یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

تیتراژ پاورچین


من که انقد بچه بودم تقریبا هیچی ازش یادم نمیاد :/ به جز همین 







sina S.M
۴ نظر

ماجرای حمید صفت

واقعا سرم شلوغ تر از این حرف هاست که بشینم ازین پستا بنویسم :! 

sina S.M
۶ نظر

خور و خواب ۲۰۰ درصدیِ امروز :))

وای امروز خیلی از زندگی لذت بردم ! یه روز شبیه لاشی ها زندگی کردم .


نه پای گوشی وقت هدر دادم 



نه یه ورق کتاب خوندم ! 


نه نقاشی کردم 


نه داستان نوشتم 


نه پامو از خونه گذاشتم بیرون ! (تقریبا پامو از اتاق هم نذاشتم بیرون به جز صبحانه و نهارو دستشویی) 


😂😂😂  وای یعنی من راضی ام امشب بمیرم چون دیگه هیچی از زندگی نمیخوام ! 


تنها کاری که کردم دیدن دوباره ی سه تا فیلم بود . یه جور آرشیو فیلم های لبتابمو که تعدادشون شاید از ۳۰ تا بیشتر نباشه رو زیر و رو کردم . 


زوتوپیای زبان اصلی رو دیدم . اولش گفتم بذار ده دقیقشو ببینم صرفا ببینم چقدر زبانم خوب شده . بعد به خودم اومدم دیدم فقط نیم ساعت تا فیلم مونده . اصلا اون نسخه ای که من دیده بودم توی اپارات بود با کیفیت ۳۲۰ فک کنم و همینطور سانسورای مزخرف و بریدن آهنگا ... الان اینو دیدم دهنم وا موند ! شنیده بودم اولین باریه که انیمیشنی ساختن که تک تک موهای پوست روی حیوونا رو توشساختن و اینا . اصلا یه جاهایی فیلمو نگه میداشتم و زل میزدم به اون تصویر بی نظیر و جزئیات بی نهایت ریزی که در صحنه های دو سه ثانیه ای رعایت شده . واقعا لذت بخش بود . 


نیم ساعت مونده به زوتوپا رفتم سراغ یک فیلم دیگه ‌... البته حتما میرم بقیه زوتوپیا رو میبینم و شاید ده بار دیگه هم ببینمش . 


فیلم دوم رو قبلا اینجا هم دربارش حرف زدم . انقدر این فیلم منزجر کنندست که نتونستم کامل ببینم ولی الان یک ساعتش رو کامل دیدم و بناست بقیشم ببینم . همون فیلمی که کارگردانش به قتل رسید و به زبون ایتالیاییه ‌ . با توجه به تمرکزی که این چند ماه تابستون روی موضوع فاشیسم در ایتالیا دارم و کتابایی که خوندم . این فیلم الان صد برابر قبل برام جذاب شده و حتما باید یه نگاه تخصصی بهش بندازم . 



بعد هم رفتم سراغ بهترین فیلمی که دیدم ! فک کنم بار سوم باشه که میبینم ‌ .. 


Her . 


خب دیگه این از امروز . 


فردا هم میخوام بعد کلاس ورزش برم سینما یه فیلم ایرانی ببینم . اسمشو نمیگم چون میترسم کسی با کامنتش لوثش کنه 😅 



راستی مصاحبه اخیر جیرانی با پیمان قاسم خانی در ۳۵ درجه رو دیشب دیدم و اون بود که امروز منو توی چاله فیلم دیدن انداخت . 


پیمان صورتش نسبت به سن پطرزبورگ کاملا تکیده شده هرچند از نگاه کلی نسبتا قیافش همون جوون کله شقه .. ولی واقعا خیلی عوض شده. حالا شبیه آلپاچینوست از لحاظ چین و چروک صورت ... یه جورایی پیر و پخته شده . 

البته این موضوع رو در مهران مدیری نمیشه دید . فک کنم چون مهران زیاد روی صحنه هست و باید بیشتر حواسش به صورتش باشه ولی پیمان چون از پشت صحنه همه چیو میگردونه براش مهم نیست و واقعا سنگینی این همه سال کار کردن رو میشد دید توی صورتش :/ 



وای نصف پست که شد تحلیل صورت پیمان قاسم خوانی :/



sina S.M
۷ نظر

گوش فرا دهیم به این نوایی که گویا از دنیای پس از مرگ می ‌آید

دریافت



وقتی ترس را میخوای در آغوش بگیری 


وقتی میدونی پایان .. همون شروعه .. شروع بعدی پایان توئه 


دلم میخواد تبدیل بشم به نت های این موسیقی  


وقتی که شادی برات همون غمیه که ریشه در استخوان هات کرده و میدونی اگه بیرون بیاد وجودت پودر میشه 


......

(از اتاق فرمان گفتن که جوگیر نشین . منم گفتم : خر . ذوق کور نکن !) 



sina S.M
۶ نظر

رویا :)

رویا _ تهی


با هدفون خیلی خوبه ! 

بعضی وقتا یه آهنگ خیلی قدیمی رو زمزمه میکنم .. 


هیچی در اون لحظه بهتر از اون نیست که سری بری و تو آرشیوت با یه سرچ کوتاه پیداش کنی و برا خودت پخش کنی ' 



عکس : بچه مردم . تو اینستا بود :) ایرانیه 

sina S.M
۹ نظر

خداحافظی مسالمت آمیز نزدیک است

س ... بعضی هایتان میدانید س مخفف نام چه کسیست ‌‌. 


س دوست مجازی ای که یکسالی است باهاش در ارتباطم. امسال کنکوری بود . 


لزومی نداشت در وبلاگ درباره اش حرف بزنم . 


اولین کسی بود که چت از طریق وویس را باهاش تجربه کردم ! خیلی جالبه . وقتی دیگر تایپ کردن کسل کننده میشود و میروید سراغ دکمه وویس انگار دوباره با طرف اشنا شده باشید دلتان میخواهد ساده ترین جمله ها را که خیلی پیشتر در چت درباره شان حرف زده بودید را پای وویس بیان کنید . خنده های ریز و بیان احساسات کاملا فرقی ندارد با اینکه کنار شخص نشسته باشید . 


س تنها کسی توی جهانه که من باهاش ۴ الی ۵ ساعت پشت سر هم وویس رد و بدل کردم . بقیه افراد (چه دختر چه پسر) یا به طور مقطعی و کوتاه وویس میدادند یا اصلا اعتماد به نفس وویس دادن نداشتند . 



فرض کنید کسی که انقد از وویس باهاش حرف زدین عکسش را یکبار هم ندیده اید . تنها گوشه و کنار چشم هایش عکس مینداخت یا مثلا نصف صورتش را میپوشاند و توی اینستا و اینا میذاشت . 


انقدر توی این یک سال (کلا من یه ساله موبایل خریدم ) برایم جالب بود که این ادم چه شکلی است که چند وقت پیش بهش گفتم حاضرم ادرس وبلاگم را با عکسش تاخت بزنم . که البته فایده ای نداشت و کلا قضیه را فراموش کرد. 


تو ۲۴ ساعت گذشته دو تا حادثه بد رخ داد که اصلا خم به ابرو نیاوردم . چون خیلی وقته دنیا رو غیر واقعی میبینم. مثلا نقاشی دیجیتالم که دو ساعت روش وقت گذاشته بودم و یه چیز محشر سفارشی بود کلش پاک شد و به هیچ جام نبود :/ 


یا سیم سه‌تارم امروز پاره شد و بدون اینکه به روم بیارم رفتم دادم استاد درستش کرد و به اهل خونه هم هیچی نگفتم . (مسلما بابد ناراحت میشدم چون واقعا فک نمیکردم اینقد سریع بشه درست کرد )


اما امروز این اتفاقی که درباره س افتاد واقعا یه بغض گذاشت ته گلوم ... نمیدونم چجوری میشه با این خدافظی مسالمت آمیز قریب الوقوع کنار بیام . 


معمولا با هرکی تو مجازی قطع رابطه کردم بر اثر یه دلخوری بوده . ولی این کاملا قراره دوستانه باشه . اینشه که از هر چیزی بدتره ‌ . اینکه یه نفر میره و تو حق نداری تو دلت بهش فحش بدی . 


یه هفتست که با یکی اشنا شده و قراره مقدمات ازدواجو بچینه ... این یعنی وقتی ازدواج کرد کلا باهاش نباید چت کنم .کسی که تو این سن قصد ازدواج داره نمیتونه اونقدر روشنفکر باشه که در حین اینکه مزدوجه با یه نفر دوست مجازی باقی بمونه و بدون اطلاع به همسرش چت کنه ! :/


 هوف واقعا ته دلم میخوام بهم بخوره ولی نمیشه ارزوی خوشبختی براش نکنم . بهرحال چیزی که اون دلش میخواد منم دلم میخواد ! و وقتی میخواد توی ۲۰ سالگی ازدواج کنه و درگیر حاشیه های روابط دختر پسری نشه من نمیتونم به لحاظ وجدانی مانعش بشم . زندگی ساده و بی درد سری رو براش ارزو میکنم . هرچند بهش از معایب ازدواج تو این سن هم گفتم ولی در نهایت تصمیم با خودش و خانوادشه . 


البته الان برای ناراحت شدن و خدافظی زوده .. اینو خودشم گفت . 

ولی بهرحال فک نمیکردم انقد زود وقتش برسه .

زمان یه بار دیگه هم داره میگه ، که در حال حرکته . . .

sina S.M
۵ نظر

تیپا به فرهنگ" انتظار در اماکن عمومی " در ایران مدرن

من نمیدونم واقعا تو این کشور چی میگذره ! فرهنگ مردم رو میگم ! 

دارم سعی میکنم این مردمو یکم عوض کنم ! 
با کتاب خوندن توی اماکن عمومی یا چمدونم استفاده از فلش کارت و اینا. یا حرف زدن با کسی در یک مورد مشخص مثل بازی های کامپیوتری . نه حرف زدن تیکه تیکه و نامربوط که صرفا برای وقت گذرانیه . و اسمشو میذاریم چرت و پرت گفتن .


وقتی بیکارید مثلا منتطرید کلاس شروع شه یا توی سالن انتظار سینما یا تیاتر نشستید (سالن انتظار فرق داره با سالن نمایش ) ، وقتی توی مترو یا وسایل حمل و نقل عمومی هستید وقتی تو مهمونی دست به سینه نشستید و کار مفیدی نمیکنید . یا به جوک های دایی میخندید و زورکی لبخند میزنید ، یا وقتی دور هم جمع میشید . واقعا یکم فکر کنیم . ما ایرانی ها استاد وقت هدر دادنیم . 

صبور ترین قیافه هایی که دیدم مال مترو اند . چرا لاقل توی گوششون اهنگ نمیذارن ملت ؟ چرا به در و دیوار نگاه میکنن ؟ 

چرا اونایی که رو صندلی نشستن یه کتاب کوفتی نمیخونن ؟ اگرم پای گوشی باشن که دارن ازین خزئبل به خزئبل دیگه میرن و فیلم داب اسمش میبینن (تازه همونم نمیبینن به جان خودم اکثرشون به روبرو زل میزنن و حتی نمیخوابن ! خب یه بازی فکری رو گوشیت بریز )

حالا مترو بحث من نیست ! چرا وقتی منتظر شروع کلاسیم یه کار مفید نمیکنیم ؟ 

چرا چرت و پرت میگیم ؟ چرا به معنای واقعی کلمه **** میگیم وقتی دور هم جمع میشیم ؟ همیشع هم دنبال مباحثی هستیم که یکم بخندیم ‌ .. تازه همونم خیلی شل و با منت میگیم نه یه خنده درست و حسابی . من خودم از بحثایی که بین مردم شکل میگیره خوشم میاد و بهشون گوش میدم . ولی واقعا مردم ایران فقط در مورد مسائل سیاسیه که اتیش بحثشون داغه . 

لاقل یه دو تا خاطره مفید از زندگیت بگو ! 😐 بگو دیشب چی خوردی کجا رفتی . 

امروز داشتم به یه نفر میگفتم : اره دیشب رفتم تیاتر . ۱۶ تومن پول اسنپ شد موقع رفت . هزارو پونصد تومن هم پول برگشتش شد با مترو !

 بعد گفت : اهان ! 

بعد رفت اون طرف کلاس همینجور دستاشو عین کابوی ها گذاشته بود توی جیبش و خیلی ریلکس به یکی دیگه چرت و پرت گفت :" بابا این زبان خوندن هم فایده ای نداره !"

من اصلا این کار مسخره پرسه زدن یا هیچ کاری نکردن رو خلاف شان خودم میدونم . دیگه تهش اینه که یه خودکار میگیرم دستم و نقاشی میکنم ! این هیچ کاری نکردن یه جور واگیر دار شدنه و تبدیل به فرهنگمون شده اصلا . 

حس میکنم مغز ملت رو مثل کرم میخوره و اصلا خوب نیس 

من توی چت هم همینم . هر موقع ببینم طرف مقابلم حال و حوصله نداره و داره بی ربط و تیکه تیکه حرف میزنه که فقط وقت بگذره منم مثل خودش رفتار میکنم و بعد دو سه دقیقه خودش خسته میشه و میگه : ببخشید من برم . 

ما علاقه داریم به وقت تلف کردن و اگر برای این وقت ها یه پر کننده در نظر نگیریم خیلی راحت عمرمون تموم میشه بدون اینکه به مفهوم خاصی رسیده باشیم . انگار همیشه منتظریم که حادثه ای بیاد سمتمون . ولی تنها چیزی که میاد مرگه و جهالت ... 




sina S.M
۱۱ نظر

مامان دلسوز حامی نقاش کوچولوی تعریف و تمجید طلب

تا حالا شده تو پیج اینستای یه نقاش کوچولو که ازتون خواسته به کارش نظر بدین ، کامنت بذارید و از نقاشیش هم در کنار تعریف یه انتقاد کوچولو کنید ؟ 


بعد شده که کامنتتونو بعدش پاک کنه بدون اینکه بگه چرا ؟ 


بعد شده که براش بنویسید : چرا پاک کردی ؟ 

و بعد همونم پاک کنه ؟؟؟ 



بعد شده عصبانی بشید و براش کامنت بذارید : خیلی نفهمی و دنبال تعریف و تمجیدی فقط !! 



بعد شده مامانش کامنتت رو شیش صبح ببینه و جوابتو بده ؟ 


بعد شده با مادر نقاش کوچولو توی دایرکت به مناظره بشینید و بعد به این توافق برسین که قبل از اینکه نقاش کوچولو از خواب بیدار بشه اون کامنتی که توش گفتی "نفهم " رو پاک کنی تا یه وقت دل نقاش کوچولو نشکنه ؟؟ 


شده اینجوری بشه ؟ یا نشده ؟ 


برا من شد ^^ همین امروز . دلم میخواست اسکرین شات تمام کامنتا و چت هارو بذارم ولی خب هرچی قضیه گنگ تر باشه کمتر به خودتون جرئت قضاوت کردن میدین ^^_  البته بلانسبت تو ^_^


تنکس :) 



sina S.M
۷ نظر

کامنت‌پست فافا !

داشتم کامنت میذاشتم که یهویی دیدم چرا پستش نکنم ؟ هم نویسندش میبینه هم خودم گمش نمیکنم ^^ 


این پست 



این کامنت : 

خیلی حال و حوصله میخواد نگه داری از گل ! من تو زندگی خودم موندم چه برسه به گیاه :) 


تاحالا هم تا دلت بخواد گیاهای خوشکل به باد دادیم . یبار درخت کوچولو خریده بودیم فک کنم شفلوریا بود . همچین بید زد بهش که ادم یاد قحطی سیب زمینی ایرلند می‌افتاد ؛// 

ولی حیوون خونگی جالب تر از گیاهه :)) هرچند خوبی گیاه اینه که وقتی مرد ادم به هیچ جاش نیس ولی حیوان خونگی بمیره باید با دهنت استفراغ کنی با چشمت اشک بریزی ! هااای 


با تشکر از فافا بابت پست €_€


sina S.M
۶ نظر

امروز لی لی چه پزی میده ؟

تقریبا یادم است همان  دوره های اولی که امدم وارد وبلاگ نویسی شدم بود. 

 لی لی را میگویم ! 


شاید هم کمی بعد تر از آن ( اون موقع که من اومدم بلاگفا انقد وب نویسی کمیاب بود که یه بار رفتم به یه نفر که کارمند مخابرات بود یاد دادم چطور پست بذاره توی وبلاگش ) 




اول فک کردم چاخان میکند که این ها را میخواند ‌. فکر میکردم وبلاگ اش برای معرفی کتاب است و لزوما همه شان را نخوانده . این به خاطر تعداد سرسام اور پست هاا بود .



حالا کانال تلگرام زده و صفحه اینستاگرام دارد . 


مثل یک گاو دارد زمینش را شخم میزند . شاید از ابزار آلات مجهز تری برای شخم زدن بهره مند شده مثل چنگک سه سر ، ولی آنچه که تغییر نکرده همان عمل شخص زدن منظم است . 


نمیدونم چرا ولی کلا همیشه با غول ها مشکل داشتم ! 


لی لی یک غول است ! آن هم چه غولی ! 


ولی حداقل در یک مورد خبر دارم این موجود کتابخوار ، اگر واقعا به دنبال افزایش مطالعه مردم مملکتی بود که سرانه مطالعه اش ۳ دقیقه در سال است یک کار میتوانست انجام بدهد که انجام نداد ! از همانجا فهمیدم تریبون بزرگی که در اختیار دارد نه به قصد افزایش فرهنگ بلکه به قصد تخلیه شخصی اش است . نمیگویم باید بنشیند و آنجوری تریبونش را اداره کند که من میگویم ، فقط میخواهم برای خودم نتیجه گیری کنم که لی لی امروز چه میخواند صرفا یه تریبون شخصی است مثل دفترخاطراتی که اشتباهی باز مانده . یبرای همین خواندنش برای من وقت تلف کردن است . نمیدانم چرا وقتی میشود کتاب هارا خواند بیایم از کانال این تیکه هاشو بخونم و برای خودم لوث کنم ؟؟ 


با اینحال توی کانالش هستم چون هر از چند گاهی نسخه های زبان انگلیسی کتاب هارا میگذارد . از طرفی کلا کتاب خوب را نمیشود توی مغازه پیدا کرد و همیشه باید چند تا اسم توی جیبت داشته باشی . لی لی انقدری خوش شانس بوده که من از تریبون صورتی رنگ لوس دخترانه اش برای انتخاب کتاب هایم استفاده کردم ^^ (اگه بخوایم یه ضرب المثل درینجا به کار ببریم باید بگیم برای خودش شامپاین باز کرد 😂 ! ) 


ولی متن های مزخرفی که مینویسد را نمیخوانم چون کتاب را لوث میکند . بعدم کلا انتخاب هایش از تکه های کتاب صرفا یه چیز احساسی پوچ است . دیده ام ادم هایی که بیشتر به جنبه احساسی کتاب نگاه میکنند خودشان بویی از احساس نبرده اند و فکر میکنن احساس خاص به یک چارچوب کاغذی به نام کتاب یا شعر است . 



ولی خب من ترجیح میدهم احساسم را خرج نانوای زحمت کشی کنم و در بحث مطالعه یا فیلم بیشتر از جنبه تعقل به قضیه نگاه کنم . 




+ یک نفر بهم گفت ادم ها سیاه مطلق یا سفید مطلق نیستند ‌ . 

کسی که تا عمق استخوان ازش متنفرم و برایم کمی از سیاه مطلق هم سیاه تر است . 


فکر میکنم ادم ها در واقعیت بدون رنگ اند ‌. این نگاهی که یک نفر به دیگری دارد است که میتواند با رنگ همراه باشد . ینی همه چیز نسبی است . 


مثلا در جنگ جهانی دوم سیاستمداران ژاپنی برای مردم ژاپن سفید اند و نماد قهرمانی ، ولی برای مردم آمریکا سیاه و ظلمانی اند . 


تاریخ اما نمیگوید چه کسی سیاه است و چه کسی سفید . منظورم تاریخ مدرن است نه آن تاریخی که برنده های جنگ مینویسند . 


... 


موراکامی توی مصاحبه گفته بود نوشتن برایش مثل بازی کامپیوتری است . ازادی عمل دارد و میتواند با اختیار خودش وارد اتاقی شود وارد خیابان شود با کسی ملاقات کند . 


راست میگفت . توی سن بیست سالگی از ایران خسته شدم دلم یه فرهنگ دیگه میخواد . توی گوشم آهنگ خارجی میگذارم و شروع به نوشتن میکنم . یک ایرانی در یک کشور دیگه هستم جمهوری خلق چین . حالا نمیدانم اسمش چقدر با واقعیت تطابق دارد .. 

 چون قبلا انجا بودم بهتر میتوانم تجسمش کنم ‌. درسته که یه کشور ایده آل نیست . با حکومت کمونیستی و بهداشت پایین و غذا های ناجور و زبان غیر قابل یادگیری ‌ . اما نیاز به یه فرهنگ جدید دارم ‌ . به قول معروف مجبورم ! میفهمی ؟ مجبور !! 


در نوشته ام از پنجره اپارتمانم خیابان را نگاه میکنم بعد وسایلم را جمع و جور میکنم  وارد خیابان میشوم . به مرکز خرید میروم یک بستنی میخورم . همه اینها را با کلی جزئیات نوشتم . اینجا دو خط شد ولی توی فایل ورد با فونت ریز حدود دو صفحه و نیم شده . 



+++ 


مامان : نظرت راجع به ازدواج چیه ؟ 


من (لبخند تلخی میزند) : الان ؟ 


مامان : نه مثلا سه سال دیگه . 


من : قرن بیست و یکه . دیگه الان دخترا هم تو ۲۳ سالگی ازدواج نمیکنن چه برسه به پسرا . یکم رویا پردازی هاتو محدود کن  و وارد زندگی من نکن ! 


تنها نکته مثبت ماجرا این بود که طرف کاناداست . 🙄 درباره نکات بدش چیزی نمیگویم چون بهرحال اینها را دو سه نفر میخوانند که شاید حالشان بد شود با خواندن اینها  . 


+ راستی خیلی جالبه که از وقتی انفالوتون کردم بعد مدت ها هم کامنت دادین هم ... متاسفم ولی راه رفته شده بازگشته نمیشود . این نقطه ضعف منه :) 

sina S.M
۸ نظر
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان