یک وبلاگ آزاد ! هر انتقادی به جاست.

جاوا قسمت دوم

 

- باید یه جوری جمعش کنیم . .

- چه جوری ؟ زنگ بزنیم آتشنشانی ؟

- نه ٬ اونا همه واحداشونو فرستادن برای ساختمان پلاسکو ٬ بهشون زنگ زدم. گفتن تا دو ساعت دیگه یه نفرو میفرستن. اما خب خیلی دیره.

 

پاتریشا با آب و تاب حرف میزد. پنجول های لاک زده اش را توی هوا میچرخواند. شبیه استاد فلسفه ای شده بود که حقوق زیادی میگرفت و میخواست به یک دانش آموز کودن فلسفه یاد بدهد. تلاشی ترحم برانگیز .

 

الکس فکر کرد شاید پاتریشا از این سبک حرف زدن منظوری دارد.

الکس با خودش گفت : « خب اگر منظورت اینه که از من میخوای این گند کاریو جمع کنم ٬ راستش باید بگم سخت در اشتباهی»

 

پاتریشا که انگار ذهنش را خوانده بود گفت

- اگر جو برگرده و این وضعو ببینه ٬ ممکنه سکته کنه .

 

الکس از تعجب دهانش باز ماند.

- درباره چی داری حرف میزنی ؟

- ... اونا یک ساله که دنبالشن .

- کیا ...

- اونا .

 

sina S.M
۱۲ نظر
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان