هفته شلوغ به انتها رسید
باز سرم خلوت شد .. هفته شلوغی بود .
یک امتحان میانترم یک تحویل پروژه یک همورک سخت که تازه نصفه و نیمه انجامش دادم مشق فیزیک .
اه گندش بزنن . میدونی چرا ؟ چون الان که از همشون خلاص شدم به جای اینکه احساس راحتی داشته باشم یه احساس افسردگی و اعصاب خوردی و ناراحتی دارم
با بقیه ناراحتی هام فرق میکنه . ازوناست که نه با درد دل حل میشه نه با اهنگ . ازون ناراحتی های واقعیه .
حال و حوصله گرم گرفتن با ادما رو نداشتم امروز و همینم باعث شد فقط حالم بدتر بشه . و یه جور تیریپ انزوا و یه گوشه افتادن بهم دست بده .
بازم تو اون حالت دیدم یکی از بچه های کلاس داره خزئبلات میگه .
میگفت ۹۰ درصد مردم امریکا زندگیشون دست خودشون نیست . بعد اونور دو تا دختر همچین دست به چونه نشسته بودن ... هدفونمو گذاشتم تو گوشم و اهنگ پلی کردم تا بیشتر از این روزم خراب نشه .
بعدشم همراه اول لامصب هم برای بار ۴ ام اس ام اس داد که مشخصاتت مغایرت پیدا کردیم برو یکی از دفاتر همراه اول درستش کن .
از روی گوگل مپ سرچ زدم همراه اول همه جای این تهران خراب شده بود به جز طرفای من . سر اخر یه جا رو پیدا کردم که نزدیک بود. یه نقطه قرمز بود وسط کوچه پس کوچه روش نوشته بود همراه اول .
گفتم یکم پیاده میرم اعصاب خوردیم برطرف میشه .
شارژ گوشیمم تموم داشت میشد فقط به اندازه ای داشت که تونستم با مپ خودمو برسونم رو اون نقطه قرمز .
رسیدم بهش . از چند نفر پرسیدم ... اما کسی نمیدونست . یه مغازه دار گفت برو چند خیابون بالاتر . رفتم . نبود .
نمیدونم چه وضشه آخه . ایرانسل همه ایستگاهای مترو دفتر خدمات داره . یعنی ازون وقتا بود که میگفتم عجب خری بودم همراه اول خریدم .
*** دوم هم نیستی چه برسه به همراه اول !
شارژ گوشیم پرید . رفتم خونه .
هنوز دست و صورتمو نشستم .. یهو کلی فشار از روم برداشته شد ..
کارایی که کردم .. دیدن یکی از کلیپای خنده دار برای ۲۰ بار . خیلی توش انگلیسی حرف میزد با کلی زور تونستم نصفشو بفهمم .
به جز این ... یکم تو تلگرام چرخ زدم و برای علی چیز میز فروارد کردم . نمره تحویل پروژه یکی از بچه ها رو پرسیدم
و به علیرضا پیام دادم که فردا بریم سینما یا نه .
امروز با هم ناهار خوردیم . بخشی از روز رو علیرضا برام بد کرد .
مجبورم کرد به یه نفر دروغ بگم .
- بگو حالش بد بود رفت . نمیتونه پروژه رو تحویل بده
- بابا بیا به توضیحی بده . اینجوری صفر میشی ها
- نه .. چجوری توضیح بدم
- مگه خودت ننوشتی ؟
- نه یکمشو از بقیه کمک گرفتم
-چند درصدشو ؟
- پنجاه درصد ..
- آهان .. این یکمش بود ؟ ببین پروژه بعدی که دو نفره است رو باهات برنمیدارم . مگرنه مجبور میشم همرو خودم بنویسم.
- باشه برندار .
... اولین بار بود اعتراف میکرد هیچی سواد ندارد .
خداحافظی کرد و رفت ..
....
رفتم پیش مسئول . گفتم دوستم حالش بد شد و رفت خونه ...
مسئول گفت : یعنی چی ؟ ..
-رفت دیگه ...
- آخه چرا ؟؟؟
- ناهار خوردیم . حالش بد شد . رفت ...
ده دقیقه بعد علیرضا زنگ زد .
- چی بهش گفتی ؟
- گفتم حالت بد شد رفتی
- چی گفت ؟
- هیچی . گفت صفر میده بهت .
- ببین میتونی بهش بگی .. ... ...
- چی ؟ صدات نیومد ؟
- هیچی ولش کن .
- خدافظ
- خدافظ
...
روز بدی بود .. تنها شده بودم .
جمعی که انحا بودند اصلا مرا تحویل نمیگرفتند چون من یک ساعت کمنر بود که امده بودم در حالی که آنها ۴ ساعت یا بیشتر با هم بودند .
البته من هم علاقه ای نداشتم وارد بحث هایشان شوم . از ان موارد خاصی بود که از هیچ مکالمه ای لذت نمیبردم . گفتم که حالم کلا بد بود و این باعث میشد توی جمع هم منزوی شوم و این خودش بدتر میکرد.
یکی از آنها بود که بیش از ۷ ساعت آنجا بود . و در این مدت خیلی با همه گرم گرفته بود .. حتی با مسئول تحویل پروژه :/
آن یک نفر دشمن بود !!
بالاخره پروژه را تحویل دادم . جمع بچه ها رفتند سمت خانه . امیرحسین به من گفت ایا ممتظر باشیم تو هم پروژتو بدی با هم بریم ؟
گفتم نه !! میتوانم ۱۰۰۰۱ دلیل برای این نه بیاورم ! ولی اون دلیل اخر اینه :
تنهایی را ترجیح میدادم .
فکر میکنم همش یه تلقین بزرگه ! وقتی پروژه رو دادم حتی صبر نکردم اون یکی دوستم که تو راه بود برسه .. احتمالش کم بود برخورد جالبی از آب در بیاد و مثلا با هم برگردیم ! حتی اگر پسر بود هم حال و حوصلشو نداشتم چه برسه به اینکه ... !!
...
توی راه برگشت یه گوشه کز کردم و با موبایل ور رفتم . همش فکر میکردم و غصه میخوردم . :...:
نمیدونم چیکار کنم . فردا پس فردا وقت برای درس هست . این هفته هم امتحان نداریم . فردا شاید با علیرضا برم سینما . ماجرای نیمروز فیلمیه که میتونه حالمو خوب کنه دوباره دیدنش . اگر علیرضا نیومد خودم تکی میرم . بهترین سینما نزدیک خونمونه .
فکر کنم الان بدونم چیکار کنم ... این پست کروکثیف و بدون عکس رو منتشر کنم و میدونم پر از غلط نگارشیه .
بعد برم دست و صورتمو بشورم . بعد جورابمو در بیارم :/ بعد شاید بزنم cnn ببینم برای اموزش زبان . این لامصبا انقدر تند حرف میزنن ادم کلا بیخیال انگلیسی میشه . بابا حرومزاده اگر قرار بود فارسی رم اینجوری بحرفن من نمیفهمیدم تو چطور انگلیسیشو میفهمی زنیکه ی مجری :/
یعنی با چنان سرعتی عبارت executive order رو بیان میکنه که ادم نمیفهمه این الان گفت x order یا مثلا گفته it order ... یعنی این سرعتشون تو حرف زدن زمین تا اسمون فرق داره با فارسی .
این گزارشگرای cnn تو ۵ ثانیه ۷ تا جمله میگه با تحلیلش . بعد گزارشگر فارسی تو ۵ ثانیه فقط میتونه بگه : " ما الان شاهد این هستیم که "