یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

نخوانید. :)

بعد از مدتی ، نمیخواستم بنویسم. هیچ وقت دلم نمیخواست بنویسم، منظورم در این وبلاگ . یک جورهایی آلوده است. آلوده به تصورات منفی. آلوده به کامنت های خصوصی دوستان نزدیکم که میگویند : بس است بس است ! عین بقیه باش. 

آلوده به آدم هایی که بدون اینکه کاری باهاشان داشته باشم آمدند به زندگی ام. سرک کشیدند و دیدند این پسرک عجیب که این پست های عجیب را مینویسد کیست و بعد دمشان را گذاشتند روی کولشان و رفتند. 

و وقتی در مورد آنها در پست هایم حرف زدند شاکی شدند و فکر کردند جرم کرده ام. در حالی که من همیشه اطرافیانم را توصیف کرده ام. به هر شیوه ای که دلم میخواست. اگر نمیخواهید در پست ها باشید. فاصله تان را حفظ کنید. آشغال ها ! همین :) 


فکر میکنم اعتماد به نفسم اندکی برگشت. میخواستم کمی بیشتر در وبلاگ بنویسم. ولی هربار آمدم بنویسم. در مورد خود وبلاگ و ساختارش شد. این وبلاگ را به قدری باد کرده ام که حالا نمیتوانم یک پست خشک و خالی و بی غرض در مورد زندگی ام بنویسم ، بدون آنکه خود وبلاگ را مورد اشاره قرار دهم.


میخواهم درباره این یکسال بگویم. یکسال خاک اروپا را خوردن یک سال هوای اسکاندیناوی را استشمام کردن. یک سال بودن در محیطی که همه در ایران میگویند : " حالا اونجا هم پخی نیست " یک سال در آرزو هایم زندگی کردن .... یکسال نبودن در تهران خراب شده .  

و پست هایی که نوشته نشد. در مورد حرف هایی که به جای اینکه به ذهن کثیف مخاطب های زورگو و احمقی که در ایران فراوانند ریخته شوند ، در دلم ریخته شد. حرف هایی که در چت های تلگرام گم شد. برون ریزی هایی که بر کف جاده ریخته شد. به جای اینکه نوشته شوند در گوش خارجی ها بلغور شد. آن هم نه به زبان فارسی. بلکه به زبان انگلیسی یا زبان همین کشور. 

طولی نکشید ، منظورم در دو سه ماه اول اقامتم در اسکاندیناوی است. طولی نکشید که فهمیدم چقدر این آدم ها بهتر از مایند. چقدر آزادی شان غیر قابل تصور هست . چقدر دموکرات ترند . چقدر سرشان توی کون همدیگر نیست. چقدر کم قضاوت میکنند و چقدر دیر بهشان برمیخورد. 

چقدر به بچه هایشان اجازه میدهند در کف جاده خودشان را بمالند، چیزی که تو ایران اگر شاهدش بودم حتما یک توسری به سر آن بچه همراهش بود. آنقدر به اختلاف ها عادت کرده ام که گاهی به خودم می آیم و به اولین چیزی که نگاه میکنم نشانی از تمدن و پیشرفت را میبینم. چیزی که در اینجا هست و در ایران نیست. بروشور هایی در مترو که خبر از کتاب های رایگان در یک اپلیکیشن محبوب را میدهند. روزنامه های رایگان که هر روز صبح در قطار ها پخش میشود. انواع و اقسام میتینگ ها و برنامه های فرهنگی در کتابخانه های سرتاسر کشور 

 جلسه ی تاریخ خوانی رایگان در کتابخانه. همه آدم های سن بالایند. مردی که حرف میزند درباره ی تاریخ سیاسی آلمان پس از جنگ جهانی اول حرف میزند. ولی وسط حرفهایش اسم هیتلر را می آورد همه آه میکشند ، انگار که اسمی نفرین شده آمده. انگار که نباید آنجا باشد. نمیدانم چرا هر وقت این جلسه تاریخ خوانی به ورژن ایرانی اش را تصور میکنم خنده ام میگیرد. 

یعنی میدانم چرا. ولی نمیدانم چرا را برای این گفتم که ساختار زبان فارسی انقدر پیچیده و بی در و پیکر هست که گاهی مجبوری برای اینکه روی چیزی تاکید کنی بگویی : نمیدانم چرا .. 
مثل وقتی که میخواهی خیلی چیز های دیگر را بگویی ولی جمله ای که از دهانت می آید تقریبا مخالف چیزی هست که در ذهنت داری . 
" نه ! لازم نیست " (در حالی که لازم بوده ولی فقط یک تعارف زده ای که مثل زالو از کودکی به خوره ی رفتار و کردارت افتاده)
 " خواهش میکنم ". (در حالی که منظورت فقط این بود که تشکرش را بی جواب نگذاری)
 " قربانت بشوم " (در حالی که فقط میخواهی بگویی که دشمنش نیستی ! نه اینکه حاضری بخاطر او خودت را قربانی کنی ) و
 " شما " . ( در حالی که آدمی که باهاش حرف میزنی یک نفر بیشتر نیست . )


داشتم میگفتم. ورژن ایرانی این جلسه تاریخ خوانی. 
اولا که ترکیب " کتابخانه ساعت 8 شب " در ایران چیزی جز یک جوک افسرده کننده نیست. بگوییم : آپارتمان تنگ و تاریکی در گوشه ای در شمال تهران نزدیک جایی که پولدار ها بستنی های خفن میخورند ... از پله های تنگ بالا میروی و میرسی به اتاقی . اکثر افراد داخل اتاق خانم های 30 الی 40 سال هستند . نه یک پیرمرد نه یک پیرزن. چند تایی جوان هم بینشان هست که تیپ زده اند و میدانی برای هرکاری به اینجا آمده اند به جز گوش دادن به تاریخ. 

تا همین جایش هم خیلی چیز خوبی هست. لاقل یک وجه تشابه ای که با مدل اروپایی دارد این است که رایگان است و نیاز به پرداخت بلیط ندارد. و خب همین قضیه به این منجر میشود که اصلا تاریخ دان به جلسه نیاید چون فکر میکرده قرار است پول خوبی به جیب بزند . مگرنه برای چه باید محض رضای خدا از آن سر تهران توی این ترافیک بکوبد و بیاید تاریخ خوانی کند ؟ 



sina S.M
۴ نظر

دیس شت ایز دوپ

رپ فرانسوی ای که از دیروز کل ذهنم را به خودش مشغول کرده. میروم توی کامنت های یوتیوب همه اش فرانسوی است و اون دو سه تایی که انگلیسی هستند میگویند با اینکه هیچی اش را نفهمیدند ولی به شدت تحت تاثیر قرار گرفتند ! 


خیلی مدت هست که می خواهم چیزی بنویسم . شده اینجا یا توی دفتر خاطرات خودم . ولی ... هیچ وقت فرصت نمیشود. 

دیروز اعصابم خراب بود. به دختری که چند وقتی بود میشناختم پیام داده بودم و جوابی نگرفته بودم . امروز وسط آهنگ فرانسوی بودم که جواب داد. جواب داد که اونقدری انرژی اضافه ندارد که صرف اینکار ها کند و اکانتش را برای این داده بود که و اگر سوال داشتم بپرسم نه اینکه راه و روش دوستی پیش بگیرم. 
با احترام جوابش را دادم جوری که از خودم تعجب کردم ! 
معمولش این بود که یک تیکه ای بهش بندازم و بگویم گمشو بابا. ولی خب آن بخش از ذهنم بهم میگفت : همینکه با احترام جواب داده یعنی تو ام باید با احترام جواب بدی. 

از همه مهمتر اینکه طرف را گاهی یکبار میبینم توی محیط فیزیکی و خوب سری بعدی که چشم تو چشم میشویم ممکنه خیلی زجر آور از آب در بیاد اگه دلچرکی مجازی از هم داشته باشیم. 


بهش میگویم که همه چیز اوکی هست و ببخشید اگه مزاحمت پیش اوردم. 

و بعد روز میگذرد و شب میشود. آهنگ فرانسوی توی گوشم هست. کسایی که اینستا را دارند میدانند که پست آخرم درباره یک دختر فرانسوی هست. و این آهنگ رو به واسطه اون دختر پیدا کردم. دختر ادعا میکرد که توسط یک گروه رپر مورد تهدید و ازار قرار داره. ازش خواستم اسم رپر رو بگه . و وقتی اسمش رو سرچ کردم و دیدم در سطح و جایگاه خودش معروفه . و اینکه عاشق یکی از اهنگ هاش شدم . 

آهنگ BRULE  خیلی خوب بود ولی به خوبیه این یکی نبود . دومی خیلی دوپ هم هست لامصب. دوپ در اینجا یعنی خفن و بیشتر برای مواد مخدر به کار میره ولی خب برای رپ ها هم زیاد میگن . 


فکر کردم پست طولانی ای میشه. الان مثل خودنویسی هستم که مدت هاست ننوشته و جوهرش خشک شده و باید یکم موتورش راه بیفته تا بنویسه. 

الان آدامس مزخرفی توی دهنمه . امروز 4 نوامبره. و دقیقا یک سال و دو سه روزه که در خاک اروپا بسر میبرم. دارم حس میکنم شخص مهمی هستم که قراره بعدا دربارش توی کتاب دبستان بچه ها بنویسنن . مثلا شیخ سینای فلانی . در سفری که به اروپا داشت دنیا رو از زاویه دیگه ای دید و اینها . (واقعا مگه تو کتابامون نمینوشتن مولوی مثلا یه ماه رفت ترکیه بعد کلی به تجربیاتش اضافه شد . خخخخخخخخخخ) 


دروغگوی سال : ف ع . 

بهش گفتم : بلاکت میکنم ولی موقت ! آزمایشیه . لطفا ناراحت نشو / 

ف ع جواب داد : اوکی حله. ناراحت نمیشوم.

بعد بلاکش میکنم. 

پنج دقیقه بعد : ف ع بلاک میکند. 

دو روز میگذرد. بهش از طریق وبلاگ میگویم که دستش درد نکند.

جواب نمیدهد. چون میداند که جوابی ندارد . و خودش ناراحت میشود بدون اینکه خودش بداند. 



این آهنگ دوپ خیلی اونجاش که ولد (با عینک آفتابی) میاد وسط عالیه. اون تیکه های اولش داره یه همچین چیزی میگه که یعنی اره توی پارتی یه همبرگر بالا اوردم و اینا 

بعد برگر رو به فرانسوی یه جوری میگه انگار ما به فارسی میگیم "باقلوا !" یعنی همچین روون از زبونش سر میخوره . 

برگر به فرانسوی میشه " بقگق " من دو بار سعی کردم به همون روونی بگم که خواننده میگه ، حس لال ها بهم دست داد و حس کردم گلوم تومور در اورده . 

 
قشنگ الان اگه یه آدمی که فرانسوی باشه منو ببینه میگه : داداش داری اشتباه میزنی . این بخش رپ رو بهش توجه میکنی چون تنها قسمتیشه که میفهمی ! 


آره آقا من داغون ! تو خوب ! بشین تو اون لونت . فرانسه که فعلا بهش ریده شده با اون حجم مهاجرایی که از آفریقا اومدن و کارتون خواب وار کل پاریس رو به چنگ خودشون گرفتن . البته خب تقصیر خود فرانسه بود که رفت آفریقا رو تصرف کرد و الان بیشتر کشورای آفریقایی فرانسوی زبانن و خب وقتی میفهمن یه کشور اروپایی هست که زبون اونا رو صحبت میکنه چرا نرن ؟! :))))))))






همه دارن هاوس اف کارت رو فصل جدیدشو میبینن من تازه فصل دومم. خب بگذریم که کلا تا همینجاشم خیلی جاهاشو نفهمیدم (نه تنها باید کلی از ساز و کارهای سیاسی آمریکا سر در بیاری بلکه باید کلی هم لغت حروم زاده بلد باشی که البته خب خیلی به درد من میخوره حالا شاید به درد شما نخوره خخخخخخ ) مثلا اینجوره که وسطش هی استوپ میکنم برم لغتو تو دیکشنری ببینم ! با اینکه بعضی جاها هم سریع حرف میزنن و مجبورم به زیرنویس انگلیسی نگاه کنم (تقریبا همه جاش) بازم فکر میکنم لهجه آمریکایی خیلی بهتر از انگلستانه که کافیه یک کیلومتر توش جابجا بشی و لهجه اون ناحیه به قدری تغییر میکنه که خود مردم کشور هم نمیفهمن چی میگن چه برسه به خارجی ها . 


البته خوشبختانه فصل جدید کوین اسپیسی رو نداره و فقط اون زنه که شبیه زامبی هاست بازی میکنه پس عملا چیزی رو از دست ندادم چون کل سریال به کوین اسپیسیه . حیف که متجاوز از آب در اومد مگر نه میخواستم الگوی زندگیم قرارش بدم ( این را میگوید و زیر زیرکی طرف را الگوی زندگی اش قرار میدهد ! مثل همان کاری که با لوئیس سی کی کرد !) 

کی اینجا رو میخونه ؟ ف ع اگه میخونی بگم که ببخشید اسمت رو توی پست اوردم هرچند میدونم قوه ناراحتیتو چند مدتیه از دست دادی !! 
به جز ف ع و پرهام و لابد به جز چارتا آدم متوهم که مثل زامبی ها میان اینجا و هیچ کامنتی نمیذارن کس دیگه ای هم هست مگه ؟ من که اونا رو آدم حساب نمیکنم. شما هم نکنید. 



sina S.M
۶ نظر

سانسور در مرام ما نیست

برا بهار پاتریکیان عزیز که این اواخر پست خدافظیشونو خونده بودیم یه کامنت گذاشتم برا این پستش


ازونجا که تایید نکرد و منم ازونجایی که کار دیگه ای ندارم اون کامنتو اینجا میذارم ! 😐 امیدوارم ایده بدی نباشه ^^ 

:


خدافظیت انقد ابکی بود که الان پشیمون شدم اون پست رو زدم ! اینستاتو دوباره بساز باو :! تو ادم رفتن نیستی 😂:دی



sina S.M
۰ نظر
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان