اون دیو ۵ سر سقوط میکرد. 


ولی خب نمیتونم همچین چیزیو بخوام ! ( آره توی قرن ۲۱ هم حتی نمیتونی چیزیو بخوای !) چرا ؟ چون فامیلامون اونجان . دوستای دانشگاهم . دوستای کلاس داستان نویسی . آره ، فکر کنم سر جمع صد نفری توی تهران باشن که به خاطر نمردنشون حاضر باشم این خواسته امو پس بگیرم. تهران خراب نشو . به خاطر اون صد نفر . 


بقیه شونو نمیشناسم. نمیخوامم هم بشناسم. شناختن باعث میشه فقط الکی ترحم به خرج بدم. پس تهرانو کی اونجوری کرد ؟ کسی به جز مردمش ؟ چرا باید هفت خوان رستم رو پشت سر بگذارم تا بیام اینجا قاطی اروپایی ها زندگی کنم ؟ دلیلی داره به جز اینکه تهران جای زندگی نیس‌؟ لاقل برای من ؟ برای من که از رفتن به پاساژ لذت نمیبرم ! کشیدن قلیون و مدل و مو داشتن و ماشین زیر پا انداختن ، رفتن به کافه ! که توی دود و پود یه قهوه بدی بالا و به عکس سیاه و سفید آل پاچینو نگاه کنی ... توی تلگرام عکس طبیعت لایک کنی و با فیلترشکن از یوتیوب تریلر فیلم ببینی . . . 


من توی ۱۹ سالی که توی تهران بودم یه کتابخونه درست و حسابی نشد برم یبار ! هرچی کتابخونه رفتم یا با مامانم رفته بودم یا مثلا رفته بودم دم درش بسته بود ! یا کتابخونه دانشگاه بود ( که خب دانشگاه دولتی بود و اونو به خاطر خرخونی بدست اورده بودم مگرنه همونم نمیدادن بمون )‌


بعد اینجا جمعیت کل کشور ۵ میلیون و خورده ایه ، همچین هر ۱۰۰ متر یه کتابخونه علم کردن که بیا و ببین. نه کارت میخواد نه عکس سه در چهار با کپی رنگی شناسنامه بقال سر کوچه . 

میری اونجا هر دو سه متر یه گونی نرم (ازین لوکسا که نمیدونم اسمش چیه) انداختن و هیییییشکی هم نیست و میتونی روشون ولو شی و فقط در و دیوار کتابخونه رو ببینی و یه ساعت وقت بگذرونی . 


بخش فیلم ها . بخش موسیقی . بخش بازی های ایکس باکس . یه تلویزیون کوچیک که کنارش چند تا هدفون وصله و همینطوری برای خودش داره از یوتیوب آهنگ پخش میکنه و هر وقت بخوای میری اون هدفونا رو میذاری روی گوشت و اهنگ گوش میدی . 

زمین بازی مخصوص بچه ها . اینایی که میگم برای یه کتابخونه توی حومه پایتخته . نه خود پایتخت !

 حومه تهران رو شما ملاحظه دارین ؟ اسلامشهر و اینا . 



بعد بیان تز بدن : چرا مردم ما کتاب نمیخونن ! :/ 


سوال اصلی اینجاست ! : اصلا چرا مردم باید کتاب بخونن ؟ با اون امکانات بی نظیری که فراهم کردید براشون ؟؟؟ 

آخه اون کتابخون هاشونم تو از راه بدر کردی دیگه چه انتظاری داری به کتاب نخونهاش ؟؟؟ 



امروز توی ایستگاه مترو یه بیلبورد تبلیغاتی بود ، اول تبلیغ سری جدید نوکیا بود . بعد تبلیغ یه هدفون . بعد تبلیغ فیلم جدید جومانجی ، بعد یه تبلیغ اومد ( کتاب های پر فروش این هفته !) همچین عکس جلد کتابا رو با کیفیت فول اچ دی نشون میداد آدم آب از لب و لوچش راه می افتاد . 


بگذریم . اصلا نمیخواستم این ها رو بگم ولی خوب شد که اومدم تایپ کردم به هر ضرب و زوری که شده . بهرحال اینا گوشه مغز ادم میمونه و اگه یادداشت نکنه فراموششون میکنه . 


من از زل زدن به چشم مردم خوشم نمیاد و توی ایرانم تا کسی باهام چشم تو چشم میشد من یه طرف دیگه رو نگاه میکردم و حالا از معضلاتم اینه که تا نگاهم با یکی تلاقی میشه ، طرف یه لبخند به پنهای یه قاچ خربزه تحویل آدم میده و منم بنا به عادت ۱۹ ساله ام ، نگاهم رو پرت میکنم یه سمت دیگه یعنی اصلا این تلاقی نگاه یه حادثه بیشتر نبود ! بعد متوجه شدم چقدر حرکت خزیه که یه نفر بهت لبخند بزنه و تو نگاهتو پرت کنی یه سمت دیگه . 


دارم تمرین میکنم وقتی باهاشون چشم تو چشم شدم قبل اینکه نگاهمو پرت کنم یه سمت دیگه ، یکم فشار بیارم به خودم و دو ثانیه به طرف خیره شم و منم جواب لبخندشو بدم !!! 


امروز رفتیم رستوران ایرانی ! کلا پایتخت ۳ تا رستوران ایرانی بیشتر نداره . حس میکنم به اندازه یک ماه خوردم ! کباب برگ با ماست و خیار و کشک بادمجون و پیاز و دوغ و نوشابه !!! 


فکر نمیکردم انقدر وابسته باشم به غذای ایرانی ... :!  


توی راه برگشت توی مترو مامان گفت : اون خانمه داره برای خودش گریه میکنه . 


نمیدونم دلیل گریش چی بود ولی مامان گفت : منم هوس کردم گریه کنم . . .


حق هم داشت ، امروز یکی از دوستای قدیمیش توی بیمارستان بستری شده به خاطر مشکلات ریوی . 


با دوچرخه برگشتیم خونه . قرار بود عقب تر از من بیاد و توی راه گریه کنه . 


وقتی رسیدیم گفتم : گریه کردی ؟ 


گفت : نه ! تو این هوای خوب و دوچرخه ؟ 


میشد بیشتر هم بنویسم. درباره اینکه چقدر سکه هاشون برام دردسر سازه و بلد نیستم ازشون استفاده کنم و همش اسکناس میدم و سکه تحویل میگیرم . (فکر کنم الان چیزی معادل ۶۰ هزار تومن سکه توی کیفم باشه . اینا درشت ترین سکشون معادل ۱۲ هزار تومنه که اندازش از سکه دویست تومنی ایران هم کوچیک تره ، برای همین عادت ندارم با سکه پرداخت کنم ) 


یا میشد درباره دیروز بنویسم که با داداشم رفتیم موزه و کلی نقاشی و آثار مصر باستان رو دیدیم . البته کلی هم مجسمه لخت و پتی هم بود از یونان باستان و این حرف ها .


یا میشد درباره ی ؟! نه چیزی یادم نمیاد . . . فعلا :) 


----


 


خانم خیلی نگاه میکرد ! (یا شاید من فکر میکردم نگاه میکرد ، ولی خب طبیعی بود ، زیاد به ما زل میزنن به خاطر متفاوت بودنمون ،بهرحال ما نه شیر برنجیم نه مو طلایی :))‌) ) 


منم عکس گرفتن از مامان رو بهونه کردم تا از قیافه خانم بعکسم . ولی متاسفانه تار افتاد . راستی با مامان هماهنگ کرده بودم ها فکر نکنید دروغ گفتم بهش. :دی 


sina S.M
۶ نظر

یک سال پیش تقریبا همین روز

این پست 


sina S.M
۳ نظر

داستان جدید . - شرط بندی پوکر-

مرد پنگوئنی نگاهی به جعبه دستمال کاغذی انداخت . 

یک لکه خون . تمام چیزی که میدانست این بود که کسی را کشته . 

تلفن زنگ زد ، قاضی بود . دیشب بازی پوکر را از مرد پنگوئنی برده بود و میخواست شرطی را که برده بود پیگیری کند. چون مرد پنگوئنی انقدر مست بود که بعد از بازی نمیشد با او حرف زد . 

مرد پنگوئنی گوشی را برداشت . پرسید کی هستی . 

صدا امد . - قاضی . 

فهمید که فهمیده اند که یک نفر را کشته . حتما اعدام خواهد شد . نه نه . حبس ابد . اصلا قوانین این کشور چه بود ؟ 

sina S.M
۶ نظر

کانال چلگرام

سلام کانال تلگرام میخوام بنویسم الان هر بلاگری یه کانال داره گفتم منم تست کنم ببینم چیه ! 


 اگه کسی خواست بهم بگه که آیدیشو بدم و اینا ! 



بعد تلگرام کلا یکم ادم میتونه توش پست توییتری بذاره ! لذا جالب تره !  


(:


sina S.M
۴ نظر

میانمایگی


بخشی از کتاب "میانمایگی" نوشته نادر فتوره چی . 


در ادامه بخشی از  بداهه نوازیم با سه‌تار رو شاهدیم که اصلا ربطی به لنین نداره :)


(شایدم قبلا تو وب گذاشته باشمش :/ اگه کسی یادش بود بگه . البته خواننده های اینجا هیچ وقت ثابت نمیمونه همیشه پوست میندازه . عین شخصیت ادما که با گذشت زمان تغییر میکنن :) ) 


البته اون ۳ تا ضرب آخر یه نت معروفه ولی اصل اهنگو از تو کله خودم اوردم :/// البته مالی هم نیست ! 


به نظرم بخش قشنگ اهنگ همون اولشه که هنوز به نظم نرسیده . خیلی خاص و سورئاله برام ^^


کل حجمش دو نیم مگابایته خداییش نمیصرفه مدیاشو بذارم و با کیفیت بد پخش بشه ! 


دریافت

sina S.M
۴ نظر

خرما و مرگ و قرن بیست و یک

خرما آنقدر توی دهانم میماند که از شیرینی اش دهانم میسوزد . 


این قسمت : نمیدانم چه بگویم ! -_- پس درباره مرگ میگم


هممون یه روز میمیریم ! این زیبا ترین جمله ایه که میتونم تصورش کنم ! واقعا عجیبه مثلا تصور کنم علی (دوست دانشگاهم) یه روز میمیره ! 

یا اون خانم مهماندار هواپیما . یک نفر باید بین این همه ادم باشد که قسر در برود . ولی نه ! اگه بشه بهش گفت بیماری ، اینجوری نیست که بگین این بیماری رو ۹۹/۹۹۹۹۹ در صد ادم ها میگیرن ! نه . فقط یه عدد برای توصیفش وجود داره . اونم یک ۱۰۰ خشک و خالیه (که توی چشماش میشه خوند : اره نوبت تو ام میرسه !) 


مسلما احتمالش کمه همزمان بمیریم ! همیشه با خودم میگفتم : الان توی کلاس ما کی از همه زودتر میمیره یعنی؟ کی دیر تر ؟ ایا من زودتر از پدرام میمیرم ؟ یا بزاز با اون همه قلدریش زودتر از هامون توسری خور میمیره ؟ ! خلاصه ازین فکر ها !



 همه و همه میمیرن ! هرچقدرم که عالی باشد هر چند تا جایزه نوبل برده باشد ! 


نمیشه از دستش فرار کرد ! :/ 


حالا فکر کن مثلا ما الان کلی خوشحالیم که تو عصر اینترنت و گلوبال ویل ایج و جهان تکنولوژی هستیم . و به مردم قرون وسطی که فکر میکنیم دلمون براشون میسوزه ! 


حالا فرض کنید سال ۵ هزار ، بشر به عمر جاودان دست پیدا کنه یا جهنم و ضرر لاقل بتونه ۱۰۰ سالو برسونه به ۴۰۰ سال ! (کار نشد نداره اقا جان همین روز هاست که شاهد موفقیت اولین  پیوند سر جهان باشیم ، توسط یه دکتر ایتالیایی) ، حالا فرص کنید سال ۵ هزار بشر به عمر ۵۰۰ سال یا جاویدان برسه ! اونوقت دقیقا همون حسی رو به قرن بیست و یک دارن که ما به قرون وسطی داریم . یه حس ترحم و اینکه : بنده خدا ها چه دوره و زمونه سختی بدنیا اومدن ! ما میتونیم ۵۰۰ سال عمر کنیم  ! اون بدبختا حتی فرصت نمیکردن کل اثار ادبی یکی از کشور هاشونو بخونن ! تا میومدن بفهمن دنیا چیه زرتی یه درد میگرفتن و خلاص ! 😑😑😑😑 


یعنی امیدوارم کره زمین تا سال ۵ هزار میلادی از وسط نصف شده باشه که شاهد این حجم از دلسوزی نباشیم ! من که بدم نمیاد توی نقطه اوج بشر باشم :)) بعد من سرازیری باشه بهتره چون نمیخوام کسی تو جهانی بهتر از اینی که هست زندگی کنه :))) 


ولی خودمونیما اگه تو قرون وسطی میگفتی یه روز میاد که وحید خزایی از ترکیه با سرین از امریکا فحش کاری میکنن و میلیون ها نفر هم این دعوا ها رو شاهدن اگه به جرم خزئبل گویی اتیشتون نمیزدن جای تعجب بود ! یه گالیله داشت میگفت زمین مرکز عالم نیست کم مونده بود باباشو بیارن جلوی چشش . 😂 


یا مثلا من الان توی سرزمین وایکینگ ها اگر میگفتم وایکینگا خیلی خونخوار و حیوان صفت اند فردا هر تیکه از بدنم در یک قسمتی از دانمارک به سر نیزه وصل بود بعد زیر هر نیزه هم نوشته بودن "سزای آدم محمل گو " ..


ولی الان راحت تو خونه لم میدم و آب پرتقال میخورم و با فراغ بال هر چرندی که بخوام پشت سر اولین مردمانی که به این سرزمین اومدن میگم !:))


خواهشا از در قرن ۲۱ بودن لذت ببرید من به شخصه اگه دو روز تو قرن ۲۱ زندگی میکردم و بعد باقی زندگیم توی مصر باستان یا امپراطوری مغول میگذشت مطمئنن تنها کاری که نمیکردم ادامه دادن زندگی در اون دوران بود :)) 

sina S.M
۴ نظر

اما دویست هزار تومان روی سر ما جا دارد

از وبلاگ تانزانیای خالی (پست اخرش) یکی از عجیب ترین وبهایی که دیدم ! البته خیلی طول کشید تا توانستم حس بدی  را که بهش داشتم دور بریزم . . . ^_^ بالای یک سال ! 



خواسته‌های من سطحی نیستند. سطحی جد و آبائتان است. تمام عمرم خواسته‌ام پولدار باشم. از اعماقم خواسته‌ام. از تهم. ریشه‌هایم. حالا مثلا شما که پولدارید کجای جهان را گرفته‌اید؟ شاید شما بی‌عرضه‌ای پخمه‌ای چیزی بوده‌اید. شاید هم‌چنان هم هستید. دلیل می‌شود چون شما فلان پس من هم همین‌طور؟ ای مرده شور سطح استدلالتان را ببرد. چون مرده شور‌ها می‌آیند چیزهای پولدارها را می‌برند. برای پولدارها کار می‌کنند. مثل پلیس‌ها و کارمندها و معلم‌ها. پولدارها همه را خریده‌اند و برای خودشان کرده‌اند. من برای دویست هزار تومان هزار جور نقشه دارم. ممکن است دویست هزار تومان به تخم شما باشد حتا بگویید دیویست تُمَن. اما دویست هزار تومان روی سر ما جا دارد. ما کامل صدایش میکنیم. کامل صدایش کنی زیاد می‌شود. بشماری کم می‌شود. این‌ها قوانین هستند. پولدارها قوانین ندارند. قوانین را می‌شکنند یا خم می‌کنند. قوانین ما را می‌شکنند یا خم می‌کنند. من به دوستانم می‌گویم که اجدادم نوکران شاه طهماسب بوده‌اند. کل روستایمان. دوستانم می‌خنند. فکر می‌کنند تواضع و فروتنی. می‌گویم تماممان تمام مدت برای بیشتر نوکری کرده‌ایم. یک لقمه نان بیشتر یا چند سکه بیشتر. تا قرن‌ها نتوانسته‌ایم از آنجا بیرون بزنیم. توی اعماقمان خواستن‌ ِ پولدار شدن بوده. توی تهمان. توی ریشه‌هایمان در خاک روستا.

sina S.M
۶ نظر

پنج بعد از ظهر دریا و ظلمات و باد شدید

الان حوالی دریای بالتیک که همرنگ اسمان شده و مثل قیر سیاه و عمیق و ترسناک است نشسته ام و نگرانم که این بادی که هی زیاد و زیادتر میشود دوچرخه یا گوشی یا خودم را پرت نکند توی دریا . 


میدانم مسخرست ولی فکر اینکه شاید الان موجودات و هیولا هایی که وایکینگ ها توی افسانه هایشان تعربف میکنند از کناره سنگ ها بالا بیایند و خودشان را به اتوبان برسانند بدنم را مور مور میکند :/ 


ان طرف چراغ های شهری است که توی گوگل مپ پیدایش نیست میخواهم از یک نفر بپرسم یعنی ان چراغ های سوئد است ؟؟ یا برای خود دانمارک ؟ :/ اخه فاصلش خیلیه اگه سوئد باشه :!




+ الان از خانمی که دو سگ گنده داشت پرسیدم اینها چراغ های سوئده ؟ گفت اره ...بند سگا رو ول کرده بود الان زنده نبودم ! 



sina S.M
۰ نظر

سیاه و سفید ، یا یک همچین چیزی




چقد جای خوبی بود . وبلاگ بلاگفایم را میگویم . اسمش بود خرمای سفید ! با امصای مخصوص خودم : خطخطی های زیبا یا همان khatkhatihayeziba که بعد از پاشیدن سرور های بلاگفا در کانادا کلا محو شد . 


و من نفهمیدم ایا بخاطر اشتباه بلاگفا بود یا بخاطر فتوایی که آلما توکل یا تهمینه حدادی توی وبلاگش داده بود و گفته بود " فکر کنم اگر ۸۰۰ تا شکایت برای بلاگفا بفرستیم آنها این وب جعلی را تعطیل میکنند " . 


جعلی خودتی . 


حالا مهم نیست ! اینکه من نقاشی ها و نوشته های یادگاری ام را از دست دادم به درک . توی پوشه ام همه ان نقاشی ها را دارم و نوشته ها . نوشته ها تا زمانی که زنده ام دوباره خلق خواهند شد . 


 مهم این بود که اون ذهن فمنیستیشو به چالش کشیدم و اینکه یه نفر میتونه به راحتی با چند تا L زیاد و کم جاتو بگیره و چقد باید بی ارزش باشی که برات مهم باشه تک باشی توی این دنیا ! 🙄 



توی اون وبلاگ پستی داشتم که توش یک نفر را که توی سالن انتظار تالار وحدت دیده بودم به کیک تشبیه کرده بودم . فک کنم این زیبا ترین تشبیهی بود که برای یک نفر بکار بردم :) 


دختری که به این جالب بودن اشاره کرد و انجا را میخواند یک وبی داشت که دقیق نمیدونستم اسمش چی بود .. سیاه و سفید  یا همچین چیزی . بار ها بهم گفته بود چرا راضی نمیشوی و ادرس وبت را عوض کنی و من تحت تاثیر آن تئاتری که ان روز در تالار وحدت دیده بودم فکر میکردم ادم باید پای حرفش بایستد و زور را تحمل نکند . آن تئاتر همان نمایش معروف "مردی برای تمام فصول " بود . با بازی رضا کیانیان . که حاضر نشد ازدواج هنری هشتم را به رسمیت بشناسد و در راه وفاداری به سوگندی که پیش تر خورده بود اعدام شد .(حالا دقیق یادم نیست سوگند بود یا چی !ولی یادمه بحث این بود که حاضر نشد نظرشو عوض کنه و زندگی خانوادشو هم به فلاکت کشوند تا پای حرفش بمونه ) 


بعد آن نویسنده وب که خواننده وفادارمم بود ! وقتی دید من راضی بشو نیستم توی وبش نوشت : چطور میشه ادم انقدر عمیق به تصمیمش وفادار باشه.


حالا شایدم با من نبود ! نمیدونم :)


وقتی وبم از بین رفت .. همان ثانیه های اول . فهمیدم که به جز تحلیل نقاشی ها و نوشته های دیگرم . یک چیز دیگر هم هست که دیگر نمیتوانم پیدایش کنم و به ابدیت پیوست ! وبلاگی که اسمش بود سیاه و سفید .. یا یک همچین چیزی 


 




آهنگ ارمنی-ایرانی نانی جان از روان استورم و فرشته اتحاد که از طریق اون وب باهاش اشنا شدم و همیشه گوش دادنش منو میبره به اون جا 

sina S.M
۶ نظر

شترمرغی که نوتلا میخوره دمش پر پشته


یعنی چی آقا ! فکر کنم اسم اینجا رو باید عوض کنم بذارم : مرغی که انجیر میخوره نوکش کجه !


فکر نمیکردم یه روز فیلم گشت ۲ باعث بشه روزی ۵۰۰۰ بار این جمله مسخره برام مرور بشه .باو بسه دیگه ! با چیزای دیگه بیایید اینجا . 


قبل از اینکه گشت ۲ پاش به وبلاگ باز بشه «سفرنامه دبی» بیشترین چیزی بود که ملت سرچ میکردن و میومدن اینجا . حالا شده این ضرب المثل مسخره ! که هیشکی نمیدونه اصلا برا چی تو فیلم بکار رفته و فقط انقدر گنگ و مسخرست که قهرمان فیلم یه سره این ضرب المثل رو در توضیح اتفاقات فیلم میگه و یه جورایی این استفاده نابجای ما ایرانی ها از ضرب المثل ها رو به سخره گرفته ! 


راستی میدونستید زبان فارسی جزو ۳ زبان برتر جهان از نظر تعداد ضرب المثل هاست ؟ 



در راستای اینکه « مرغی که انجیر میخوره نوکش کجه »بنا شد یه سری ضرب المثل دیگه هم اضافه کنم چون فکر کنم الان تو ایران صاحب این ضرب المثل من شدم :دی 



شترمرغی که نوتلا میخوره دمش پر پشته 


پنگوئنی که مسواک میزنه شناگر ماهریه 


قرقاولی که قبل از ناهار دستاشو میشوره چشماش ضعیفه 


خروسی که بنزین میخوره صداش خش خشیه 


طاووسی که آدمخواره قطعا جنایتکار نیست !


بلدرچینی که نمک بخوره خوشمزس


کبوتری که قد قد نمیکنه لال نیست لزوما 


مرغی که پسته های عید رو نمیخوره حتما یه ریگی تو کفششه .


:/

راستی میدونستید حتی فامیل کارگردان هم پاش به قضیه باز شد و زیر اون پست کامنت گذاشته ؟ 

حال ندارم برم از ایمیلش اسکرین بگیرم و خودتون باور کنید :) 

 البته اونایی که منو میشناسن میدونن دروغ نمیگم و خیلی رکم و اینا :) 



sina S.M
۱۰ نظر
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان