یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

اولدوز و کلاغ ها

از صمد بهرنگی کسی خونده ؟ 


نویسنده ماهی سیاه کوچولو . تبریزی بود و سیاسی . (مثل اکثر نویسنده های آن دوران ) و اینکه توی ۲۹ سالگی غرق شد و علت مرگش هنوزم سواله و توی کتابای زیادی به مرگش اشاره شده (اینا رو از ویکی اوردم باو) 


نکنه شوخی میکنید با من ؟ ایشون که کلا تو فاز بچه دبستانیه داستان هاش 😐 البته من فقط اولدوز و کلاغ ها رو خوندم و ناخنکی ام به داستانای دیگش زدم مثل اولدوز و عروسک سخنگو یا کچل کفتر باز . 



به نظرتون ارزش داره اون بقیه داستانای کودکانشم بخونم یا یه راست برم سراغ بزرگونه هاش ؟ فکر کنم تلخون لاقل به لحاظ موضوعی برای بزرگتر ها باشه مخصوصا اون قسمتیش که میگه : 


بدن گوشتالو و شهوانیشان، آب در دهن جوانان محل می انداخت. برای خاطر یک رشته منجوق الوان یک هفته هرهر می خندیدند، یا توی آفتاب می لمیدند و منجوقهایشان را تماشا می کردند. گاه می شد که همان سر سفره ی غذا بیفتند و بخوابند. مرد تاجر برای هر یک از دخترانش شوهری نیز دست و پا کرده بود که حسابی تنه لشی کنند و گوشت روی گوشت بیندازند. 



اگه کسی صمد بهرنگی شناسه لطفا برام بگه ویژگی هاش چیه و نظر خودشو بگه به داستاناش .



راستی این داستان اولدوز و کلاغ ها درسته برا بچه ها بود ولی تکه های عجیبی هم توش بود مثلا دو تا بچه برای نجات دادن یه بچه کلاغ یه سگ گنده رو میکشن !! 😐 بعد اولدوز به یاشار میگه : گناه داره ! 

بعد یاشار میگه : گناه چیه ؟ 


دیالوگی که قبل تر هم در ابتدای داستان از زبان ننه کلاغ گفته شد وقتی اولدوز بهش گفت دزدی گناه داره ... و ننه کلاغ گفت : گناه اصلا چیه . گناه اینه که بچه من از گشنگی بمیره . 



....



داستان جالبی بود . یک ساعته خواندم حدود ۶۰ صفحه میشد. البته من کلا خیلی کند میخونم و تمرکزم پایینه موقع خوندن و اینم بگم که متن روان و کدوکانه داستان بی تاثیر نبود روی سرعتم . (سرعتی که حتما خیلی از شما بهترش رو دارید ) 


sina S.M
۴ نظر

کیا بیدارن 😕

محض کنجکاوی

sina S.M
۱۳ نظر

در حاشیه باکس دنبال کنندگان _دو اسطوره : ف ع و میم کاف ! به طور همزمان در یک باکس !!!

دو اسطوره بعد از قرن ها فراز و نشیب ... 

هردوشون با هم .

 در باکس دنبال کنندگان غیر خاموش ! 


میم کاف + ف ع 


البته هردوشون در هر حالت اینجا رو میخونن . چه دنبال کنن چه نکنن . 


راستی هربار با هم کامنت رد و بدل میکنن مثل غریبه ها با هم رفتار میکنن :) 


در حالی که هر کدوم از دیگری اطلاعات زیادی در اختیار داره . 


و این جریان اطلاعات یا واسطه ای که این وسطه کسی نیست به جز نویسنده این سطر ها 😂😂😂😂


خب اینجا روی صحبتم با شماست دو دوست عزیز : دیگه با هم غریبه نباشید ! 


انگار این پست باید نوشته میشد تا به رو تون بیارم این پدیده رو . 


اخه مگه میشه جفتتون از طریق من هم دیگه رو بشناسید و از این موضوع که طرف مقابلتون هم این رو میدونه آگاهید و باز هم به روی هم نمی آورید و خیلی ارام با هم کامنت رد و بدل میکنید ! البته من دقیقا درجریان جزئیاتش نیستم ولی ازین به بعد که یکیتون خاست به اون یکی پیام بده حواسش باشه خلاصه :))) 





sina S.M
۲ نظر

لعنت به ثنا تبری

طرفداران فانتزی 


فف 


ثنا تبری 


لعنت به ثنا تبری . 


ثنا اگر اینا رو میخونی بدون خیلی عوضی ای 


ثنا طبری یا هر گ*ی که هستی 

sina S.M

قالب جدید + ژاپنی

پست قبل هم فراموش نشود ^^ دو نصفه شب پست گذاشتم :))


جالبه اون ساعت شب ۱۲ نفر آنلاین شدن تو وبم O_o


از اول تابستون کیبورد ژاپنی ریختم چون تصمیم داشتم این زبانو بخونم 

ولی این کیبورد و دیدن این حروف پیچیده ی کانجی که از زبان چینی وام گرفته شده کلا منو از یادگیری ژاپنی منصرف کرد . راستش قبلش خیال میکردم کل ژاپنی همون الفبای هیراگاناست (اون کاراکتر هایی که خیلی ساده و خوانا هستن غالبا جزو هیراگانا حساب میشن مثل あなたゆうしょく ) ولی بعد فهمیدم نزدیک هزار حرف کانجی هم باید یاد گرفت که در عمل خیلی تفاوتی از نظر سختی با زبان چینی نداره . کانجی اون حروف وحشتناکه که اصلا از فاصله دور قابل خوندن نیس مثل 時間興異鵜 مثلا این سمت راستیو بخوای بنویسی هر بار انگار داری مونالیزا میکشی ‌!!! توی چینم که بودیم از هتل خواستیم برامون ادرس یه پارک معروفو به چینی بنویسه که ما بدیم به راننده تاکسی . من قشنگ چیزی که با خودکار نوشت رو با نسخه چاپیش تو گوشیم تطابق دادم . قشنگ همون ریز ترین خط ها رو کشیده بود فقط انقدر سریع این کارو کرده بود که اصلا چیزی که نوشته شده بود زمین تا آسمون فرق داشت با نسخه چاپی :/ اصن دلم به حالشون سوخت که تو مدرسه این چیزا رو یاد میگیرن.

 (بدی چینی اینه که همون الفبای ساده ی هیراگانای ژاپن رو هم نداره و کلا با کانجی زندگی میکنن 😂)

お鵜雅注言賀芽餓葉中三ざっし出践ん


راستی تا اینجا اومدین زشته دست خالی برید . یکم ژاپنی یاد بگیریم . 


نیهونگو = 日本語 = یعنی "ژاپنی" 


نیهون = 日本= ینی "ژاپن" 


کی یو (البته اینو باید از هوای بینی و ته حلق و اینا بگی مثل فارسیا نباید گفت :/) = きょう= ینی "امروز " 



خلاصه اینکه برم سراغ روسی بهتر نتیجه میگیرم . چون الفباش محدوده نه نامحدود :/ الفبای یه زبان گام اوله توی یادگیری و در مورد ژاپنی گام اولت رو به جهنم باز میشه ! :/ هرکی از این هیولای الفبا جان سالم بدر برده تو گام های بعدی مثل گرامر و لغت و اینها سربلند بیرون اومده چون توی گام اول قشنگ فولاد آبدیده شده ! :///





sina S.M
۷ نظر

عنوان به ذهنم نمیاد.

امروز یک نفر بهم گفت : ناراحت که نشدی ؟

گفتم نه .

یک لبخند هم زدم. البته توی تلگرام نه توی واقعیت .

بعد گفت : مطمئنی ؟

و من سکوت مزحکی را که تمام این سال ها در برابر این سوال حفظ میکردم شکستم ... قاطعانه گفتم : راستشو بخوای ناراحتم . همینو میخواستی بشنوی ؟

گفت : بیخیال بابا .

برایش توضیح دادم که کاش به همین راحتی بود و اینکه دست خودم نیست و فکر نکن از سر پدر کشتگی ازت ناراحتم ، ازت ناراحتم چون ازت ناراحتم . و خب منم گفتم بیخیال ! خودت با پرسیدن « مطمئنی» آن بیخیال را زنده به گورش کردی و جواب اصلی را از دلم کشیدی بیرون.

کمی گذشت و دوباره گرم گرفتیم. بعد گفت میخواهم یک اعتراف کنم .

گفتم باشد. بعد گفت : از اعتراف پشیمان شدم و خسته تر از این حرف هام و بهتر است بروم.

بعد با لحنی که انگار جواب سوالش را میداند پرسید : ناراحت که نشدی ؟

و من دقیقا همان جواب دفعه قبل را دادم : چرا ناراحت شدم چون اصولا خوشم نمیاد یه چیزی میگن و زود منصرف میشن.

و گفت ، حرفش را زد.

فکر میکنم کم کم دارم یاد میگیرم با انسان های لعنتی آنجوری رفتار کنم که به مذاقشان خوش بیاید. هرچه باشد خودم هم برای دیگران یک انسان لعنتی ام ، پس کافی است فقط مثل خودشان پررو باشم. وقتی پرسیدند ناراحتی یا نه ، عوض دروغ گفتن و تظاهر به شادی ، بگویم : آره ناراحتم ، حالا تو بگو ببینم چه غلطی میخوای بکنی در قبال ناراحت نبودن من ؟

این اصلش است ! باید پررو باشی باید همه حست را بریزی بیرون تا بتوانی گفت و گو را روی غلطک بیندازی. تا قبلش فکر میکردم رک بودن همه حس ها را میریزد بیرون. ولی جنبه هایی از رک بودن بود که متوجهش نشده بودم. مثل وقتی که حالت بد است و ازت میپرسند خوبی و تو رک باید بهشان بگویی نه خوب نیستم.

 

به من گفت : تو با این روحیه حساست بهتره با کسی باشی که زود رنج نیست. ( یک جورهایی منظورش خودش بود)

 

بهش گفتم : البته یک راه حل بهتر هم هست ، اینکه کلا با کسی نباشم.

 

(اینجا فعل بودن فقط به معنای گفت و گو کردنه لطفا ذهنتان جای مزخرفی نره)

قشنگ زدم توی ذوقش . بعد دو سه دقیقه متوجه شدم و گفتم البته قدر زودرنج نبودنت را میدانم و اینها .

 

- - - -  - - - - --

 

 

 

 

 

sina S.M
۳ نظر

چطور در یک سال ۱۰۰ کتاب بخوانید


برگرفته از avangardsite.ir

داریوش فوروکس، نویسنده‌ی کتاب «برنده‌ی جنگ درونی»، یکی از ستون‌های محبوب روزنامه‌ی «هافینگتن پست» را می‌نویسد و در وب‌سایت شخصی‌اش هم ایده‌ها و روش‌هایی را برای مقابله با تعلل و بالا بردن بهره‌وری شخصی مطرح می‌کند. یادداشت‌های او از پرخواننده‌ترین ستون‌های «هافینگتن پست» محسوب می‌شود. مطلب زیر یکی از همان یادداشت‌هاست.

 


دوست دارید فهرست کتاب‌هایی که در یک سال می‌خوانید بلندتر باشد؟ آیا هرگز برایتان پیش آمده کتابی را بخرید که هیچ وقت نخوانیدش؟ این اتفاق ممکن است برای خیلی از کتاب‌هایی که در طول سال می‌خرید بیفتد؟

اگر شما هم کمتر از آن چیزی که دلتان می‌خواهد کتاب می‌خوانید، بدانید که تنها نیستید. سال گذشته به صفحه‌ی شخصی‌ام در وب‌سایت گودریدز سر زدم  و تازه متوجه شدم که در ۲۰۱۴ تنها پنج کتاب خوانده‌ام. این نتیجه حسابی ناامیدم کرد. برای همین هم دنبال راهکارهایی برای آن گشتم.

آیا می‌شود سالی صد کتاب خواند؟ چرا باید سالی صد کتاب بخوانیم؟ شاید جواب همین باشد، به قول بیسمارک، احمق‌ها از تجربه کردن یاد می‌گیرند و من ترجیح می‌دهم از تجربه‌ی دیگران یاد بگیرم.

 

  • زیاد کتاب بخرید

پولی که برای خریدن کتاب می‌دهید در واقع هزینه‌ای است که برای کتاب خواندن کرده‌اید. هر کسی می‌تواند زمان کافی برای کتاب خواندن را برای خودش بسازد. اگر شما پول ندارید می‌توانید یک چیزهایی را عوض کنید و صرفه‌جویی کنید.

اراسموس هلندی یک‌جایی گفته: وقتی پول کمی دارم، کتاب می‌خرم و از آن پولی که باقی می‌ماند لباس و غذا می‌خرم.

مطمئن باشید پول و زمانی که صرف کتاب می‌کنید ارزشش را دارد. من که هیچ سرمایه‌گذاری بهتری به عقلم نمی‌رسد. کتاب خریدن فقط وقتی اتلاف محض سرمایه است که هیچ وقت آنها را نخوانید.

اگر می‌خواهید بیشتر بخوانید باید کتاب بیشتری بخوانید. بعضی‌ها خیلی راحت دویست دلار برای خرید یک جفت کفش نو پول می‌دهند، اما به نظرشان احمقانه است که در طول یک سال بیست جلد کتاب از وب‌سایتی سفارش بدهند.

مسأله ساده است: اگر شما کتاب بیشتری در خانه داشته باشید، انتخاب‌های بیشتری دارید و این به مطالعه‌ی بیشتر شما کمک می‌کند.

بیشتر کتاب‌هایی که می‌خوانید طبق برنامه نیستند. اما وقتی کتابی را می‌خوانید بد نیست که کتاب‌های دیگر مرتبطی از همان جنس در دسترستان باشد.

مثلاً وقتی کسی می‌خواهد درباره‌ی رواقیون بخواند با این سؤال روبه‌رو می‌شود که اول باید کدامشان را بخواند؟ سنکا؟ اوریپیدوس یا کدام یکی دیگر از آنها را؟ و خب جواب من این است که همه‌شان را بخر و همه‌شان را بخوان. اگر کتاب‌هایی که می‌خواهید بخوانید دم دست داشته باشید، هیچ فرصتی را برای خواندنشان از دست نمی‌دهید و بهانه برای کتاب نخواندن خیلی کم می‌شود.

 

  • همیشه در حال خواندن باشید

اگر نمایشنامه یا نمایش «گلن گری، گلن گراس» اثر دیوید ممت را خوانده یا دیده باشید احتمالاً یادتان مانده که فروشنده می‌گوید «همیشه بسته باش». این شعار برای فروشنده‌ها و کارآفرین‌ها کاربرد دارد. من با شعار متفاوتی زندگی می‌کنم: «همیشه بخوان.»

حالا هر روز حداقل یک ساعت در طول روزهای هفته کتاب می‌خوانم و آخر هفته و تعطیلات بیشتر از اینها.

پیدا کردن راه‌هایی منطبق با شرایط زندگی‌تان بهترین روش است برای اینکه بهانه‌هایی مثل خستگی یا زیادی شلوغ بودن از پیش رویتان حذف بشود.

همیشه کتاب خواندن به این معناست:

در قطار و مترو.

درحالی‌که دارید به نوزادتان شیر می‌دهید.

وقتی دارید غذا می‌خورید.

در مطب دکتر.

و در محل کارتان.

از همه مهم‌تر در تمام آن لحظه‌هایی که اطرافیانتان دارند برای صدوسیزدهمین بار صفحه‌ی فیس‌بوکشان را چک می‌کند یا اخبار را تماشا می‌کنند، می‌توانید کتاب بخوانید.

با این روش شما می‌توانید در طول یک سال بیش از یکصد کتاب بخوانید. بیشتر مردم در طول یک ساعت پنجاه صفحه از یک کتاب معمولی را می‌توانند بخوانند، با این وصف اگر شما هم ده ساعت در هفته کتاب بخوانید، سالی بیش از ۲۶ هزار صفحه مطالعه کرده‌اید و اگر هر کتاب را متوسط ۲۵۰ صفحه در نظر بگیریم، تقریباً ۱۰۴ کتاب در یک سال خوانده‌اید.

پس حتی اگر در طول سال وقفه‌ای دوهفته‌ای هم برایتان اتفاق بیفتد، باز هم به عدد صد کتاب در سال می‌رسید.

و این همان بازگشت سرمایه‌ای است که در کتابفروشی خرج کرده‌اید.

 

  • روی موضوعات مورد علاقه‌تان متمرکز بشوید

تابه‌حال برایتان پیش آمده سراغ کتابی بروید که همه متفق‌القول درباره‌ی شگفت‌انگیز بودنش حرف می‌زنند و بعد وقتی شما دست می‌گیریدش اصلاً جذبتان نمی‌کند؟ شخصاً فقط برای اینکه شنیده‌ام بقیه‌ی مردم حسابی جذب کتابی شده‌اند سراغ کتابی نمی‌روم.

همه‌ی کتاب‌ها برای همه‌ی آدم‌ها جذاب نیستند. کتابی ممکن است پرفروش باشد، اما اصلاً شما را جذب نکند و شاید اصلاً در حال حاضر در حال‌وهوای خواندن چنین اثری نباشید.

کتاب‌هایی را انتخاب کنید که به علاقه‌مندی‌ها و کار و زندگی شخصی‌تان نزدیک هستند و می‌توانید با موضوعش احساس نزدیکی کنید. وقتتان را با رفتن دنبال موضوعاتی که احتمال علاقه‌مندی‌تان به آنها صفر است هدر ندهید.

در عوض کتاب‌هایی را انتخاب کنید که به حرفه‌تان یا سرگرمی‌هایتان مربوط می‌شوند. سراغ کتاب‌ها به خاطر اینکه پرفروش یا کلاسیک هستند نروید و در جست‌وجوهایتان علاقه‌مندی شخصی با موضوع را در اولویت قرار بدهید.

 

  • همزمان چند کتاب مختلف در برنامه‌ی کتابخوانی‌تان بگذارید

هیچ قانونی برای اینکه چطور مطالعه کنید وجود ندارد. حتی می‌توانید پنج کتاب را با هم بخوانید. ممکن است پنجاه صفحه از کتابی را صبح یک نفس بخوانم و عصر همان روز کتاب دیگری را بخوانم. مسأله ترجیح شماست. ممکن است کتابی دست بگیرید که دشوار و سخت باشد و طبیعی است که کنار این کتاب اثر سبک‌تر و آسان‌فهم‌تری هم بگذارید تا وقتی ذهنتان یاری نمی‌کند، سراغ آن یکی بروید. برای مثال در مطالعه‌ی شب‌هنگام و پیش از خواب، من ترجیح می‌دهم سراغ اثر داستانی بروم یا شرح‌حال بخوانم. در واقع کتابی را که لازم است جاهایی از آن را خط بکشم یا کاغذ و قلم کنار دستم بگذارم به رختخواب نمی‌برم.

 

  • دانشی را که به دست آورده‌اید حفظ کنید

از دانش و درکی که از مطالعه به دست آورده‌اید استفاده کنید. باید اطمینان حاصل کنید که از زمانی که صرف کسب این درک کرده‌اید در زندگی روزمره بهره می‌برید.

جدا از این درباره‌ی بعضی از کتاب‌ها اینکه قلمی برای حاشیه‌نویسی یا یادداشت برداشتن همراهتان باشد کارآمد است و اگر به نسخه‌های الکترونیکی هم عادت کرده‌اید که این امکان فراهم است. وقتی کتابی را تمام می‌کنید برگردید و با خودتان مرور کنید و به پردازش آنچه برایتان باقی مانده بپردازید.


برگرفته از  avangardsite.ir

لینک مطلب 

sina S.M
۸ نظر

ایتالیا_خندوانه_ پازولینی _ سرعت مطالعه _ حساسیت

میدانم الان باید خواب باشم . و بهت گفتم شب بخیر . ولی هنوز آنلاینم . نیاز داشتم مدتی را چت نکنم بات . میدانی . خیلی حساس شده ام . همان موقع که دیدم دیر جواب میدهی ازت بدم آمد . بقیه خنده هایم نقش بازی کردن بود . متاسفم که اینجوری ام . متاسفم که بدون اینکه دست خودم باشد حساسم ! 






وقتی از کسی ناراحتم سراغ آهنگ یا فیلم میروم . 


دیروز با کسی دعوایم شد . انقدر اعصابم خورد بود که رفتم سراغ اثر منزجر کننده پازولینی . قبلا یک ساعتش را دیده بودم و حالا یک و نیم ساعت باقی مانده اش را نشستم دیدم تا بتوانم حساسیتم را فراموش کنم . 


وقتی دوک ایتالیایی روی زمین خرابکاری میکند و بعد یک قاشقک به دختری که در حال تنبیهش است میدهد و  سر دختر که زانو زده فریاد میکشد :

 مانژه مانژه  (به ایتالیایی یعنی بخور ! )

حتی اگر خود موسولینی هم باشی بدنت به رعشه می افتد . 


پازولینی را به خاطر این فیلم کشتند و هویت عاملین ترور جزو معماهای قرن ۲۰ ام باقی ماند . آیا فاشیست ها بودند ؟ یا چند پدر و مادر دلسوز که این فیلم را برای نسل جوان ایتالیا سم میدانست ؟ 


یا مثل وقتی صدر اعظم که چند میخ داخل نان فرو برد و آن را موزیانه به خورد یکی از برده ها داد . همه اینها باعث شد ناراحتی دیروزم فروکش کند . 


واقعا در حالت عادی نمیشد آن فیلم را دید . باید داغان باشی و بعد برای پالایش ذهنت به ان شاهکار خشن روی بیاوری . 



امروز تاریخ امپریالیست در ایتالیای اوایل قرن ۲۰ ام خواندم و در عین حال سرعت مطالعه ام را اندازه میگرفتم . 


۵ صفحه اول ۱۵ دقیقه 


حساب کردم دیدم برای هر سطر ۸ ثانیه وقت گذاشتم 



۵ صفحه دوم ۱۳ دقیقه 


۵ صفحه سوم ۱۲ دقیقه 


۵ صفحه چهارم ۱۰ دقیقه 


تنها کاری که کردم این بود که جمله ها را با چنان دقتی خواندم که دیگر نیاز نباشد دوباره رویشان برگردم . اصلا سرعتم را زیاد نکردم بلکه سرعت مکث کردنم را کم کردم . 


با این روش پیش بروم شاید به ایده آل ۵ صفحه در ۲ دقیقه هم برسم ! 


...

sina S.M
۷ نظر

صالح ! گوهر ناب کلاس زبان !!!

صالح ۳۰ و خورده ای سالش هست ... 


از روز اولی که امدم کلاس زبان برام جالب بود. قیافه ی لاغر مردنی اش را پیش خودم مسخره میکردم و میگفتم خداروشکر من اینجوری نیستم ‌.



اما حالا بعد از دو یا سه ماه .. تقریبا دارم آرزو میکنم او بودم . 


سادگی اش برای یک تهرانی که موهایش را تیغ تیغی مدل میدهد و یک تیپ اداری ساده دارد کمی غیر قابل توجیه و عجیب است . وقتی بهش گفتم چرا پروفایل تلگرامش اینقدر به هم ریخته است گفت زیاد این چیز ها برایش مهم نیست .


وقتی معلم گفت چند رمان توی زندگی تان خوانده اید و اغلب بچه ها گفتند هیچی و چند تایی هم مثل من گفتند انقد زیاد که از دستشان در رفته .

ولی صالح جواب ساده ای داد که نمیدانم چرا انقدر تحت تاثیرم قرار داد . 


گفت  maybe ten 


اما لحنش طوری بود که داشت افسوس میخورد که چرا بیشتر نخوانده . 


دیروز ازش پرسیدم چند سالشه .. 


با تعجب نگاهم کرد ... گفت ۳۲ . 

گفتم : واقعا ؟ فکر میکردم ۲۶ اینا باشی ! خوب موندی :)) 


از کشف کردن ادما خوشم میاد . حس میکنم بین آدم ها گوهر های ناب وجود دارند . ده ها نفر را دیدم که رسما ادعا داشتند با همه فرق دارند . صالح هم دقیقا از همان هاست ، با این تفاوت که انقدر فروتن است که هرگز این حرف را نمیزند ..‌ در پس احترامی که به مخاطب میگذارد یک سادگی ماشین وار دارد . اما اینش نیس که او را خاص کرده .. اینکه حس میکند مطالعه لازم است ، تلویزیون چیز خوبی نیس یک جور حس فرهنگی اینا داره . 


البته میدونم داره توسط امیر به راه های مزخرفی کشیده میشه ‌ ، امیر که توی کلاس به جز خندیدن کار دیگه ای بلد نیست ... و حتی اونقدر وقاحت داره که به من میگه تو کتاب میخونی که چی بشه ! 😐😐😐 


امیر داره از انعطاف پذیری صالح استفاده میکنه در جهت اهداف خودش ! 😐 خوب پس چرا من همچین کاری نکنم ؟ به جز اینکه اهداف من بر خلاف امیر منتهی به قلیون نمیشه :! 



سعی میکنم بکشونمش به یه سینمایی جایی و یکم باش حرف بزنم ببینم سر و ته این آدم چیه و چرا من انقدر بهش علاقه مند شدم 🙄  شاید هم بتونم توی داستانم ازش استفاده کنم 



sina S.M
۸ نظر

فقط شونزده درصد

شدیدا نیاز دارم بیشتر از یک بدن داشته باشم . با مغز های مختلف که توسط یک سیستم بی سیم به یک مغز محوری وصل میشوند ! مثل چند کامپیوتر که برای یک سیستم مرکزی هدف مشترکی را دنبال میکنند . 


با یک بدنم کتاب میخوانم . صبح تا شب . شب تا صبح . نسکافه میخورم و خورم و دست به موبایل نمیزنم . 


یا یک بدنم فقط موسیقی گوش میدهم . تاریخ اپرای ایتالیا را شخم میزنم . صبح تا شب هدفون توی گوشم است و دست و صورتم را هیچ وقت نمیشورم چون با هدفون نمیشود اینکار را کرد !  


با یک بدنم داستان مینویسم ... مخصوصا داستان هایی که نصفه نوشته ام و باید به سرانجام برسد . از پای لبتاب تکان نمیخورم !! از اطلاعاتی که از بدن کتاب خوان کسب کرده ام هم استفاده میکنم (با اتصال به سیستم مرکزی ) 


با یک بدنم فقط وب نویسی میکنم !! کامنت میگذارم و تبلیغ وب را میکنم 


با یک بدنم زبان میخوانم . تمام مقاله های ویکی پدیا در باره جنگ جهانی را با کمک گوگل ترنسلیت از بر میشوم ! 


با یک بدنم نقاشی میکشم ! آن ابزار کوفتی را توی لبتابم نصب میکنم و دستگاهش را هم میخرم و حرفه ای به نقاشی دیجیتال روی می آورم ! تازه باید دو تا لبتاب داشته باشم چون آن یکی لبتاب دست بدن نویسنده است 🤔 


به همین بدن ها راضی ام . حتی هنوز بدن برای زدن سه تار در نظر نگرفتم چون گفتم شاید زیاده خواهی باشه ! یا با کمبود جا مواجه بشیم تو خونمون :!!! 


بدن کتابخوان 

بدن نقاش 

بدن موسیقی گوش دهنده ! 

بدن نویسنده 

بدن بلاگر 

بدن زبان انگلیسی 



با این یک بدنم اگر بخواهم خیلی عادل باشم برای هر بدن فقط ۱۶ درصد انرژی میتوانم بذارم ! اگرم نخواهم عادل باشم باید یکی را کم کنم و به دیگری اضافه کنم و تعادلش به هم میخوره ! مثلا بدن بلاگر رو بیارم روی ۵ درصد آنوقت بقیه بدن ها رو یکی دو درصد زیاد کنم 🤔 نمیشه که مریض میشم 🙄


خیلی بد است که نمیتوانم بین خواسته هایم یکی را قربانی کنم . مثل پایه های حیاتی یک ساختمان اند . هرکدام حذف بشود از زندگی عقب میمانم . پایه هایی به زخامت ۱۶ درصد ! فقط ... شونزده درصد .


فک کنم اگر به این زندگی ۱۶ درصدی ادامه بدم بیشترین چیزی که بشم یک ستون دار تو یه روزنامه مزخرف باشه ‌ . تازه همونم شاید نشدم ! شت 











sina S.M
۶ نظر
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان