یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

خواننده های شیرازی !! + مافیای شعر کودک !

واقعن تابحال سابقه نداشته توی چهار تا پست متوالی این وبلاگ فقط یه نظر وجود داشته باشه !!! مرحبا به گشادی خواننده های وبلاگ ! احصنتم !

من همیشه هر وبلاگی میرم وقتی میبینم یارو یه چیز مینیمال شخصی نوشته خیلی سریع یه نظر مینویسم پاش ! حالا یا انتقاده یا نه ... ولی این گشاد بازاری که توی بلاگ موج میزنه واقعن افسرده کنندست ! 


خب حالا که چیزی برای از دست دادن نداریم !! توی بلاگفا یه مدت وبلاگی به اسم خرمای سفید داشتم ... که به دلیل اینکه اسمش شبیه به وبلاگ مزخرف آ.ت بود هر روز یه خروار فحش بود که به وبلاگ تزریق میشد ! من هم به شیوه خودم نظرات رو بستم و هی فحش های فلسفی مینوشتم به (آ.ت) و طرفداراش ... کسی که شعر های کودک چاپ میکنه ولی توی دنیای واقعی دست کمی از تی رکس نداره !

اگر نمیدونید تی رکس چیه به تصویر زیر نیم نگاهی بی اندازید :



این خانم با نام اصلی  (ت . ح) که رفیق شفیق (م.ر) هم هست ... م.ر را نمیتوانم نام اصلی اش را بگویم چون میترسم مافیای شعر کودک بیاید و مثله ام کند ... به خدا چیزی در دنیا نیست که به اندازه شعر کودک آدم ها را هیولا صفت سازد ... کسی که برای کودکان شعر میگوید فکر میکند تنها نماینده ی صلح در جهان است و مثلن چون اخبار گوش نمیدهد پس لابد خیلی صاف و ساده است ... بعد میشینی وبلاگش را میخوانی ، طرفدارانش را میبینی و با او حرف میزنی و میبینی لات های چال میدان (منطقه ای در جنوب شرقی طهران ) در برابر ایشون حکم لقمان رو دارند از بس که در حرف های شعرای کودک خود پسندی ... نژاد پرستی ... فساد و ... میبینی دلت می خواهد هر چه کودک در دنیا هست را گوش تا گوش سر ببری تا اینجور آدم ها نتوانند باد توی غبغب بی اندازند و راست راست راه بروند و اسم خودشان را بگذارند آدم ...


در ادامه شعری را در وصف شعر کودک میسرایم ... و به هیچ وجه مخصوص کودکان نیست !(لطفن با این ریتم خوانده شود » صد دانه یاقوووووووووت دسته به دسته / با نظم و ترتیییییییییییب یکجا نشسته !)


صد دانه شمشیر ...

دسته به دسته ...

روی میز رحماندووووووووست ...

یکجا نشسته ...


رحماندوست اینجاااااااااااا

داره میخنده ...


به من میگه : سرررررررررررررررت رو تنت لنگه ...

باید بندازمش ...

هیچی نگفتم


دوباره گفت : باید بکشمت


هیچی نگفتم ...


سومین بار که خواست بگه : زدم تو گوشش ...

شمشیرو برداشت ...


دو شقه ام کرد .


دل و روده برداااااااااااااااااشت

هیچی نگفتم ...


کاسه زانو بردااااااااااااااااشت

هیچی نگفتم ...


خواست بفرسته مکزیک ...

زدم تو گوشش ..


گوشش خون اومد ...

تلفنو برداشت ...

زنگ زد به میم شین کاف ... (مشک : مافیای شعر کودک )


گفتش بیاین جمع کنید اینو ...


بعدش چهار تا غول اومدن تو ...

سر دستشون بووووووووووووووووووووووووووووود آ.ت


توی دستش بووووووووووووووووووووووووووووود یه دونه خرمالو ...


که از بس فشارش داده بووووووووووووووووووووووووود  مشکی شده بود ...


پ ن : تابحال 2 تا وبلاگ رو به زور ازم گرفتن ... یعنی یه بار اومدم دیدم وبلاگه غیب شده با همه محتویاتش !!! اگر این یکی هم همچین بلایی سرش بیاد با افتخار به سراغ وبلاگ چهارم میرم ... ! البته متاسفانه اونقدر تو ایران نمیمونم که وبلاگ چهارم رو تو سامانه های چرند ایرانی بسازم :دی

sina S.M
۲ نظر

معرفی دو آهنگ + آمریکای باستان !

آهنگ نیمکت !


من دیوونه ی این آهنگم ! شاید به خاطر نوستالژی ای که رو من داره ! وقتی سریال نیمکت پخش میشد من بودم و خودم ...


خیلی به تاریخ آمریکای باستان علاقه مند شدم ! مایا ها آزتک ها اینکا ها ... زمانی که دولت استعمارگر اسپانیا در 1500 میلادی قدم به خاک آمریکای مرکزی گذاشت ... تمدنی پنهان را کشف کردند که در فرهنگ و پیشرفت با مصر باستان رقابت میکرد ...


تمدنی که خیلی قبل تر از آنکه زیر چکمه های اسپانیایی ها نابود شود ... رو به زوال بود ...

 

راستی این آهنگو هم پیشنهاد میکنم ! اگر مثل من در موسیقی گوش دادن عام پسند هستید و فقط چیزایی رو میتونید تا آخر گوش بدید که نوعی جذابیت شایسته پرستش دارند !   all about that bass نام آهنگ هستش!
sina S.M
۲ نظر

ای بابا !

نمیدونم چرا حس میکنم کلن هیشکی دوستم نداره ! توی مدرسه و تو خیابون ! ای بابا ! برای اینکه بقیه باهات دوست باشن باید بلد باشی حرف بزنی ... نه اینکه گوش کنی ! باید بتونی ماجراتو برای بقیه تعریف کنی ... من تو مدرسه بیشتر یه شنوندم ... وقتی هم دارم حرف میزنم دارم نظرم رو راجع به صحبت های یه نفر دیگه میگم !!! کم پیش میاد من متکلم وحده باشم . همیشه هم توی جمع های سه نفر به بالا ، نقش دیوار رو دارم و سعی میکنم مخفی بشم ... ساراماگو نویسنده ی رمان شاهکار کوری ، توی مصاحبه ای گفته که :" من آدم منزوی ای هستم ، و هیچ وقت پا نمیشم برم یه دوست پیدا کنم ! "  این جمله شده بت مقدس من ! هر وقت کسی خواست انزوای منو زیر سوال ببره این نقل قول رو میکوبم توی دهنش ! هنوز کسی پیدا نشده که واقعن در اضای این نقل قول به من جوابی داده باشه ... همه شانه بالا انداختن و سکوت کردن ... به جز یه نفر ، که گفت : مگه تو میخوای مثل اون نویسنده شی ؟ 

و منم گفتم آره ... و اونم مثل بقیه شانه بالا انداخت و سکوت کرد.


چند روز پیش توی پایتخت امن ترین کشور خاورمیانه یه جوون منو تو خیابون صدا زد : آقا آقا بیا نذری دانشگاهه ...

بعد یه قرآن و یه دعا بهم داد. بعد منم تشکرکردم و مثل یه شهروند ساکن امن ترین کشور خاور میانه ، به راهم ادامه دادم . بعد اون جوون گفت : آقا پولش چی میشه پس ؟! 


من عجله داشتم . برای همین قرآنو بهش پس دادم . ولی قبول نکرد و گفت : آقا شرمنده ! 

و به زور گذاشت تو دستم  (!) 

منم به راهم ادامه دادم . بعد دوباره شنیدم که چند بار زیر لب گفت : داداش پولشو نمیدی ؟ داداش پولش چی شد پس ؟!


منم عقلم نکشید چیزی رو که بهم قالب کرده بود رو پرت کنم تو صورتش ... گذاشتمش روی زمین و رفتم . 

بعد که با این کار من کو...ش سوخته بود گفت : اوسکول ... 

منم برگشتم و گفتم اوسکول باباته ... ولی فکر کنم نشنید چون فقط یه بار دیگه گفت اوسکول ... 


من دیدم که قرآن جیبی رو از زمین برداشت و ماچ کرد ... بعد که من میرفتم تا یه مسافت طولانی منو تعقیب کرد ...


بعد از مدتی سر اون قضیه انقدر اعصابم ریخت بهم و به خودم فحش دادم که چرا گذاشتم یه غریبه الکی منو اذیت کنه ... واقعن برای این جامعه ای که توش زندگی میکنم متاسفم ... از اینکه توی امن ترین کشور خاور میانه بدنیا اومدم ... از اینکه یه تیکه کاغذ فقط توی خاورمیانست که میتونه باعث بشه یه غریبه یه رهگذر رو به فحش بکشه ...


از همه بدم میاد 

sina S.M
۱ نظر

مسافرت قشم ! دایناسور خلیج فارس !

چند روزی رفتیم قشم . گزینه ی خوبی برای ایرانگردیه ...
نه خبری از تمدن معذب کننده ی کیش هست ! نه خبری از زاغه نشینی های استان های عزیزمون !

تو این چند روز خیلی چیزای باحال پیش اومد که عمرن شبیهشونو تجربه کنم ! مردم اونجا به همه چیز میخندن . فحشایی که هنگام رانندگی بهم میدن آمیزه ای از ضرب المثل و نزاکته ! کلن به خاطر نزدیک دریا بودن و هوای سالم ، مردمش همیشه تو تعطیلاتن و من تو این مدت ندیدم کسی قیافش کمی به اخم بزنه ! به خدا میگم ! هرچی ناراحت تر میشدن بیشتر میخندیدن ... باید خودتون ببینید ... آدم بره اونجا به زندگیش تو تهران فحش میده !!


 خیلی اتفاقی توی اتوبوس تور ، رفتم کنار راننده نشستم و اونم به حساب اینکه من بهش نزدیکم شروع کرد به حرف زدن ! چه حرفهایی ! درباره ی جمعیت 98 درصدی سنی مذهب قشم . و تعداد زن های هر مرد ! و تعصب خاصی که نسبت به نماز دارن و اینکه به چیزای دیگه هیچ اهمیتی نمیدن !

و اما مسجد ها ... که اسامی جالب توجهی داشت . نمادی از پارادوکس بین قلمرو کشوری شیعه با اهالی سنی (اونم با 98 درصد جمعیت سنی !)
اسم یکی از مساجد سنی ها چنین بود : خلفای راشدین
که یک مناره داشت که با رنگ های شاد تزیین شده بود بدون هیچ طلاکاری یا ساخت و پاخت ! به جز اتاقکی سقف دار و یک مناره . 
و اسم یک مسجد شیعه که گنبد بزرگ با دو مناره داشت : امام علی (ع)

دیدن این تضاد ها برام شیرین بود. شیرین برای من ،شاید نه برای اهالی بزرگترین جزیره غیر مستقل جهان ! (منبع)
جمله قرمز که نوشتم میدانید یعنی چه ؟! یعنی هر جزیره دیگری که در جهان به اندازه قشم وسعت داشته تابحال خود حکومت مستقلی داشته !

قشمی که من دیدم در حال رشد و توسعه بود . ساختمان ها در حال ساخته شدن بودند ( یا بعضی هایشان مانند پروژه عظیم بابک زنجانی به حال خود رها شده بودند )
قضیه اینجاست که وسعت این جزیره اجازه هرگونه ابتکاری را در آن میدهد . میتواند در آینده تبدیل به کیش 2 یا حتی بهتر شود ! امیدوارم بشود !
اما اگر مافیای قدرت اجازه بدهد . یا شاید بشود گفت مافیای سنی های نودوهشت درصدی که دل خوشی از تغییرات شیعه ها ندارند .



این هم تصویری از سیتی سنتر 1 قشم . با این دایناسور عظیم که تازه حرکت هم میکنه . حتی یک نگهبان هم همیشه کنارش هست !
فقط یادتون باشه نباید تابستونا برید اونجا چون هواش خیلی ناجور و شرجیه . مثل دبی میشه . بنظرم تضمینی نیست توی بهار هم بشه رفت اونجا :دی
sina S.M
۱ نظر
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان